نگاهی به نمایش «ناخوانده»
تنهایی که این روزها نه تنها دختران و زنان جامعه را فرا گرفته است، که مردان نیز به آن مبتلایند؛ و گریزگاهی که تنها رفتن به سوی تنهایی دیگر است که گاه اشتباهی، به جای برون آمدن از تنهایی، در آغوش تنهایی تنهاتری فرو میروند.
انتشار: پیامخبر (یادداشت) - پیامخبر (عکس) - روزنامه افسانه مورخ 30 آذر 1398 و 28 آذر 1398 صفحه 9 - روزنامه شیرازنوین شماره 881 مورخ 3 دی 1398 صفحه 5 - تئاترفارس(یادداشت) - حافظخبر (عکس) -
این شبها تماشاخانه استاد رحیم هودی، واقع در پارک آزادی شیراز، میزبان نمایش «ناخوانده» است.
محمود ناظری این نمایش را به همراه نمایش "زنان بیحضور آقایان" در سال ۱۳۸۵ با همکاری انتشارات فصل دیگر در ۸۰ صفحه، برای علاقمندان منتشر کرد که در همان سال مقام اول نخستین جایزه دوسالانه نمایشنامهنویسی ایران (اهواز) را بدست آورد.
محمود ناظری، کارشناس ارشد ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای زیبا تهران، اهل خرمشهر و ساکن شیراز، نمایشنامهنویس و ترانهسرایی است که فعالیتهای هنری را از سالهای ابتدایی دهه هشتاد آغاز کرد.
نمایشنامه ناخوانده پیش از این نیز به هدایت طاهره صادقی و سرپرستی سید علیرضا موسوی با نقشخوانی طاهره صادقی، ترانه حمادی، مهتاب احمدی و شرح صحنهخوانی آیدا جوانمردی در کافه کتاب تالار حافظ اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس، خوانش شده بود.
در این یادداشت میخواهیم به بررسی این نمایش بپردازیم.
گرافیک
نخستین چیزی که از یک نمایش میبینید، پوستر است. این پوستر است که با طراحی جذاب و مفهومی خود میتواند آشنایی ابتدایی همراه با کنجکاوی و هیجان برای تماشای نمایش را ایجاد کند. اگر پوستر این ویژگی را نداشته باشد، بیشک بزرگترین ضربه را به نمایش خواهد زد. این پوستر، بنر و شیوه تبلیغاتی، مهمترین و اثرگذارترین بخش نمایش است؛ تا آن جا که فروش و درآمدزایی همه چیز از جمله نمایش، به همین شیوههای تبلیغاتی بستگی دارد.
یک تبلیغات خوب، شیک، جذاب و مفهومی میتواند یک اثر بیارزش را پر ارزش، و یا یک اثر پر ارزش را بیارزش نماید.
دو طراحی از این نمایش منتشر شد. یکی که به سادگی هرچه تمامتر تنها نام نمایش را در دایرهای سپید و حاشیهای سیاه میبینیم و دیگری با عکس سه بازیگر این نمایش که برگرفته از پوستر فیلم مرد عوضی است یا به قول یکی از منتقدان، پوستری سینمایی دارد.
پوسترها هیچ حس کنجکاوی را ایجاد نمیکنند و این ایراد بزرگ طراحی است؛ هرچند طراحی دوم به مراتب بهتر و کلاسیکتر به نظر میرسند.
در طراحی دوم همچنان که گفته شده شاید طراحی ساده به دید ما بیاید، اما نکاتی را نیز به همراه دارد.
نشانهای شهر تهران - برج میلاد و آپارتمانهای قدبرافراشته - در پس زمینه خاکستری یا دودی، یک شهر مدرن، کلاسیک و خشک از اوج گرفتن مدرنیته و ورود به دوران صنعتی، حکایت دارد؛ این خود نشانهای از یک زیرساخت دوران مدرنیته میباشد که با توجه به نمایش از آن بهره گرفته شده است.
در پیشزمینه نیز عکس سه بازیگر نمایش یعنی شمسالآفاق شفیعی، ساغر سالاری و پیشتر از آن دو مهری منصوری در انگارهای سردرگم را میبینیم. ساغر سالاری در سمت راست پوستر، خندهای شرمانه دارد و در سمت چپ شمسالآفاق شفیعی نگاهی اخمآلود همراه با نگرانی به مهری منصوری، و مهری منصوری چهره سردرگم را القاء میکند.
