دادآزاد

شخصی
طبقه بندی موضوعی
Instagram
بایگانی
پیوندها
دادآزاد
این وبلاگ با کد شامد زیر در سامانه ساماندهی فضای مجازی ثبت شده است:
1-1-714563-64-4-1
همچنین کانال تلگرامی مربوط به این وبلاگ با کد شامد زیر نیز ثبت شده است:
1-1-714563-61-4-2
یادداشت
گفتگو
هنر، ادب، فرهنگ
خبر
نگارخانه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

در این نگاه همه جریان‌ها و اندیشه‌ها آزاد خواهند بود تا به سادگی و بدون ترس، دیدگاه خود را در رسانه‌های خود آشکارا به مردم بگویند و مردم نیز آزاد هستند تا در آزادی و استقلال کامل، اندیشگاه خود را برگزینند.

انتشار: ماهنامه مهرگان صبا شماره 4 اسفند 1402 صفحه 11 - پرتوجنوب - کلمه‌نیوز - گیتی‌آنلاین - گزارش‌خبر -

ایران، سرزمینی با گستره بسیار و به درازای پیشینه تمدن بشری در گذرگاهی بسیار راهبردی است. سرزمینی که در کشاکش‌ها و جنگ‌های بسیار، گاه به آن افزوده و گاه از آن کاسته شده است.
برپایه دیدگاه گذشته‌نگاری غربی، نزدیک به ۳ هزار پیش، مردم یک‌جانشین این سرزمین در شهرها و روستا و شاید کوچ‌روها، کم‌کم به این باور رسیدند که بهتر است تا ایرانی یک‌پارچه با زمامداری کلان‌نگر، در کنار زندگی ساده خود، که آن روزگار بستری خانوادگی و خاندانی داشت، بسازند. این نگرش تازه به سرزمین، با برافراشتن پرچم دیائکو، جنبشی پدید آورد که برآیند آن ایران‌زمین شد.

واژه دیائکو بارهایی برآمده از دایی، دایه، پرستار و کسی که مهربان است را با خود دارد. درباره دیائکو نوشته‌اند مردی دادپیشه بود و مردم روستایش او را به داوری برمی‌گزیدند و چون دادگری پیشه می‌کرد، کم‌کم از دیگر روستاها و شهرها نیز او را به داوری خواستند؛ با بالا گرفتن این درخواست‌ها، دیائکو، برای آسایش خود، داد (قانون) را نوشت و مردم آن را پذیرفتند و یاری دادند؛ کار بر او به همه‌گیری انجامی و پادشاه (بزرگ بزرگان) خوانده شد و فرمانرواییش، بر گستره ایران‌زمین جاری گشت. در این هنگام، بار پادشاه و شاهنشاه، بزرگ بزرگانی که دادپیشه‌اند، شناخته می‌شد.

شاید بتوان فرمان‌روایی دیائکو را نخستین مردم‌سالاری ایرانی دانست که بدون هیچ‌گونه تشریفات و با پذیرفته شدن رهبری او، برپا شد؛ هرچند خواست و پذیرش مردمی برای رسیدن به فرمان‌روایی، پس از دیائکو دیگر جایی نداشت و کم‌کم فساد و ستم، جای دادپیشگی و مردمی بودن فرمان‌روایی را گرفت.
کوروش نیز با پذیرش مردمی، رهبری آنان را بر دوش گرفت و با برافراشتن پرچم آزادی و داد، بار دیگر در پی آن برآمد تا با سرنگونی پادشاهیِ ستم‌پیشه، فرمانرواییِ دادپیشه و آزادی‌خواه را برپا کند؛ هرچند جانشینان او، راه دیگری رفتند و زمینه را برای شکست، چپاول و به آتش کشیده شدن ایران و ایرانی فراهم کردند.
نباید فراموش کرد که اسکندر مقدونی نیز در برابر ستم پادشاهان رومی، پرچم دادخواهی و آزادی‌‌خواهی برافراشت و این پرچم، مردم سرزمین خود و دیگر سرزمین‌ها را به سوی او فراخواند که توانست به تندی و آسانی مرز کشورها را درنوردد.
اشک یکم و اردشیر پاپکان، نخستین فرمان‌روایان اشکانی و ساسانی نیز هر کدام برای برپایی داد و آزادی توانستند مردم را با خود همراه سازند؛ هرچند پس از مرگ‌شان، جایگاه مردم، داد و آزادی کم‌کم از دست رفت و مردم در ساختار دیوانی آنان جای خود را از دست دادند.
نامه‌نگاری‌های پیامبر اسلام و جناب عمر بن خطاب، خلیفه دوم مسلمانان به شاهان ساسانی و فراخواندن آنان به یگانه‌پرستی، آزادی‌خواهی و دادپیشگی، سرانجام به جنگ‌های بسیاری کشیده شد که برآیند آن، شکست ساسانیان و برآمدن آفتاب اسلام شد.

در این هنگام نیز بار دیگر می‌بینیم که مسلمانان با برافراشتن پرچم آزادی، داد و یگانه‌پرستی، توانستند با کمی سپاه‌شان، بر ارتش‌های توانمند، زبده و آماده ایرانی، رومی و مصری پیروز شوند. چرایی این پیروزی‌ها را می‌توان در نامه‌های رستم فرخ‌زاد، سپهسالار سپاه ایران به یزدگرد، واپسین شاه ساسانی، یافت؛ آنجا که او از چگونگی سپاه مسلمانان و چرخش سپاه ایران و پیوستن سپاهیان ایرانی به مسلمانان، شاه و آیندگان را آگاه می‌سازد. گفته می‌شود هرچند در آغاز نبرد قادسیه سپاه ایران چندین برابر سپاه عرب بود، آن اندازه سپاهیان ایرانی به سپاه اسلام پیوستند که اندازه سپاه ایران و عرب، جابجا شد.
ایران پس از اسلام ۵ بازه به‌هم پیوسته خلافت سه‌گانه عثمان، علی و حسن (نزدیک به ۱۷ سال)، اموی و عثمانی (نزدیک به ۲۰۰ سال) و همچنین برپایی پادشاهی‌های کوچک ایرانی (نزدیک به ۴۰۰ سال)، مغول (نزدیک به ۲۰۰ سال) و سپس برپایی ایران‌بزرگ از سوی شاه اسماعیل تا کنون (نزدیک به ۶۰۰ سال) دارد.
در هنگامه خلافت جناب عثمان، مردم جایگاه ویژه‌ای ندارند.

