ماهی سیاه کوچولو راهی بهسوی دریا
نمایش شاد و موزیکال ماهی سیاه کوچولو به نویسندگی سید رضا موسوی و کارگردانی زهرا میرزایی به روی صحنه رفت.این نمایش کودکانه از ٢٠ تیر ماه جاری تا ٤ مرداد ماه جاری در سالن استاد هودی میزبان علاقمندان خواهد بود.
انتشار: تئاتر فارس - روزنامه شیراز نوین شماره 726 مورخ 7 مرداد 1398 صفحه 5 - روزنامه عصر مردم شماره 6689 مورخ 10 مرداد 1398 صفحه 8 -
چیدمان صحنه ای آبی و عروسک گردانانی آبی پوش، در میان پارچه های آبی رنگ این شب ها صحنه تماشاخانه هودی را برای کودکان به رنگ دریا می کنند تا کودکان 3 تا 10 سال را سخنی نو داشته باشند.
چیدمان: کلیات: در چیدمان کلی صحنه، از پارچه های آبی رنگی استفاده شده است تا به کودکان، وجود آب را در نمایش نشان دهد. می توان گفت صحنه به صورت کلی از نظر عرضی، بخش بندی ندارد.
بخش بندی طولی (عمقی): صحنه از نظر عمق، سه قسمت شده است. بخش جلویی صحنه که خالی از هر چیزی است و تنها در صحنه پنجم، از نظر عرضی در یک سوم سمت راست صحنه، قفسی در آن جا می گیرد.
بخش وسط، بخش اصلی نمایش است که بیشتر نمایش در آن اجرا می شود. سکویی که با پارچه آبی رنگی پوشیده است، بخش وسطی را از بخش میانی جدا می کند. همچنین پارچه آبی رنگی ویژه ای، که در نمایش به شکل های مختلفی در می آید تا داستان نمایش پیش رود، جدا کننده بخش میانی و بخش انتهایی است.
پارچه جداکننده بخش میانی و انتهایی، در هر صحنه به گونه ای در می آید و بازی در بخش انتهایی صحنه را شیوه ای نو می بخشد.
نور: صحنه از چیدمان سه تایی نور از بالا به شکلی ویژه بر صحنه می تابد. هر چند این گونه نورپردازی، نشان از درایت نورپرداز و کارگردان دارد؛ اما پس افتادن چند ثانیه ای نور در برخی صحنه ها گاه خودش را به رخ می کشد که از نقاط ضعف نمایش به شمار می آید.
صدا: از ویژگی های این نمایش عروسکی، استفاده از صدای ضبط شده (پلی بک) است، که این امر باعث هماهنگی بیشتر آهنگ و صدا در نمایش شده است. در این گونه نمایش ها، همگام سازی بازی با صدای ضبط شده، کار را کمی دشوارتر از حالت عادی می کند. هر چند زنده بودن صدا نیز می تواند ارتباط دو سویه بیشتری ایجاد کند؛ استفاده کارگردان از این شیوه، برای کودکان اثربخشی ویژه خود را دارد و باعث درونی تر شدن و تمرکز بیشتر کودکان در این گونه نمایش ها می شود.
عروسک گردانان، هر چند همگام سازی مناسبی را در این نمایش با صدای ضبط شده داشتند، اما در نوع حرکات، کارگردان نتوانسته بود آن چنان که باید، بازی ویژه ای را به نمایش بگذارد.
همزاد پنداری کودکان با این دست نمایش ها شاید به دلیل آن که در درون کودک واقعیت ها هنوز معنای مشخص و سنگینی نگرفته است، بیشتر خواهد بود.
استفاده از عروسک ها کوچک میله ای در این نمایش، ذهن کودک را بیشتر تحریک می کند و باعث درونی تر شدن آن می شود. در این نمایش اما وجود عروسک تن پوش پلیکان، به متناسب سازی فانتزی حیوانات برای کودکان کمک بیشتر کرده بود. هر چند شاید انتظار می رفت که پلیکان نیز چون سایر حیوانات کوچک اندام درون نمایش، عروسک گردانی داشته باشد.
همچنان که می دانیم، کودکان، بیشتر بازی های خود را با عروسک ها یا اسباب بازی هایی انجام می دهند، که کوچک شده واقعیت های بیرونی است. این نمایش های عروسکی، می تواند بر تقویت تخیل و بن مایه های درونی کودکان در بازی های خودشان نیز تأثیر بگذارد. همین مسأله در زندگی آینده آن ها باعث خواهد شد تا بتوانند مسایل را بهتر و درست تر تجزیه و تحلیل کنند؛ زیرا توانسته اند یک هماهنگی درونی و بیرونی برای خود بوجود آورند.
در این نمایش، ما با یک داستانی روبرو هستیم که در دوران کودکی خودمان نیز گاه با آن رودررو می شدیم؛ برخوردهایی که می توانست ما را به انسانی شجاع، و در عین حال منطقی یا ترسو و درجا مانده بدل کند.
ماهی سیاه کوچولو در این نمایش از برکه ای کوچک، عزمی سفری بلند تا دریا دارد. سفری که خطرات بسیار دارد و او با دانش بر خطرات پیش رو، پای در سفر می گذارد. او می خواهد راه و رسم زندگی را خویش بیاموزد، و با واقعیت ها روبرو شود. هرچند دیگران او را پند می دهند که چه خطراتی پیش رو دارد، اما او می خواهد به دریا برسد. دریا برای او بزرگ شدن و کمال است؛ همراه با ترسی از پلیکان دارد؛ هرچند در میان راه خرچنگ، موجودی است که در دانش او راه ندارد.
