۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۲۵
نگرشی بر اقتصاد فرهنگ
عرصه فرهنگ، نه تنها می تواند سیاسیون را در رسیدن به قدرت و حفظ قدرت بسیار کمک کند، که می تواند عرصه پول سازی و ایجاد سرمایه در جامعه باشد.
انتشار: عصر فارس- کازرون خبر -
انتشار: عصر فارس- کازرون خبر -
مقدمه
اقتصاد فرهنگ، یکی از کلیدواژه هایی است که در چند دهه اخیر بسیار در مورد آن بحث شده است.
این کلیدواژه گاه حتی به صورت یک موضوع کاملاً جدا مورد بحث، بررسی و نظریه پردازی نه تنها توسط اندیشمندان دو حوزه فرهنگی و اقتصادی که سیاسیون قرار گرفته است که در برخی جوامع حتی از حوزه اندیشمندان فراتر رفته و به حوزه استراتژیست ها وارد شده است.
امروزه اقتصاد فرهنگ در عرصه های مختلفی مورد بحث قرار گرفته و از این رو معانی مختلفی هم پیدا کرده است.
شاید تا صد سال پیش فرهنگ را بدون در نظر گرفتن مباحث اقتصادی و سیاسی در نظر می گرفتند و حاکمان و سرمایه داران به فرهنگ به چشم عرصه ای می نگریستند که در آن باید هزینه کرد؛ (چیزی که هنوز در برخی جوامع و حتی در جامعه ما نیز بسیاری بر آن تأکید دارند.) امروزه، دنیا، بخصوص دنیای مدرن، ثابت کرده است که عرصه فرهنگ، نه تنها می تواند سیاسیون را در رسیدن به قدرت و حفظ قدرت بسیار کمک کند، که می تواند عرصه پول سازی و ایجاد سرمایه باشد.
در تاریخ بشر، اولین مباحث ورود سیاسیون به عرصه فرهنگ را می توان در سقوط آندلس (اسپانیای اسلامی-اموی) دانست. هرچند تمام حکومت ها با شعارهایی فرهنگی برپا شدند. حکومت هایی همچون اسکندر که با شعار قیام علیه ستمگران یونانی قیام کرد و خیلی سریع توانست دنیا را به تصرف خویش درآورد (هرچند پس از رسیدن به حکومت و قدرت به راه همان هایی رفت که علیه شان قیام کرده بود). یا در تاریخ خودمان قیام کوروش علیه حکومت مادها با همین دیدگاه صورت گرفت. هرچند پس از کوروش، هخامنشیان به مرور همان راهی را رفتند که مادها رفته بودند و یکی از دلایل سقوط هخامنشیان روبروی سپاه اسکندر را همین مسئله سقوط اخلاقی هخامنشیان می دانند.
شاید اولین کسانی که در تاریخ ایران با شعارهایی فرهنگی همچون عدالت، زنده کردن تمدن پارسی و تکیه بر فرهنگ ایرانی توانستند به قدرت برسند، اشکانیان بودند. مهرداد یکم با این شعار ایرانیان را به یکپارچگی برای رودررویی با سلوکیان فراخواند و توانست با شکست سلوکیان (وارثان اسکندر) ایران یکپارچه را بسازد. اما این حکومت هم پس از پیروزی، شعارهای فرهنگی خود را به کناری وانهاد و صرف حکومت سیاسی برای حفظ قدرت و گسترش آن شد. نتیجه این اقدامات اشکانیان باعث شد تا پس از 400 سال حکومت بر ایران، جای خود را به حکومتی فرهنگی تر به نام ساسانیان دهد که به رهبری اردشیر بابکان (که خود را از سویی فرزند شاهان پیشین می دانست و از سویی تبار خود را به بزرگان مذهبی زرتشتی ایران نسبت می داد) قیام کرده بودند. ساسانیان فرهنگ، هنر و صنعت را در ایران گسترش دادند و برای اولین بار تاریخ ملی ایران را به نام خداینامه در زمان انوشیروان نوشته شد. در همین دوران بود که ادبیات ایران نیز راه خود را پیدا کرد و فرهنگ ایرانی با حمایت حاکمان سیاسی، روز به روز گسترش پیدا کرد. هرچند فرهنگ ترویج شده در این زمان بیشتر برای گسترش و حفظ موقعیت سیاسی شاهان بود تا گسترش و ارتقای فرهنگی میان مردم؛ اما ساسانیان در طول بیش از 4 صده حکومت، کم کم از آن آرمانها و ایده های فرهنگی خود فاصله گرفتند و علیرغم برجا گذاشتن آثار فرهنگی و هنری بسیار، در رودررویی با قدرت های نوظهوری همچون زروانیان، مسیحیت، مزدکیان، مانویان و در نهایت اسلام که همگی بر گسترش فرهنگ، سواد، علم و ... تکیه می کردند رو به افول نهاد و پس از درگیری های بسیاری که با این مکاتب داشت، با شکست سپاه رستم فرخزاد از سپاه عربی خلیفه دوم اسلام پایان یافت.