در زمام‌داری امام علی و امام حسن، مردم از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند و دادپیشگی و آزادی مردم تا هنگامی که به دیگر مردم آسیب وارد نشود، بسیار سفارش می‌شود؛ چه خود برگزیدن امام علی و امام حسن به خلافت، با خواست و فشار مردم رخ داد. از سوی دیگر نامه‌ها و خطبه‌های به‌جا مانده از امام علی و امام حسن، ما را به این شیوه زمامداری آشنا می‌سازد.

در خلافت اموی، مردم به‌ویژه غیرعرب و غیرمسلمان، دیده نمی‌شوند. این نگرش قومی در زمامداری و درجه‌بندی شهروندان به شیوه ساسانی و رومی، خودبه‌خود جنبش‌هایی را با نگرش اسلامی (و نه تنها شیعی)، برانگیخت که به سرنگونی آنان انجامید. ناگفته نماند که امویان مروانی در آندلس تا سده‌ها پس از سرنگونی خلافت اموی در جهان اسلام، زمامداری خود را با رویکرد عباسیان ادامه دادند.

عباسیان با رویکردی دیگرگونه، نه تنها ایرانی‌ها که غیرعرب و گاه غیرمسلمانان را در دستگاه دیوانی خود به کار گرفتند. این نگرش عباسیان، کم‌کم زمینه ساخت فرمان‌روایی‌هایی کوچکی همچون طاهریان را فراهم کرد؛ فرمان‌روایی‌هایی که گاه با نگاه فقهی اهل‌تسنن و گاه اهل‌تشیع در ایران، گاه کوچک در گستره یک شهر و گاه بزرگ در گستره ایران‌زمین خود را نشان داد. این فرمان‌روایی‌های کوچک که شاید بتوان آن را فرمان‌روایی شاهی و نه پادشاهی خواند را می‌توان سبکی از مردم‌سالاری عباسی، به‌ویژه پس از مأمون عباسی دانست؛ این گونه مردم‌سالاری بر بال شمشیر و دارایی استوار است و هر خاندانی که نیروی انسانی و دارایی بیشتری دارد، خودبخود بر دیگران فرمان‌روایی می‌کند؛ هرچند اگر او در ساماندهی و سازماندهی (مدیریت) از خود سستی نشان دهد، به‌سادگی برچیده شده و دیگری جای او را می‌گیرد. در این بازه می‌بینیم که گاه خاندانی در شهر و سرزمینی فرمان‌روایی دارد و سستی می‌کند و چنانچه فرمان‌روایان دیگر بیرونی به آن شهر یورش آورده و آنان را شکست داده‌اند، به شروطی همچون خطبه‌خوانی به نام فرمان‌روای پیروز و دادن خراج و مالیات به او، در جای خود مانده‌اند.

این سبک عباسیان را زمامداری ملوک‌الطوایفی یا خاندان سالاری نیز خوانده‌اند. دیلمیان، خوارزمشاهیان و در بازه‌ای سامانیان و غزنویان را می‌توان بزرگ‌ترین این خاندان‌ها دانست.

مغولان، را شاید بتوان تنها کسانی دانست که در گستره ایران، بدون هیچ‌گونه سخنی از داد، آزادی و مردم‌سالاری، و تنها با تکیه بر خونریزی و چپاول، بر ایرانیان برتری یافتند.

در این گذار شاید بتوان زمامداری سربداران در خراسان و بخش‌هایی از ایران‌زمین را سبکی تازه و دیگرگون با همه سبک‌های زمامداری ایران از آغاز تا کنون دانست. سربداران یا جنبش پهلوانان که بر مغولان شوریدند، نگاهی برپایه اندیشگاه پهلوانی داشتند که مذهب تشیع را در جایگاه نزدیک‌ترین اندیشگاه به پهلوانی ایران، پذیرفتند. در این سبک از فرمانروایی، هم‌اندیشی برای برگزیدن فرمانروا و دوری جستن از فرمانروایی تا فشار همگانی برای پذیرفتن آن، پذیرفته شد. در فرمان‌روایی آنان نیز همچون دیگران، گاه فرمانروا یا رهبر سیاسی با رهبر معنوی از یکدیگر جدا بودند. سربداران نیز همه یک نگاه نداشتند و گاه نگاه‎شان آنچنان از هم دور می‎‌افتاد که به درگیری، جنگ و گاه کشتن هم می‌رسید؛ با این همه دیگرگونی‌های اندیشه‌ای در درون، روبروی دشمن بیرونی به‌ویژه مغولان، دوشادوش هم، جانبازی می‌کردند. از ویژگی‌های برجسته آنان برپایی داد، آزادگی و کاستن از فشارهای مالی بر مردم بود.

شاه اسماعیل صوفی دیگر کسی بود که توانست با همراه ساخت مردم، ایران‌زمین را بار دیگر یکپارچه سازد؛ روزگاری که، اندیشه‌گاه شیعه امامیه، از مدرسه خان شیراز، جوششی دیگر یافته بود و مردم ایران با شیعه شدن علامه جلال‌الدین دوانی، قاضی‌القضات فارس و بزرگ اهل‌سنت، به این مذهب گرایش می‌یافتند. این همه‌گیری تشیع امامیه، و گرایش و هم‌پیمانی شیخ حیدر و پدرانش با زمام‌داری کوچک و خرد شیعه و از سوی دیگر رویارویی با خلافت عثمانی سنی‌مذهب، زمینه‌ای شد تا اسماعیل صوفی، سال 1591/907 در هنگام تاج‌گذاری خود در مسجد آدینه تبریز، خود را شاهنشاه ایران بداند و شیعه دوازده امامی (امامیه) را برپایه دیدگاه‌های علامه حلی، مذهب رسمی ایران بخواند.