در این گونه طراحی، تنها با دقت میتوان کمی کنجکاو شد تا به تماشای نمایش بنشینی...
بهره گرفتن از تیزر برای آغاز نمایش و گاه میان رخدادها، در سالیان اخیر به کارگردانها این امکان را میدهد تا بتوانند جذابیتهای دیداری و مفهومی بیشتری را با دقت و خطرپذیری کمتری به نمایش بگذارند. آغاز این نمایش با معرفی بازیگران و دستاندرکارن نمایش بر دوش تیزر گذاشته شد و در هنگام نمایش نیز تلاش بر بهره گرفتن از تصاویر بود؛ هر چند برخی از تصاویر ارتباط معنایی با نمایش نداشت یا تماشاچی در برقراری ارتباط تصویر با متن نمایش دچار سردرگمی میگردید.
پوستر: حسین پژوهان
تیزر: رؤیا زنبق
تدوین: سمیه فرازی
چیدمان صحنه
هر چند در بدو ورود و آغاز نمایش، صحنه با نور کمی آزین شده است؛ اما میتوان به خوبی چیدمان شلوغ صحنه را دید.
با روشن شدن صحنه، به سرعت وارد اتاقی میشویم که چیدمان آن براحتی سخن از خانهای را درون اندیشگاهمان بیان میکند که جهانی درهم ریخته دارد.
میتوان گفت که کارگردان و طراح صحنه میتوانستند از یک چیدمان به مراتب سادهتر و کمهزینهتر بهره گیرند؛ و بار شلوغی این درهم ریختگی و آنارشیسم را بر دوش بازیگران بگذارند اما این شلوغی چیدمان بار سنگینتر و پیچیدهتری را بر دوش طراح آن قرار داده است.
در این نمایش از بخشبندی طولی و عرضی صحنه خبری نیست. انگار همه صحنه برای تماشاچی باید یکسان باشد. قرار نیست که تماشاچی از این صحنه چیزی را پیشتر یا پستر ببیند. این گونه طراحی برای اتاق یا سوئیتی مجردی که یکی دو نفر در آن زندگی میکنند به نظر دقیق و سنجیده میآید.
مدیر صحنه: جواد اسکندری
طراح صحنه: افشین محمودی
دستیاران صحنه: پویا بهرامی، پویا حیدری
منشی صحنه: هستی برکان
پوشش
از آن جایی که ما درون این خانه، کسانی را شاهد هستیم که با یکدیگر غریبگی ندارند، و همه زن هستند و مردان داستان، تنها از زبان این زنان بیان میشوند، پس پوشینهها بایستی خانگی باشند؛ و از آن جایی که داستان در گذر زمانی، کنونی است، همزادپنداریها وقتی صورت میگیرد که این نوع پوشش تا جایی که امکان دارد، به درون خانهای زنانه همانند باشد.
از ابتدا تا انتهای نمایش، تنها فریده است - که آن هم با در نظر گرفتن بخشبندی زمانی داستان - به افزایش یا کاهش پوشش- آن هم نامحسوس دست میزند.
این که مسایل شرعی بهانهای برای نوع پوشش درون خانه باشد، از دیدگاه نگارنده، دلیلی ناپسند خواهد بود؛ زیرا دگرگونی پوششها را خیلی ساده و با در نظر گرفتن شرعیات و قانون، هم براحتی نشان داد.
بهره گرفتن از پوششی همچون کت سبز، برای دختری دانشجو در خانهای که به تنهایی یا با کسی زندگی میکند، پوششی ناآشناست؛ به ویژه زمانی که میخواهد از خانه خارج شود و روی آن کت، مانتو میپوشد!
نور
از دیدگاه نگارنده در مورد نور نباید از واژه طراح بهره گرفت و واژه پردازشگر نور، شاید درستتر باشد.
شیوه بازی، پردازش و بهره گرفتن از نور، از ویژگیهای این نمایش میتواند باشد.
تاریکی و نوربخشی به موقع صورت میگرفت و در برقرار ارتباط تماشاچی بسیار مؤثر بود. هر چند نور به شکل کلی کم و زیاد میشد و بهره بردن از نور موضعی کمتر رخ داد.
نور: سید یوسف موسوی
چهرهپردازی
چهرهپردازی یا گریم، به نوبه خود، در کنار هنرهای گرافیکی دیگر همچون پردازش نور، در ارتباطگیری تماشاچی با داستان، اثرگذاری ویژه خود را دارد.
