۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۵
یافتم
یافته ام تو را
میان برگ های زرد فصل زرد
یافته ام تو را
میان برگ های زرد فصل زرددر میان برف
در میان برگ های تازه درخت
در میان آبشارهای سخت
در میان کوه
یافتم تو را
زیر زمزم نوای مور
زیر آفتاب داغ و تیز دشت
یافتم تو را
میان آن نوای خوش از هزار روی نخل
میان بق بقوی کفتر روی شاخه های سرو
کور سوی معرفت
و چشم های مانده بهت من
میان این جوشش جرقه های نو
یافتم تو را
جرقه های آسمانی تو را
رعدهای بی امان
برق های آسمان
یافتم
یافتم تو را
ای خدای من
میان دست های خسته از جهان
میان دردهای کودکی نشسته بی امان
ممنون از این شعر زیبا که تلنگری شد برای اینکه به یاد داشته باشیم خداوند را همه جا و هر وقت میتوان احساس کرد و خواند.
باخواندن شعر پر مفهوم شما این شعر هاتف اصفهانی برام تداعی شد:
چشم دل باز کن که جان بینی /آنچه نادیدنی است آن بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی/ وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی/از جهان و جهانیان بینی
بایکی عشق ورز از دل و جان /تا به عین الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست/جز او وحده لا اله الا هو
در پناه خدا وند موفق و موید باشید...