او که خود از بزرگ‌زادگان صوفی و آق‌قویونلوها بود، برای زدودن ستم و برپایی دادخواهی برپایه اندیشگاه شیعه، و از سوی دیگر برپایی ایران‌شهر، آواز سر می‌داد. او بیشتر مردم را با خود همراه کرده بود و از این رو به تندی و گاه بدون جنگ و درگیری، توانست زمام‌داری خود را بر همه ایران‌زمین استوار کند. با این همه جانشینانش، راه دیگر رفتند و به زور می‌خواستند تا مردم را با خود داشته باشند؛ هرچند گاه مردم به چرایی‌هایی همچون همراهی با اندیشگاه شیعی، آنان را یاری می‌دادند. می‌توان نخستین بارقه‌های زمام‌داری نوین ایرانی را از این هنگام دانست. روزگاری که ملاصدرای شیرازی برخاست و اندیشگاه شیعی را با اندیشگاه ایران باستان، درهم آمیخت و حکمت متعالیه را پایه گذاشت؛ هرچند ملاصدرا در آن روزگار از هر شهر و دیار بیرون افکنده شد، پس از او، اندیشه‌هایش روزبه‌روز تازه‌تر و درخشنده‌تر، ایران را فراگرفت. اندیشه‌های ملاصدرا، آغازگر و نویدگر جنبشی مردمی در برپایی آزادی، داد و مردم‌سالاری بودند.

نباید فراموش کرد که اندیشه‌های ملاصدرا خود زاییده تلاش‌های دانشمندان و اندیشمندان ایرانی، اسلامی و به‌ویژه شیعی همچون علامه جلال‌الدین دوانی، محقق کرکی، شیخ بهایی و پیش از آن‌ها حافظ شیرازی، عبدالله بن خفیف، شیخ ابواسحق کازرونی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، ابن عربی و… بوده است که خاستگاه، رویش‌گاه و پرورش‌گاه آن را باید در شیراز و دو مدرسه منصوریه و خان دانست.

پس از شاه عباس صفوی، بار دیگر زمینه بازساخت اندیشگاهی و حقوقی با بهم‌ریختگی‌های سیاسی، اجتماعی و… از بین رفت.

با شکست صفویان از محمود افغان و درگیری‌های پس از آن که با روی کار آمدن افشاریه، زندیه و سپس قاجاریه تا شکست‌های پیاپی سپاه ایران از دو استعمارگر روس و انگلیس و جدایی بخش‌هایی از ایران در قراردهای گلستان، ترکمنچای و پاریس و جدایی سرزمین‌های شمال غربی همچون قفقاز، ارمنستان، قره‌باغ، افغانستان و به تاراج رفتن بحرین و دیگر سرزمین‌های ایرانی پایین‌دستی خلیج فارس، هرچند قاجاریه گمان بر استوار کردن پایه پادشاهی خود داشت، در مدارس ایرانی، زمزمه‌هایی بر روشنگری و روشن‌اندیشی پدیدار شد. این رخدادها و رویدادها هرچند از یک سو به فرقه‌سازی در نهاد دین و برآمدن شیخیه و بابیه منجر شد، با این همه جنبش‌های سیاسی اجتماعی مردمی و دینی را با رویکرد دگرگونی‌هایی در زمامداری با نگاه به جنبش‌های سیاسی اجتماعی کشورهای اروپایی و گفتمان‌های تازه آنان همچون مردم‌سالاری، مشروطه، جمهوری و... دربرداشت.

 

دیدگاه‌های روشن‌بینان و اصلاح‌گرایانی همچون قائم مقام فراهانی و سپس امیرکبیر، در جایگاه نفر دوم کشور، برپایی مدارس نوینی همچون دارالفنون و سفرهایی در راستای به‌دست آوری دانش از کشورهای اروپایی، زمینه‌هایی برای این خواست مردم بودند.

دراین هنگامه، با فشارهای برخی از فرمانروایان شهرها، مردم فریاد دادخواهی بلند کردند؛ فریادی که تبریز، شهری با گرایش‌های روشنفکری و دادخواهی و آزادگی، را با خود همراه کرد. این جنبش با خطبه تاریخی آیت‌الله سید حسین خامنه‌ای، امام جمعه تبریز و همراهی مردمی، رنگی تازه گرفت. هرچند خامنه‌ای پس از چندی در بستر مرگ افتاد، رهبری مردم را به شیخ محمد خیابانی، داماد خود سپرد.

در این بازه، تبریز با رهبری ثقه‌الاسلام تبریزی و شیخ محمد خیابانی و همراهی و فرماندهی خویشان شیخ همچون سید حسن تقی‌زاده، ستارخان و باقرخان، پرچم مشروطه‌خواهی و مردم‌سالاری را برافراشت. در فارس نیز با آمدن آیت‌الله شیخ محمدباقر استهباناتی و آیت‌الله سید عبدالحسین نجفی لاری به شیراز که از شاگردان آیات عظام میرازی شیرازی اول و دوم بودند، جنبش مشروطه پا گرفت. در دیگر ایالت‌های ایران نیز جنبش مشروطه، هر روز مردمی‌تر از پیش، با رهبری علمای دینی و روشنفکران، به پیش می‌رفت؛ تا آن‌که مظفرالدین شاه قاجار، شاه پیر تازه، حکم مشروطه را امضا کرد؛ حکمی که برای همیشه مردم‌سالاری با رأی مستقیم مردم برای قانون‌گذاری را ماندگار کرد.
در این دوره به ناگاه با جریان‌های گوناگون اندیشگاهی روبرو می‌شویم که هر کدام مردم‌سالاری را به سبکی و گونه‌ای به اندیشه‌ورزی نشسته‌اند. این مردم‌سالاری‌خواهی نه با کودتای محمدعلی‌شاهی و به توپ بسته شدن مجلس و بر دار رفتن و کشته شدن بزرگان و رهبران مشروطه پایان یافت و نه با برچسب‌زنی‌ها، زندان‌ها و کودتاهایی همچون کودتای ۳ حوت (اسفند) ۱۲۹۹ یا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخت بر بست؛ چه آن‌که در پس هر زخمی که به آن رسید، بالنده‌تر، پویاتر، پخته‌تر و زنده‌تر، راه خویش رفت تا با گریز از شاهنشاهی، به جمهوریت و مردم‌سالاری کامل‌تری دست یابد.