پس از اسلام، افراد بسیاری در جهان اسلام و از جمله ایران، که همگی داعیه دار قیام بر اساس مکتب، مذهب، تفکر، عدالت، اندیشه و فرهنگ بودند، سربرآوردند و مدت کوتاهی بر قسمت اندکی حکومت تشکیل می دادند. ابومسلم، طاهریان، صفاریان، آل بویه، آل زیار، اسماعیلیان پیروان حسن صباح و ... همگی از این دسته هستند. هرچند جنگهای بسیاری در این دوران برای کسب قدرت با شعار اناالحقی شکل گرفت، اما در همه این حکومتها حمایت از دانشمندان و اندیشمندان مورد توجه جدی بود؛ همین امر هم باعث شکوفایی تمدن ایرانی اسلامی شد.
مغولان با یورش وحشیانه خود، سیل آسا تمدن بزرگ ایرانی-اسلامی را درنوردیدند و جز فارس را به نابودی کشاندند. هرچند مغولان در طی زمان به فرهنگ ایرانی اسلامی درآمدند ولی بخصوص در همان اوایل بسیاری از آثار فرهنگی ایرانی اسلامی را نابود کردند.
آغاز تمدن مجدد ایران را باید عصر صفویان دانست. شاه اسماعیل با تکیه بر مذهب به عنوان رکن رکین فرهنگی خود، یک بار دیگر ایران و ایرانی را زیر یک پرچم گرد آورد. در این دوران یک بار دیگر تمدنی مرکب از تمدن ساسانیان و تمدن ایرانی اسلامی، 9 قرن پس از اسلام، بوجود آمد. این تمدن هرچند نقاط بالا و پایینی داشت، اما در سیر زمان، با افت و خیز حکومت صفویان، همچون دوران پیش خیلی دستخوش تغییر نشد و در دوران افشاریه و زندیه یعنی قریب به 3 صده ادامه داشت.
با آغاز حکومت قاجاریه این تمدن رو به افول گذاشت. هر چند در دوران قاجاریه کسانی چون قائم مقام فراهانی سعی داشتند تا تمدن رو به افول را زنده سازند، اما تا پس از کشته شدن میرزا محمدتقی خان فراهانی (امیرکبیر) که شاه ایران کمی به خود آمد فرهنگ ایران رو به افول می رفت. پس از امیرکبیر، کسانی که به همت امیرکبیر برای تحصیل به اروپا رفته بودند برگشتند و در کنار این افراد علمای دینی نیز پا به میدان سیاست گذاشتند، و همین امر تمدن ایرانی را وارد عصر جدیدی کرد. تمدنی که با نهضت تنباکو شروع شد و این نهضت های مردمی پی درپی با خطبه نمازجمعه آیت ا... خامنه ای در تبریز به سوی مشروطه حرکت کرد و این مشروطه خواهی به تشکیل مجلس شورای ملی انجامید. این حرکت ها باعث شد تا فرهیختگان جامعه بار دیگر وارد عرصه های اجتماعی شوند و آثار فرهنگی هنری بسیاری از خود به یادگار گذارند.
کودتای اسفند 1299، و روی کار آمدن رضاخان، از طرفی ضربه بزرگی بر پیکر این تلاش ها داشت و از سوی دیگر راه دیگری را باز کرد. هرچند نمی توان نقش تأسیس دانشگاه در اواخر دوران رضاخانی را نادیده گرفت، اما اوضاع جهان و ورود بیگانگان بیش از دوران قاجاریه باعث شد تا فرهنگ ایرانی به سوی ساقط کردن رژیم سلطنت به پیش رود. لازم به ذکر است که در دروان پهلوی برای اولین بار به سایر جنبه های فرهنگی توجه جدی شد. این توجه هم از سوی حاکمان و هم از سوی مخالفان مطرح شد. اصلاحات رضاخانی در بحث حجاب و پوشش مردان و زنان، سوگواریهای ملی و مذهبی، شیوه زندگی، چگونگی تحصیل، معماری، شیوه برگزاری جشن ها و خلاصه تمام ابعاد فرهنگی را دربرمی گرفت. همه اینها باعث شد تا با سقوط رضاخان، اکثر جریانات حاضر در صحنه همچون حزب توده، جبهه ملی و مذهبی ها، خواهان سرنگونی رژیم سلطنت و تأسیس رژیم جمهوری شوند. این تلاش های ده ساله باعث به روی کار آمدن دولت ملی مصدق شد. اما با سقوط مصدق، تمام آرمان ها حداقل برای یک دهه از بین رفت.