ماهی سیاه کوچولو به دریا می رسد و در دریا همچنان به دنبال دریاست؛ تا آن که به او گفته می شود اینجا دریاست.
شجاعت در تصمیم گیری و تصمیم سازی، در این نمایش برای کودکان نقطه قابل تأملی است که به وضوح دیده می شود.
هرچند از نقاط ضعف داستان می توان به عدم راهنما، یا توجیه ماهی برای سفر صرفاً از سر کنجکاوی و نه تحقیق و دانش اشاره کرد. چیزی که ممکن است کودکان را در مقابل خانواده قرار دهد، برای خواسته های نامعقول و نسنجیده ای که خواهد داشت. این در حالی است که کسی مهربان تر از پدر و مادر نیست؛ هر چند همه می دانیم گاه این دلسوزی پدر و مادرها از حد می گذرد و جلوی عبور فرد را برای تجربه کردن و زندگی کردن خواهد گرفت. در این نمایش، مادر هرچند دلسوز، تنها به نهادینه کردن ترس در کودک روی می آورد و دیگرانی که با مادر هم صدا می شوند. اینجاست که کودک ممکن است با دیدن این نمایش و همزاد پنداری با آن دیدگاه مادر و پدرش را اشتباه بپندارد.
شاید برای نسل جوانی که در دهه چهل و پنجاه و حتی شصت این داستان می توانست راه عبور و حرکتی نو باشد، آن چنان که آن جوانان با خانواده هایی بی سواد روبرو می شدند و حال آن که خود تحصیل کرده بودند؛ سواد آنان باعث شخصیت بالاتر آنان نسبت به نسل پدرها و مادرهای شان بود و شاید در ابتدا مخالفتی با آنان می شد، اما به دلیل همین سواد، مورد تایید خانواده ها هم بودند. اما در نسلی که امروز کودک، نوجوان یا جوان هستند، قضیه کاملاً متفاوت است؛ چرا که با پدرها و مادرهایی روبرو هستیم که از یک سو مورد تایید نسل پیشین خود بوده اند، و از سوی دیگر نسبت به فرزندان خود، هم سواد و هم تجربه بیشتری دارند. این اتفاق باعث برخورد نسلی شده است که خود را صاحب تجربه و دانش می داند و آن را بایستی به نسل پس از خود منتقل کند و نسلی که قرار است از تجربه و دانش نسل پیشین خود بهره ببرد؛ و این ها همه در کنار هم با عدم تجربه کردن و بایدها و نبایدهای محکم تر خانواده ها بر نسل پیش رو، درگیری بین نسلی را به ویژه در جوانان دهه هفتاد، هشتاد و نود و حتی پس از آن بیشتر خواهد کرد.
داستان این نمایش نیز برگرفته از کتابی با همین عنوان نوشته صمد بهرنگی، نوشته چپ گرا و مارکسیست دهه چهل است، که توانسته عنوان برترین کتاب سال 1347 را نیز از آن خود کند و به عنوان یکی از مانیفست های جریان چریک های فدایی خلق، راهی نو را پیش روی جریان مارکسیست انقلابی آن دوران قرار دهد.
در آن دوران همچنان که گفته نسل جوان با سواد رودررو با نسل پیشین بی سواد، قرار داشت که چیزی برای عرضه به نسل نو نداشت و این گونه داستان ها، نویددهنده دنیایی نو در پیش روی نسل جوان بود؛ و این مستلزم عبور نسل جوان از دوران پیش خود و ایجاد ساختاری دیگر بود.
اما اکنون کودک، نوجوان و جوان در حالی بی سوادتر و بی تجربه تر از نسل پیشین است که نسل پیشین گفته های مهمی را برای آنان دارد و این گونه داستان ها، هرچند روزگاری در ادبیات ایران جایگاه ویژه و مؤثری داشتند، اما امروز نه تنها کارایی لازم را ندارند بلکه ممکن است باعث سردرگمی و مشکلات بسیاری برای نسل پیش رو باشند.
هم اکنون ما در جامعه ای زندگی می کنیم که چهل سال پیش، با انقلابی فراگیر، از دوران سنت گرایی که شاه را سایه خدا می دانست، به دوران نویی وارد شد؛ دورانی که در آن سنت، مدرنیته و تلفیقی از این دو با دیدگاه های متفاوت و نویی، توسط جوانان سه دهه 40، 50 و 60 که در انقلاب و دوران پسا انقلاب نقش داشته اند، در عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی عقیدتی، جامعه را میان سنت و مدرنیته نگه داشته است و نسل پیش رو نیز در چنین جامعه ای به سر می برد.
در میانه سنت و مدرنیته، نسل پیش رو می بایست هم از تجربیات و دانش نسل های گذشته درس بگیرد و هم بتواند تمدن خود را بسازد؛ و این یعنی گذرگاه مهم تاریخی که چهل سال پیش نسل پیشین در آن قرار داشت، اکنون با پیچی سخت تر در انتظار نسل پیش روست. عبور از این گذرگاه نیز مستلزم آن است که از یک سو نسل های پیشین، با انتقال دانش، آگاهی و تجربه خود بی کم و کاست به نسل جوان، اجازه ورود نسل جوان را نه در شعار بلکه در عمل بدهند و از سوی دیگر نسل جوان نیز با بهره گیری از دانش، آگاهی و تجربه نسل های پیشین، دانش مدرن خود را بالا برده و با عبور از سنت و مدرنیته، تمدن نویی را پایه گذاری کند.