محمدعلی‌شاه قاجار، نه تنها با به توپ بستن مجلس کاری از پیش نبرد، که راه را برای سرنگونی خود و جنبش تازه برای هوایی تازه‌تر فراهم کرد. چندی پس از آن، با آغاز جنگ جهانی یکم، این رهبران و فرماندهان مشروطه بودند که با حکم دولت مرکزی، فراخوان بسیج عمومی برای ایستادگی در برابر بیگانگان دادند و با همراهی مردمی، بزرگ‌ترین برگ زرین ایستادگی مردمی را در برابر آنان ورق زدند. این جنبش‌ها هرچند همراه با فراز و فرودهای بسیاری بودند، تنها با زخم‌هایی از درون فروپاشیدند و زمینه را برای کودتای ۳ حوت فراهم آوردند.
نگاهی به جنبش مشروطه از فتح تهران تا کودتای ۳ حوت نشان می‌دهد که برخی از اندیشمندان آن روزگار، خواهان فروپاشی شاهنشاهی و برپایی جمهوری ایرانی بوده‌اند و در نوشته‌های خود به ایده‌پردازی درباره آن پرداخته‌اند؛ برخی از روشنفکران، جمهوری ایرانی (این روشنفکران دو دسته بودند، دسته‌ای همچون دکتر محمد مصدق -در این هنگام استاندار و والی فارس است-، دیدگاهی ملی‌گرایانه و دسته‌ای دیگر همچون اعضای کمیته آهن، دیدگاهی غرب‌گرایانه داشتند) را پی‌ریزی می‌کردند. در کنار جمهوری ایرانی، جمهوری اسلامی ایران نیز ناخودآگاه از سوی برخی اندیشمندان روشن‌اندیش مسلمان، پی گرفته شد؛ دیدگاهی که در جنبش جنگل (نخستین جمهوری ایران) به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی و جنبش آزادیستان (آذربایجان ایران) به رهبری شیخ محمد خیابانی خود را نشان داد.

با کودتای ۳ حوت ۱۲۹۹ جریان غرب‌گرا با رویکرد دیکتاتوری مترقی، توانست دیدگاه خود را به زور بر تن ایران کند. دیدگاهی که روز نخست برای برپایی جمهوری کودتا کرده بود، در روند پیش روی خود، خودکامگی برای پیشرفت (دیکتاتوری مترقی) را در برکناری شاه قاجار و برپایی پادشاهی پهلوی دید و به آن تن داد.

شکست جنبش‌های جنگل، آزادیستان، خراسان، جنوب و… در پیش و پس از کودتا، نه تنها به برآمدن جمهوری کمکی نکرد، که تنها شاهنشاهی را از خاندان قاجار به پهلوی رساند. این جابجایی شاهنشاهی از خاندانی سست، فاسد و ستم‌پیشه به کس دیگری که هیچ ریشه و سوادی نداشت، تنها ایران را برای نیم سده دیگر از دیدگاه سیاسی، درجا نگه داشت؛ چراکه خیلی زود، با پایدار شدن پادشاهی رضاخانی، اعضای کمیته آهن یا همچون سید حسن تقی‌زاده و محمدعلی فروغی که از اندیشمندان آن بودند، کنار گذاشته شدند یا همچون تیمورتاش در زندان جام مرگ نوشیدند.

با آن که جمهوری در نخستین گام خود با سرکوب و کشته، زندانی یا تبعید شدن رهبران آن همراه بود، بی‌آن‌که پا از سیاست بیرون کشد، دست به فرهنگ‌سازی دست زد. از این هنگام باید بیش از سیاست، جمهوری‌خواهی را جنبشی اجتماعی بدانیم. این جنبش اجتماعی، با ۴ نگرش اسلامی (با دو نگاه صدرایی و روشنفکرانه)، ملی (غربگرایانه و ایرانی‌گرایانه)، مارکسیستی (دو نگاه لنینیستی و ملی‌گرایانه) و التقاطی (ترکیبی) کار خود را دنبال کرد.

در جنگ جهانی دوم باز هم با آن که دولت ایران، خود را بی‌طرف خوانده بود، چپاولگران روسی و انگلیسی و همراهی آمریکایی، بار دیگر بر آن تاختند. پس از اشغال ایران، هرچند شوروی و آمریکا برای سرنگونی شاهنشاهی با سازمان‌ها و احزاب همسو با دیدگاه‌شان گام برمی‌داشتند، این انگلیسی‌ها بودند که پس از بررسی، به مانایی پهلوی و تنها برکناری رضاشاه، رسیدند و دیگران را نیز با خود همراه کردند.

تاج‌گذاری شاه جوان با پشتیبانی انگلیس، آمریکا و شوروی، نه تنها مردم‌سالاری و جمهوری را سرکوب نکرد، که پویش‌های مردمی در دهه 1320 تندتر از همیشه، برای رسیدن به جمهوری و سرنگونی شاهنشاهی، پی گرفته شد. این پویش‌ها و جنبش‌ها دارای سه رویکرد جمهوری ایرانی، جمهوری اسلامی و جمهوری سوسیالیستی بود. شهید دکتر سید حسین فاطمی و امیرمختار کریم‌پور شیرازی که از هواداران جنبش ملی به‌شمار می‌آمدند بیش از دیگران برای رسیدن به جمهوری تلاش کردند. همچنین فداییان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی، نیز برای برپایی حکومت اسلامی یا جمهوری اسلامی در تلاش بودند. حزب توده هم برای برپایی جمهوری سوسیالیستی تلاش می‌کرد. این هر سه دیدگاه، در جنبش ملی شدن صنعت نفت، با پذیرفتن آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق در جایگاه رهبران مردمی، همراه با دیگران، تلاش‌های بسیاری از خود نشان دادند. با آغاز نخست‌وزیری مصدق، نه تنها این سه دیدگاه اندیشگاهی به یکدیگر به ستیز برخاستند که دیگر چهره‌ها و جریان‌های سیاسی و اجتماعی نیز در ستیز با هم، برای یافتن جایگاهی در دولت ملی مصدق و مجلس شورای ملی، با رویارویی پرداختند. این درگیری‌های سیاسی و اجتماعی در دولت، مجلس و کف خیابان، خیلی زود، زمینه را برای سرنگونی آن چه با خون‌ها و تلاش‌های بسیار به بار نشسته بود، فراهم کرد.