در این نمایش بیشتر با آرایشهای زنانهای روبرو هستیم که در کوچه و خیابان میبینیم. میتوان گفت چهرهپردازی این نمایش بیشتر در شخصیت ناهید دیده میشود. آرایش و چهرهپردازی ناهید به عنوان دختری که از یک سو اندیشههای فمینیستی دارد و خود را فرزند دوران خود میداند و از سوی دیگر در برابر گفتمان نسلهای پیشین سخنی ندارد، بیانگر آن است که او قربانی تقلید کورکورانه امواج فرهنگی امروزه شده است.
این نکته نیز لازم به گفتن است که بهره گرفتن از آرایش هم خیلی مناسب نبود؛ زیرا بناست ما زندگی خانوادگی درون خانهای زنانه و آشنا را ببینیم.
گریم: اردلان خرم نیا
بازی
این نمایش سه بازیگر دارد. فریده که نقش اصلی است با بازی مهری منصوری، ناهید یا همان دوست فریده با بازی ساغر سالاری و مادر فریده که شمسالآفاق شفیعی سروستانی از بازیگران زن پیشکسوت شیراز آن را بازی میکند.
میتوان گفت که مهری منصوری با درک شخصیت فریده، جایگاه او را میشناسد و میداند که فریده را چگونه باید بازی کند. شاید به این دلیل که وی هم از دیدگاه جنسیتی و هم از دیدگاه نسلی، به نسل فریده تعلق دارد. نسلی که بین دانستن و ندانستن، بین سنت و مدرنیته و گاه پست مدرنیته سردرگم شده و این سردرگمی ناشی از سکوت سنتی، عجله مدرنیته و زندگی بهمریخته پست مدرنیته است. بهمریختگی که گاه او را عصبی میکند و گاه او را به سکوتی دهشتناک در زیر پتو میبرد. فوران احساسات منطقی، مهمترین وجه بازی مهری منصوری است؛ تا آن جا که تماشاچی گمان میکند او خود این زندگی را تجربه کرده است. هرچند در برخی صحنهها تماشاچی خسته شدن را در بازی او میبیند.
شمسالآفاق شفیعی اما بازی مادران شیرازی را به رخ میکشد. بازی در سکوتهای طولانی و عمیق، سخنهای مانده در سخنگاه، و سردردهای ناشی از آن، ویژگی شخصیت اوست. سردردهایی که بیشتر ما به همین دلیل آن را تجربه کردهایم. هرچند در ابتدای ورودش به نمایش، بازی او خشکی و سردی بیموردی دارد، اما به مرور آن مادرانه شیرازی را هنگام برآوردن فریاد یا ناراحتی در چهره، حرکات بدن و صدا به خوبی نمایش داده میشود.
ساغر سالاری اما بر خلاف فریده و مادر، با گذر زمان در نمایش، از تحرکات کمتری برخوردار است. انگار همه بازی و انرژی خود را در همان صحنههای نخست به پایان برده است. هرچند این نکته نیز مهم است که شور نخستین او در تماشاچی ایجاد جذابیت برای دیدن نمایش میکند و با گذر زمان هم حضور او کمتر و هم از انرژی ابتداییش کاسته میشود.
کارگردانی
افشین محمودی که از کارگردانان شناخته شده شیرازی به شمار میآید، در کارنامه خود نمایشهای زیادی دارد.
این بار او با همکاری گروه پویا و گروه فالش، نمایشی را به روی صحنه آورده، تا آوردگاه سه نسل ایرانی زیسته در سنت، مدرنیته و پست مدرن را به نمایش بگذارد.
انتخاب نوع چیدمان شلوغ، باعث شده تا بتواند ضعفهای متن، بازی، نور و یا هر چیز دیگر را در این چیدمان بپوشاند و از چشمان تماشاچی برای دیدن مفهوم نمایش بهره گیرد. بهره گرفتن کارگردان از سکوت، هرچند گاهی حس زیادی بودن آن به ما دست میدهد، به جای گفتارهای بلند، نشسته است.
درونمایه
دختری که آمده تا در تهران، این کلانشهر بی در و پیکر، در دانشگاه درس بخواند. او خسته از تنهایی، با کسانی آمد و شد دارد و... و. برادرش خسته از بیکاری و تنهایی به آن سوی جهان رفته است. مادری که تنهاییش را نه با همسر که با سرخوشیهای شغلی و استراحت میانروزی و چای بهارنارنج پسینگاه، و سخنهای مانده در سخندانش گذر کرده است و اکنون در تنهایی، همسرش را میبیند که تنهایی خود را به آغوش تنهایی دیگر میبرد.