پهلوی اما با تصویب کاپیتالاسیون (این قانون توسط مرحوم طباطبایی نماینده مردم کازورن در مجلس شورای ملی به آیت ا... سید احمد پیشوا از شاگران امام خمینی منتقل شد و آیت ا... پیشوا نیز آن را به امام خمینی منتقل کرد) و بیان آن توسط امام خمینی، گور خود را کند. از این به بعد بود که تمام جریانات علیه رژیم پهلوی وارد صحنه شدند و جوانان گاه جلوتر از بقیه دست به سلاح بردند. در همین دوران نیز رژیم پهلوی با هزینه های بسیاری سعی در تغییر فرهنگ مردم داشت. از سوی دیگر جریانات مخالف نیز به شیوه خود سعی در فرهنگ سازی داشتند. در این دوران سه نوع جریان عمده فرهنگی به وجود آمد. جریان فرهنگی هماهنگ و موافق با رژیم پهلوی که سعی در ایجاد بی بند و باری و فرهنگ سازی خاص خود برای مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی بودند. جریان فرهنگی مخالف رژیم که در حالت کلی سه قسمت بود، جریان مذهبی، مارکسیست ها و ملی گراها یا همان لیبرالها. اما این هر سه جریان مخالف، فرهنگ سازی خود را دقیقاً روبروی آنچه رژیم پهلوی تبلیغ می کرد، قرار دادند. رژیم پهلوی تجمل و سرمایه داری را تبلیغ می کرد و از این سوی تبلیغات بر روی سادگی بود. تا آن جا که سیاسیون و کسانی که خود را انقلابی قلمداد می کردند چه طلبه چه دانشجو در ابتدای کار، به کارگری در کارگاه ها یا زمین های کشاورزی می پرداختند. در واقع ساده زیستی را در مقابل تجمل قرار می دادند. در کنار این دو جریان کلی موافق و مخالف، جریان سومی هم بود که بدون در نظر گرفتن رژیم و سیاست حاکم، صرفاً کار فرهنگی خود را ادامه می داد همچون انجمن حجتیه. از هر طرف بخواهیم نگاه کنیم نمیتوانیم نقش این سه جریان را در فرهنگ سازی جامعه نادیده بگیریم.
اگر به گذشته برگردیم در تمام دوران پیش از پهلوی که ذکر شد، خرید و فروش آثار هنری ایرانی نه به عنوان یک مسئله فرهنگی و حتی هنری و با مدیریت خاص، بلکه به عنوان یک نیاز مردم و صنعت، به مردم و دنیا عرضه می شد. همچون پارچه زیبای گازر که با زیبایی و دوام خاص خود در هر دو سوی کره خاکی به تجارت و فروش می رفت. یا ظروف قلمکاری شده فلزی یا نقوش زیبا بر ظروف گلی. در هیچ کجای دنیا این آثار فرهنگی هنری به عنوان مسأله ای که می تواند در دیدگاه مردم تغییری ایجاد کند نگریسته نمی شد. اما از دوران پهلوی، هم در داخل ایران و هم در کشورهای دیگر این قضیه فرهنگ سازی و اقتصاد رنگ و بوی بیشتری گرفت. دوران پهلوی اول با دوران جنگ جهانی اول آغاز شد و در جنگ جهانی دوم پایان گرفت. پهلوی دوم نیز در همین دوران جنگ جهانی دوم کار خود را آغاز کرد.
این مسأله دیدگاه قدرتهای بزرگ را نسبت به تمام مسائل تغییر داد و برای سیطره قدرت خود بر کشورهای دیگر راهکارهای جدیدی را ارائه میدادند.