 


مصدق و کاشانی تبعید شدند و بسیاری در زندان‌های تیمور بختیار، جام مرگ نوشیدند. سرکوب از هر سو روی آورده بود؛ این همان هنگامه‌ای بود که اگر نبودند ستم‌پذیران، ستم‌شاهی دیگر توان برگشت نداشت؛ با این همه، کسانی ایستادند تا ستم‌شاهی برگردد. ستمی که خیلی زود چهره خشن خود را به آنان نشان داد و زمینه‌ساز مرگ‌شان شد؛ چه فضل‌الله زاهدی، چه تیمور بختیار و چه کسانی چون طیب… نباید فراموش کرد که فزون‌خواهی‌های چهره‌ها و جریان‌های برجسته نهضت ملی را نیز باید در این شکست به یاد داشت. کسانی چون مظفر بقایی، حسین مکی و…

جنبش نهادینه‌سازی اجتماعی جمهوری، بار دیگر از حوزه سیاست به حوزه اجتماعی برگشت؛ جنبشی که نزدیک به یک دهه پس از آن، می‌رفت تا بار دیگر بروز سیاسی خود را در جبهه ملی دوم نشان دهد که این پیش از هر گامی، دیگرگونگی‌ها اندیشه‌ای رهبران آن، زمینه شکست آن را فراهم ساخت. این شکست و درگذشت مصدق و کاشانی که رهبری جنبش را بر دوش داشتند از یک سو، و از سوی دیگر درگذشت آیت‌الله سید حسین طباطبایی بروجردی، رهبر معنوی شیعیان جهان که هرچند خاموشی سیاسی داشت، پشتیبانی معنوی بود، چپاولگران بیگانه، شاه ایران و شاید خود مردم را به گمان مرگ جمهوری انداخت. در این گذار چپاولگران برآن بودند تا جایگاه خود در ایران و سرنوشت مردم ایران را قانونی کنند. با این اقدام، به ناگاه، خروشی دیگر برآمد و رهبری دیگر برخاست؛ امام خمینی. خروشی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ فوران ناکامی‌های گذشته برای رسیدن به جمهوری و مردمی‌سازی فرمانروایی ایرانی بر ایران را با خود داشت بار دیگر با سرکوبی خونین و خشن همراه بود. سرکوبی که خود آغازگر جنبشی دیگر شد.

جنبشی که روزبه‌روز جوانان را فرامی‌خواند تا گروه، دسته، حزب و سازمانی برای خود بسازند. هر گروه سرکوب می‌شد، از درون آن چندین گروه با پختگی، دانش و توان بیشتر می‌رویید. سازمان‌ها، احزاب و دسته‌جات بزرگی همچون حزب توده و جبهه ملی و نهضت آزادی، زایشگاهی می‌شدند برای زاییده شدن نوزدانی پرخروشی که جدای از خاستگاه خویش، دیدی فراتر داشتند و از مصدق فراتر رفته و امضای پشت قرآن مصدق (به سلطنت کاری ندارم) را نه به یاد داشتند و نمی‌پذیرفتند.

این جریان‌های اندیشه‌گرا، شاید از اندیشگاه‌های دیگر برون آمده بودند، خود اندیشه‌ساز می‌شدند؛ اندیشه‌هایی که گاه به اندیشه‌های التقاطی شناخته شدند، خود اندیشه‌ای دیگر بودند. این خیزش اندیشگاهی که در پهنه ایران گسترده شده بود، زمینه را برای دگرگونی بزرگ فراهم ساخت. دگرگونی که اکنون پس از نزدیک به یک سده از آغاز جنبش‌های فراگیر مردم ایران، تنها نگاهش به برافراشته شدن پرچم جمهوری و رسیدن به آزادی اندیشه و برپایی داد بود.

روند طبیعی اجتماعی مردم ایران، آنان را به بزرگ‌ترین انقلاب سبز مردمی جهان رساند؛ انقلابی که با همراهی بیشینه مردم و کمترین خون‌ریزی پس از انقلاب، در برابر انقلاب‌های دیگر جهان، به پیروزی رسید. انقلابی که با حضور امام خمینی، بزرگ‌اندیشمند صدرایی آن روزگار، در ایران، پیروزی خود را جشن می‌گرفت. انقلابی که هرچند مردم رهبری امام خمینی را در آن فریاد می‌زدند، رهبر آن، دولت را به دیگران واگذار کرد و راهی قم شد تا بار دیگر کلاس درسش را برپا کند. انقلابی که رهبر آن، از دولتی که کارگزارانش سال‌ها در زندان، تبعید و شکنجه موی سپید کرده بودند، تنها درخواست برپایی هم‌پرسی آزاد، برای نام زمامداری، و برگزاری انتخابات خبرگان قانون اساسی، همه‌پرسی قانون اساسی و انتخابات ریاست جمهوری و مجلس را داشت.

امام خمینی که با پیروزی انقلاب، به قم برگشته بود، تنها در جایگاه یک استاد حوزه، آن هم با هم‌اندیشی دیگر مراجع تقلید قم و مشهد و گاه نجف، و هم‌پای آنان دیدگاه‌های خویش را بیان و از یکه‌تازی به‌ویژه در مسایل سیاسی خودداری می‌کرد. در این گذار، کسانی چون شهیدان مطهری، بهشتی، باهنر و مفتح و... به گفتمان‌سازی، جریان‌سازی و فرهنگ‌سازی اندیشه جمهوری اسلامی تلاش می‌کردند.

روند طبیعی اجتماعی برای رسیدن به جمهوری، و روند جمهوری‌سازی یا مردمی‌سازی زمام‌داری و ساختارهای برآمده از آن، بیش از آن که سیاسی باشد، اجتماعی و مردم بود؛ از این رو، در کشمکش‌ها و درگیری‌های سیاسی و فراز و فرودهای پس از آن، مردم در همه‌جا پای آن ایستادند. امروزه و با گذشت نزدیک به نیم قرن از آن انقلاب و برپایی جمهوری اسلامی، بار دیگر نه تنها بسیاری از اندیشه‌ورزان و مصلحان اجتماعی و سیاسی که رهبری جمهوری اسلامی نیز بارها در زمینه از دست رفتن جمهوری با نگاه‌های گوناگون و رویکرد برخی از مسئولان و سیاسیون هشدار داده‌اند.