و ناهید، تنهایی فرورفته در پستمدرنیته، که داغ تنهایی بر او زخمها زده است.
تنهایی که این روزها نه تنها دختران و زنان جامعه را فرا گرفته است، که مردان نیز به آن مبتلایند؛ و گریزگاهی که تنها رفتن به سوی تنهایی دیگر است که گاه اشتباهی، به جای برون آمدن از تنهایی، در آغوش تنهایی تنهاتری فرو میروند.
فرقی نمیکند از نسل مادران باشی که زندگانیشان سنتی بود و با بوی بهارنارنج، یا از نسل فرزندان گرفتار در مدرنیته که میخواهند بوی کلاسیک داشته باشند، یا ناهیدی گرفتار شده در پستمدرنیته که بوی غذای خانگی مادرانه او را مست میکند؛ تنهایی، تنهایی است؛ مرد و زن هم ندارد، چه آن پدر فریده که آغوشی برای تنهاییش مییابد چون همزبانی ندارد، چه برادر فریده که از درد تنهایی و نداشتن همزبان و همدردی به آن سوی جهان میرود، یا فریده که به شلوغی تهران روی آورده است و باز در تنهایی است، یا مادری که بریده از همه جا، به خانه دخترش پناه میآورد. چه بهزاد که به آغوشی پناه آورده باشد، چه منصور و چه ناهید، همگی آغوشی میخواهند برای برون آمدن از تنهایی و در این نبردگاه رستاخیز زندگانی، گاه گمراهی است و گاه بیداری...
و شاید آخرین پناهگاه ما در تنهاییِ تنهاییمان، جایی امانتر از خانواده و خویشانمان نیست.
آن گاه که شمعی در دست، در تاریکخانه جهان، به دنبال نوری هستیم که دستمان را بگیرد و از این سیاهچال تنهایی برهاند...
محمود ناظری چه خوب این گمشده را دریافته و چه زیبا این گمگشتگیهایمان را در این رویارویی نسلها به میدان آورد. او از برخوردهای مادرانه، به نقطهگاه اشتراک نسلی دست مییابد که همان تنهایی است. همان جایی که مادر بر تخت نشسته، دود میکند آن چه را بر دخترش فریاد کرده است...
و در آخر روز، آن گاه که بر بستر خواب میرسد، خسته از غیبت و ورود نابجا به زندگی دیگران برای فراموشی خویش، باز زندگانی خود را مییابی، بیدیگران و سخنهای فروخفته خویش در سخندان خویش...
ناخوانده، مسافری است غریب در جهانی تنها که به دنبال همزبانی برای برون رفتن از تنهایی است.
زنانگی این داستان، یکی دیگر از ویژگیهای درونمایه نمایش است. زنانی که در نسلهای مختلف با تنهایی خویش خو میگیرند و در نمیدانمهایی میان درستی و نادرستی گیر افتادهاند.
در کنار این هر دو، ازدواج سفید یا ازدواج توافقی که امروزه بسیار آن را در میان جوانان رایج میبینیم، از دیگر مباحثی است که در این نمایش بیان میشود؛ هرچند نویسنده باید علاوه بر بیان اینگونه مسایل اجتماعی، راهکارهای درست برونرفت از آنها را نیز بیان کند. بیان برخی مسایل (نمیتوان به آن درد یا آسیب اجتماعی گفت، بلکه تنها مسایلی هستند که این روزها جامعه با آن درگیر است و باید برای حل این پرسشهای اجتماعی پاسخهای در خوری داده شود که اگر در چند سالِ پیش رو سیاستمداران، فرهنگوران، روانشناسان، جامعهشناسان، مردمشناسان و هنرمندان برای این پرسشها پاسخی در خور پیدا نکنند و جامعه را با آن آشنا نسازند، آیندهای خواهیم داشت که این مسایل پا از آسیب اجتماعی شدن نیز بیرون خواهند گذاشت) به تنهایی نه تنها چیزی را حل نمیکند بلکه به گسترش آن کمک خواهد نمود.
این نکته که نمایش پایانی باز دارد بدون پاسخگویی لازم، قضاوت و ... یکی از ویژگیهای دیگر نمایش است که با درونمایه آن بیشتر سازگار است و ما را به اندیشه فرامیخواند.
بسیار عالی و زیبا هست.عالیه