در زمان پهلوی دوم به خصوص پس از کودتای 28 مرداد و در ادامه با وقوع 15خرداد، تقابل دو جریان فرهنگی شدیدتر شد. این تشدید تقابل، باعث شد تا در هر دو جریان فرهنگی، افراطیونی پیدا شوند که در فرهنگ خود راه تندی پیش میگیرند. از یک سو اشرف پهلوی به عنوان سمبل فساد حکومتی پهلوی هر روز چهره جدیدی از خود رونمایی میکرد و از سوی دیگر جریاناتی شبیه فداییان خلق و مجاهدین خلق هر روز تندتر از پیش حرکت میکردند. تا آنجا که در این سرعت خود از گفتمان اصلی رهبران خود همچون جزنی و حنیف نژاد عبور کردند.
شاید برای اولین بار اقتصاد فرهنگ در زمان پهلوی دوم رنگ و بویی دیگر گرفت. رنگ و بوی این دیدگاه اقتصادفرهنگ، بیشتر به این اصل استوار بود که باید از هر طریقی پول در آورد. یا بهتر بگویم هدف وسیله را توجیه میکند. تأسیس و توسعه فاحشه خانه ها، رقاص خانه ها، شراب فروشیها، کاباره ها و ... برگزاری جشنهای 2500 ساله، جشن فرهنگ و هنر، مطبوعات، سینمای فیلمفارسی، تئاترهای عریان و ... همگی از مظاهر این اقتصادفرهنگ بود. در واقع این دوران صنعت پولسازی فرهنگی هنری هر روز شکل جدیدی از خود را نشان میداد. این شیوه پولسازی در مکتب فرانکفورت به عنوان صنعت فرهنگ تعبیر می شود. رژیم پهلوی دیدگاه خود را بر این شیوه استوار کرده بود. فرح و بخصوص اشرف در این زمینه گوی سبقت از بقیه ربودند و بیشتر این مراکز متعلق به این دو نفر بود.
با نگاهی به این شیوه پولسازی، مشاهده میکنیم که نهایت این امر باعث مخدوش شدن فرهنگ و هنر در بلندمدت میشود. زیرا در این امر سرمایه دارانی که تنها به ثروت و سود خود فکر میکنند وارد میشوند و هدفشان از فرهنگ و هنر چیزی جز مادیات خود نیست. همین امر باعث شد تا برخی از هنرمندان اصیل کشور، طی نامه سرگشاده ای به این فساد اعتراض کنند و خود را از بقیه هنرمندان جدا نمایند. (روزنامه اطلاعات تابستان 1357)
با پیروزی انقلاب اسلامی، دیدگاه پولسازی فرهنگ یا صنعت فرهنگ که در زمان پهلوی به سرعت راه می پیمود، به ناگاه از حرکت ایستاد. دیدگاه انقلاب این بود که فعالیت فرهنگی، اقتصادی نیست. اگر فرهنگ اقتصادی شود، باعث فساد میشود. این دیدگاه به صورت تلویحی دیدگاه بسیاری از عناصر فرهنگی بود. به همین دلیل دولت خود وارد عرصه فرهنگ شد. در این زمان بود که اکثر تولیدات فرهنگی و هنری بدون دیدگاه اقتصادی شکل میگرفت. این دیدگاه که بیشتر توسط عناصر تندرو و چپ که دو دهه بعد عمدتاً به جرگه اصلاح طلبان پیوستند باعث شد تا فرهنگ و هنری ایران وابستگی شدیدی به یارانه ها و کمکهای دولتی داشته باشد. با روی آمدن دولت مهندس میرحسین موسوی که خود از هنرمندان و اصحاب فرهنگ به شمار میرفت، این دیدگاه بیشتر تقویت شد. (هرچند در این دوران به خاطر مسایل اجتماعی و سیاسی خاص زمان، هنرمندان و فرهیختگان بسیاری پا به عرصه نهادند.) دلیل آن هم دیدگاه های سوسیالیستی دولت موسوی بود. در این دوران اختلافات رئیس جمهوری، آیت ا... سید علی خامنه ای، با نخست وزیر، مهندس میرحسین موسوی، بیش از پیش خود را نشان داد.
دوران سازندگی، اما با حذف نهاد نخست وزیری، با دیدگاه اقتصاد باز هاشمی رفسنجانی آغاز شد. دیدگاهی که عرصه فرهنگ و هنر را نیز شامل می شد. در این دوران بار دیگر بحث اقتصاد فرهنگ و هنر پس از یک دهه فراموشی باز شد. این امر برای کسانی که با دیدگاه سابق تربیت یافته بودند، بسیار سخت می نمود. این دیدگاه از یک طرف دست هنرمندان و فرهیختگان را برای ورود به بازار آزاد به شکلی باز می کرد و از طرف دیگر باعث می شد که صدای برخی از هنرمندانی که تا دیروز یارانه بگیر بودند را درآورد که چرا از فرهنگ و هنر حمایت نمی شود. این مسأله با استعفای حجت الاسلام سید محمد خاتمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سپرده شدن آن به مهندس مصطفی میرسلیم، کژدار و مریض همان راه پیشین را دنبال کرد. عملاً در این دوران آنقدر سرعت باز شدن اقتصاد فرهنگ کم بود که به جایی نرسید.