 


جمهوری اسلامی را از آغاز تا کنون می‌توان به چند گذار دسته‌بندی کرد: یک) از پیروزی انقلاب اسلامی تا هفت تیر ۱۳۶۰ دو) از ۷ تیر ۱۳۶۰ تا خرداد ۱۳۷۶؛ سه) از خرداد ۱۳۷۶ تا آبان ۱۳۹۸ چهار) از آبان ۱۳۹۸ تا کنون

یک) از پیروزی انقلاب اسلامی تا ۷ تیر ۱۳۶۰: در این گذار نزدیک به دو سال و نیم، نخست گذار پیشاهنگی را داریم که بازه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ را دربرمی‌گیرد. در این گذار رسانه‌ها، گفتگوها، مناظرها، کتاب‌ها و… در زمینه اندیشگاهی سبک زمامداری، ایدئولوژی‌ها و… همراه با برپایی نشست‌ها، سمینارها، همایش‌ها و گاه راهپیمایی‌های جریان‌های گوناگون اندیشه‌ای در کشور برای رسیدن به سبک زمامداری پساانقلاب رخ می‌دهد. این‌که چرا مردم ایران در ۱۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، به جمهوری اسلامی آری گفتند، را باید در برآیند پذیرش عمومی امام خمینی در جایگاه رهبری مردم ایران، بررسی و واکاوی دیگر جریان‌ها و دیدگاه‌ها به فرمانروایی پساانقلاب، پیگیری مناظره‌های تلوزیونی و… دانست. این همه‌پرسی را دولت موقت که جریانی ملی‌گرا یا ملی‌مذهبی به‌شمار می‌آید و در آن روزگار هرچند دیدگاه دیگری غیر از جمهوری اسلامی داشت، برگزار کرد.

شهید آیت‌الله مرتضی مطهری و شهید آیت‌الله دکتر سید محمدحسین حسینی بهشتی، در این گذار به‌ویژه در مناظره‌های تلوزیونی جایگاه برجسته‌ای داشتند. در این گذار امام خمینی در قم زندگی می‌کرد و کمتر در سیاست دخالت داشت. شهادت شهید مطهری در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ از سوی جریان التقاطی فرقان که خود را جریانی اسلامی می‌دانست، اندیشگاه فلسفی انقلابی را که برآیند اندیشگاه صدرایی امام خمینی بود، دچار آسیب کرد. با این همه، کتاب جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، که مجموعه‌ای از دیدگاه‌های شهید مطهری درباره جمهوری اسلامی است، پس از شهادت‌ش گردآوری و به بازار آمد. خوانش این کتاب‌ها نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی، نگاهی فرادینی خواهد داشت که بستر اندیشگاهی لازم را برای بروز همه اندیشه‌ها در جایگاه درست و مناسب فراهم خواهد کرد تا مردم و جوانان دانش‌گرا بتوانند راه درست را به‌درستی بشناسند.

در نگاه شهید مطهری، جمهوری اسلامی، فرمانروایی قشر یا طبقه روحانیون و آخوند بر کشور نیست؛ که جمهوریت ضامن بقای اسلامیت است و نه اسلامیت ضامن بقای جمهوریت. در این نگاه همه جریان‌ها و اندیشه‌ها آزاد خواهند بود تا به سادگی و بدون ترس، دیدگاه خود را در رسانه‌های خود آشکارا به مردم بگویند و مردم نیز آزاد هستند تا در آزادی و استقلال کامل، اندیشگاه خود را برگزینند. اسلام و تشیع نیز نه تنها اجازه تحمیل دیدگاه خود بر مردم را ندارد که برای پذیرش دیدگاه‌هایش بایستی همچون دیگر جریان‌های اندیشگاهی، پویا باشند، نه آن‌که سر در زیر داشته باشند و هر کس با آنان مخالفت ورزید را دشمن بخوانند.

با شهادت مطهری، از یک سو، و بالا گرفتن درگیری جریان‌های اندیشگاهی دیگر به‌ویژه مارکسیست فیدلیست‌ها و مائوئیست‌های همچون سازمان فداییان خلق ایران شاخه اکثریت و اقلیت، کوموله و حزب دمکرات در کردستان و… از سوی دیگر، و همچنین درگیری‌ها و اختلاف سلیقه‌ها در شورای انقلاب، دولت و… و نیز انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و پخش نشست‌های آن از تلوزیون، درگیری‌های کف خیابان، راهپیمایی‌ها به پشتیبانی از دیدگاه‌های گوناگونی که در مجلس خبرگان درباره مسایل می‌گذشت، کشور را به پویایی و واکنش‌های بسیار کشاند. امام خمینی، نیز همگام با دیگر مراجع تقلید به‌ویژه مراجع قم‌نشین، گام برمی‌داشت و از ورود یکه‌تازانه به سیاست پرهیز می‌کرد. در این گذار شهید آیت‌الله بهشتی به همراه شهیدان مفتح و باهنر و همچنین حجت‌الاسلام سید علی خامنه‌ای و حجت‌الاسلام علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی و برخی دیگر، به گفتمان‌سازی جمهوری اسلامی در حزب جمهوری اسلامی می‌پرداختند. همه‌گیری این حزب در سراسر کشور، زمینه پویایی این حزب را بیش از پیش فراهم می‌کرد.

بالا گرفتن اختلافات و برچسب‌هایی همچون جاسوس و… به‌ویژه پس از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و تسخیر سفارت آمریکا، کشور را روزبه‌روز با گرفتاری‌های بیشتری روبرو می‌کرد. گرفتاری‌هایی که پیش از آن نیز گاه همراه با درگیری‌های مسلحانه گروه‌های سیاسی همراه بود. در این گُرگرفتگی اجتماعی هرچند برخی از چهره‌های انقلابی همچون امام خمینی، آیت‌الله سید محمود طالقانی و مهندس مهدی بازرگان بیش از دیگران در تلاش برای آرام‌سازی کشور بودند، برخی دیگر بر آتش می‌دمیدند و زمینه را برای درگیری‌ها و کشته و زخمی شدن بسیاری از کسان را فراهم می‌کردند.

امام خمینی بر این باور بود که جمهوریت هنگامی می‌تواند به بار بنشیند که کشور در آرامش باشد و مردم بتوانند در این آرامش به سادگی دیدگاه‌های همه گروه‌ها، اندیشه‌ها و چهره‌ها را بشنوند و در آزادی و آرامش بیندیشند و برگزینند؛ از این رو همگان را به آرامش فرامی‌خواند و از جریان‌های سیاسی به‌ویژه هوادان خود می‌خواست تا از این درگیری‌ها دوری کنند.

با همه درگیری‌ها، دسیسه‌ها و دیگرگونی‌ها اندیشه‌ای، مجلس خبرگان برآمده از آرای آزاد مردم، قانون اساسی نوشته شد و در یک همه‌پرسی آزاد، مردم آن را پذیرفتند. برپایه قانون اساسی، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری نیز با همه فراز و فرودهای‌شان به سرانجام رسیدند.

دکتر سید ابوالحسن بنی‌صدر از سوی مردم به ریاست‌جمهوری برگزیده شد؛ کسی که که خود را مصدق می‌پنداشت و شاید از این رو درخواست فرماندهی کل قوا را کرد.

شهادت سپهبد ولی‌الله قرنی، آیت‌الله مرتضی مطهری، مهدی عراقی، آیت‌الله دکتر محمد مفتح و… آسیب‌های بسیار جدی را برای انقلاب و جمهوری نوپای اسلامی ایران به همراه داشت.

سال ۱۳۵۸ که با همه‌پرسی انتخاب گونه زمامداری در بستری آزاد آغاز شده بود، با انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و همه‌پرسی قانون اساسی، هنگامه کشمکش‌های جدی پساانقلابی را می‌گذارند و در روند طبیعی خود را با انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، آتش‌افرزوی گروه‌ها و جریان‌های سیاسی برآمده از بستر آزاد پساانقلاب  می‌گذراند. گذاری که بایستی فرهنگ جمهوریت در آن فرهنگ‌سازی، نهادینه‌سازی و مانا شود. گروه‌های افزون‌خواه، با درگیری‌های مسلحانه، راه بر گفتگوی اندیشه‌ها که انقلاب فراهم ساخته بود را می‌بستند و خواسته یا ناخواسته کشور را به سوی بن‌بست سیاسی می‌کشاندند.

در پایان این سال بود، امام خمینی که زیر شدیدترین فشارهای عصبی و سیاسی، برای نخستین بار دچار بیماری قلبی شد و برای درمان به تهران بازگشت. حضور امام خمینی در تهران، بستر تازه‌ای را برای پویایی سیاسی ایران فراهم کرد.

سال ۱۳۵۹، هرچند کشور با روی کار آمدن دولت، کم‌کم از درگیری‌های سال پیش می‌گذشت و در گذار جاافتادن گروه‌های سیاسی بود، سلطنت‌طلبان پهلوی‌گرا، با کودتاهای گوناگون، در تلاش بودند تا جمهوری اسلامی ایران را سرنگون کنند؛ این تلاش‌های بی‌سرانجام، تنها به از دست رفتن بخشی از توان ارتش ایران انجامید و زمینه را بیش از پیش برای یورش همه‌جانبه کشور همسایه، که چندین سال چشم به خاک ایران داشت، فراهم کرد تا در ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹، به خاک ایران یورش آورد. این یورش، درگیری‌های درونی را از درگیری‌های سیاسی، فراتر برد و گاه به درگیری بر سر چگونگی مدیریت کشور، در هنگام جنگ یا فرماندهی جنگ کشاند.

خرداد ۱۳۶۰ و با سقوط کابینه دولت بنی‌صدر، عملاً می‌توان گفت جمهوری نخست مردم ایران رو به شکست می‌نهاد؛ به‌ویژه که در انفجار ۷ تیر آن سال، نه تنها بهشتی، که ریاست دستگاه قضایی را بر دوش داشت، که نیمی از نمایندگان مجلس نیز در آن آتش سوختند. مجلسی که امام آن را رکن جمهوریت و در رأس امور می‌دانست.

با برگزیده شدن محمدعلی رجایی به ریاست جمهوری و شهادت وی، بار دیگر جمهوری اسلامی می‌رفت تا بحران روبرو شود که با برگزیده شدن سید علی خامنه‌ای به ریاست جمهوری و بازگشایی دوباره مجلس، هوایی تازه در کشور وزیدن گرفت.

گذار دوم: با برآمدن دولت تازه، کم‌کم جامعه دوباره یکپارچگی خود را بازیافت و گروه‌های و سازمان‌های سیاسی به‌ویژه آنان که به درگیری مسلحانه روی آورده بودند با رانده شدن از سوی مردم، به آغوش دشمنان پناه بردند و شهرها دوباره روی آرامش به خود می‌دیدند؛ هرچند موشک‌های دشمن ستیزه‌جو را بالای سر خود می‌دیدند و جنگ در جبهه‌ها ادامه داشت. این آرامش، خود زمینه گونه دیگری از کنش‌ها و واکنش‌های سیاسی در جمهوری اسلامی را فراهم کرد.

پایان جنگ و درگذشت امام خمینی همراه با ویرایش قانون اساسی و پذیرش آن در همه‌پرسی دیگر و همچنین رهبری دیگر و دولتی دیگر، ایران و ایرانی را به گذاری دیگر برآمده از آرامش خود، فرامی‌خواند.

گذار سوم: خرداد 1376، انتخابات ریاست جمهوری و سپس انتخابات مجلس ششم در بهمن 1378، جوشش تازه‌ای از مردم‌سالاری را در جمهوری اسلامی همراه با چهره‌های جوان و تازه برای زمام‌داری و اندیشه‌پردزای را با خود داشت. گفتگوهای سیاسی باز رخسار خود را نشان دادند. (این که چه کسی درست می‌گوید یا نمی‌گوید جایگاهی دیگر دارد.) جمهوریت و مردم‌سالاری در گذاری 25 ساله، جریانی اجتماعی شده بود که از هر گوشه خود را تماشا می‌نشست. اکنون با گذار از سه جریان ملی‌گرا، اسلام‌گرا و مارکسیسم‌گرا در آغاز انقلاب و دو جریان راست و چپ از 1365 تا 1375، به گذاری می‌رسیدیم که احزاب در چارچوب قانونی اساسی، پایه‌گذاری می‌شدند. بازه‌ای که چهره مردم‌سالاری قانونی اساسی جمهوری اسلامی خود را در انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا، نشان می‌داد. بازه‌ای که در کنار جریان‌های پیشین چپ و راست، ملی‌گرا و اسلام‌گرا، دو جریان اصلاح‌گرا و اصول‌گرا نیز سر برمی‌آوردند و اندیشه، کتاب و نشریات، جایگاهی تازه می‌یافتند.

این تازگی و مردم‌سالاری در جمهوری اسلامی، تا آن‌جا به پیش رفت و روزبه‌روز جایگاه جمهوریت و مردم پررنگ شد که گفتمان اناالحقی، از کس و دسته‌ای سر داده شد و کم‌کم به سوی آنارشیسم و خودحق‌پنداری گام برداشته می‌شد. این تندی در پندار، گفتار و کردار در خرداد 1388 به اوج خود رسید و برخی از چهره‌های سیاسی، با شبهه‌افکنی، درست یا نادرست، چهره جمهوریت را مخدوش کردند. این خدشه به جمهوریت، آغازی بر خدشه به اعتماد عمومی و جمهوریت بود. در این بستر بارها رهبری نظام و برخی از چهره‌های دلسوز کشور درباره آن هشدار دادند و برای برگشت آرامش و جلوگیری از درگیری بیشتر، گام برداشتند؛ هرچند گاه به سرانجام نرسید.

در سال ۱۳۸۸، راهپیمایی‌هایی دو سویه‌ای با بهانه‌های گوناگونی به‌ویژه در روزهای ملی برآمده از انقلاب اسلامی همچون روز قدس، که امام خمینی آن را روز همه مستضعفان و مظلومان جهان نامیده بود، ۲۲ بهمن، که یادآور انقلاب بزرگ مردم ایران و سرنگونی شاهنشاهی و برپایی جمهوریت است، ۱۳ آبان، که یادآور جنبش‌های بزرگ ضداستعماری، ضداستکباری به‌ویژه رویارویی مردم ایران با افزون‌خواهی دولت آمریکاست، با خوانش‌های گوناگون و رودرو از خواسته‌ها و ارزش‌های انقلاب و جمهوری اسلامی همچون استقلال، آزادی، عدالت و از همه مهم‌تر جمهوریت برگزار شد؛ راهپیمایی‌هایی که گاه با درگیری نیز همراه شد.

از شعارهایی که گاه در این سال از سوی برخی جریان‌ها به گوش می‌رسید، گذار از جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی بود.

هرچند در این رخدادها پهلوی‌ها و منافقین نتوانستند گرایش مردمی را به‌‌دست آورند، با این همه زمینه برگشت آن‌ها به کارزار سیاسی فراهم شد. کسانی که تا یک دهه پس از این رخدادها نیز جایگاهی در مردم ایران نداشتند. با این همه دشمنان بیرونی و بیگانه که پیوسته بر طبل مردم‌سالاری، آزادی بیان و برپایی جمهوری می‌کوبند، برای‌شان جایگاه‌تراشی می‌کنند و با فراهم آوردن بسترهای کاربردی تکنولوژیک، بر آن بوده و هستند تا خودکامگی شاهنشاهی پهلوی و سازمانی منافقین را در ایران زنده کنند.

گذار چهارم (از 1396 تا کنون): کم‌کم تلاش دشمنان ایران و ایرانی که از سال 1357 تا کنون و به‌ویژه یک دهه گذشته، برای جایگاه‌سازی از خودکامگان گریخته از میهن و گریزان از مردم و خواسته مردم، همراه با خیانت، کم‌کاری، ندانم‌کاری و بدکاری برخی مسئولان، روشنفکران و رهبران سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و اندیشگاهی مردم ایران، به بار می‌نشیند تا جمهوری برآمده از خون‌های پاک جوانان ایران و خون‌دل‌های بسیار، با به آتش کشیده شدن پرچم کشور در دی سال 1396، فوران خشم مردمی در آبان 1398 و به‌ویژه پاییز 1401، و صدالبته خودحق‌پنداری‌ها و برچسب‌زنی‌های واهی، اکنون دچار گرفتاری و آسیب جدی شود و سخن از برگشت شاهنشاهی و هواداری سازمان خون‌آشام منافقین خلق ایران، به گوش برسد.

گذار چهارم برای مردم ایران، بسیار سخت‌تر از همه گذارهای پیشین است؛ چراکه در این گذار، آوای هشدارانگیز برگشت خودکامگی به گوش می‌رسد. اگر در گذارهای پیشین سخن از خودکامگی مسئولی در کشور به گوش می‌رسید که باید جلوی آن را گرفت و نگذاشت تا خودکامگی در جمهوری اسلامی نهادینه شود، اکنون به روشنی برخی از برگشت خودکامگی سازمانی و ساختاری و به نام شاهنشاهی یا حزبی به تمام معنا را می‌شنویم.

اگر در گذارهای پیشین هشدارهایی درباره کاهش اسلام‌گرایی به گوش می‌رسید، امروز سخن از برچیده شدن جمهوریت و مردم‌سالاری به گوش می‌رسد؛ باید دانست که اگر اسلامیتی نیز امروز در ساختار کشور می‌بینیم، برآیند جمهوریت و مردم‌سالاری است و چنانچه جمهوریت و مردم‌سالاری که بستر بروز اسلامیت می‌تواند باشد، آسیب ببیند همه داشته‌های مردم ایران، حتی اسلامیت نیز از دست خواهد رفت.

جمهوریت و مردم‌سالاری دست‌کم نزدیک به یک سده است در روند طبیعی اجتماعی، مردم ایران با خون‌ها و تلاش‌های بسیار بر گذر از استبداد و خودکامگی درونی و استعمار و چپاول بیگانه، برپا شده است و باز با جان کندن و خون دادن و خون‌دل خوردن‌های بسیار به اینجا رسیده است.

امروز باید از مردم، مسئولان، اندیشمندان، سیاسیون و دانشمندان پرسید آیا بهتر نیست به جمهوریتی که روز نخست در اندیشه‌های رهبران انقلاب آمده بود، برگشت و دست از لجاجت و خودحق‌پنداری برداشت؟ آیا نباید هشدارهای مصلحان و حتی رهبری انقلاب را نشنید؟

برخی امروز به هواداری انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، اصل ولایت‌فقیه و رهبری نظام و برخی دیگر در رویارویی با اندیشه‌ها و اصالت گفتمانی انقلاب به چرایی اینکه برخی از مسئولان دست‌شان به دزدی و فساد باز شده است، همه داشته‌های مردم ایران را که امروز چیزی نیست مگر همین جمهوریت و مردم‌سالاری، نشانه رفته‌اند.


برای برگشت به مردم‌سالاری، باید به فرهنگ‌سازی و نهادینه‌سازی آن در گستره و ژرفای ایران و ایرانی گام برداشت؛ این تنها راه برای سربلندی و سرافرازی ایران و ایرانی است.

نظرات (۱)

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۵۰ نیلوفر منصوری

 بی گمان، تاریخ سیاسی، فرهنگی، هنری  در صدر علایق شناختی- تاریخی جوامع مختلف قرار دارد و این مطالب واقعا ارزش خوندن داره بااینکه حجم کمی داره اما هر نکته اون ارزش یادگیری و وقت گذاشتن داره. قطعا یکی از بهترین مطالبی که در مورد تاریخچه ی مردم سالاری کشور ایران خوندم. عالی بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
KJDYTVG