از دوران اصلاحات بود که به صورت عملی، فرهنگ و هنر، این بار با خواست خود هنرمدان و فرهیختگان وارد بازار اقتصادی شد. کنترل های بسیاری که بر روی کار هنرمندان بود از بین رفت و کار آزاد در زمینه فرهنگ و هنر حرکتی نو شد.
هرچند هنوز هم بسیاری از سیاسیون و فرهنگیان معتقدند که از فرهنگ و هنر نمی شود پول ساخت، اما برخی دیگر به این امر صحه می گذارند و بخصوص از سال 1380 به این سوی، یعنی پس از ابلاغ قانون خصوصی سازی، این دیدگاه در جمهوری اسلامی وارد مرحله تصمیم سازی و سیاستگذاری شد. شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجمع تشخیص مصلحت نظام از سویی و مجلس شورای اسلامی و دولت جمهوری اسلامی نیز از سوی دیگر شروع به ایده سازی و قانون نویسی برای آن کردند.
در واقع میتوان گفت این اولین بار در طول تاریخ ایران است که بحث اقتصاد فرهنگ به طور جدی وارد دستور کار مسئولان و دست اندرکاران کشور شده است. این در حالی است که بخصوص پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد فرهنگ، و فرهنگ سیاسی، در کشورهای اروپایی و آمریکایی به خصوص در ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و پس از آن روسیه فعلی شکلی جدی داشته است. البته انگلیس، فرانسه و آلمان نیز در این عرصه قوی وارد شده اند. اما دو بلوک غرب و شرق، یعنی آمریکا و روسیه با ورود به جنگ سرد، فرهنگ و هنر را به عنوان ابزار خود بکار بردند. ایالات متحده توانست با همین ابزار فرهنگ و هنر (که البته رسانه نیز جزو ابزارهای فرهنگی و هنری به حساب می آید) اتحاد جماهیر شوروی را از درون بهم ریزد و شکست دهد.
این است که امروزه بحث از فرهنگ و هنر، مثل دوران پیش از این، یک بحث عادی نیست. بلکه حوزه های مختلف را درگیر خود می کند.
اقتصاد و فرهنگ، تا یک قرن پیش، اگر نگوییم هیچ، اما تأثیر کمی در مسایل سیاسی داشتند. دلیل آن هم این بود که اقتصاد و فرهنگ خارج از نگاه سیاستمداران، توسط مردم صورت می گرفت. اما امروزه اقتصاد و فرهنگ در کنار سیاست قرار گرفته، به عنوان ابزاری در دست رقبا هستند. در این دوران میتوان گفت با پیچیده شدن عرصه های مختلف از جمله سیاست، اقتصاد، فرهنگ، علم، ورزش و ... به هم، نقاط اشتراک بسیاری با هم دارند که بررسی این نقاط می تواند در سیاستگذاری و تصمیم سازیها، نه تنها برای مدیران ارشد حاکمیتها و کشورها، بلکه حتی برای مدیران بخش خصوصی هم بسیار مهم باشند.
اقتصاد و فرهنگ دو عرصه مهم و کلی در همه جوامع به شمار می آیند که نقاط تلاقی بسیاری دارند. به همین دلیل لازم است تا نقاط اشتراک اقتصاد و فرهنگ، مورد بررسی جدی قرار گیرد.
ما در این جا قصد داریم تا با بررسی نقاط اشتراک، موضوع اقتصاد فرهنگ را به صورت ویژه بررسی کنیم.
نقاط اشتراک
ابتدا بهتر است که تعریفی از اقتصاد و فرهنگ ارائه کنیم:
تعریف علم اقتصاد: علمی است که نحوه تخصیص منابع و امکانات محدود را برای نیازها و خواسته های نامحدود مورد مطالعه قرار میدهد. موضوع علم اقتصاد تخصیص و تصمیم گیری است. تصمیم گیری در علم اقتصاد تابع دو عامل امکانات و سلایق است.
بنابراین اقتصاد: امکانات تابعی است که درآمد قیمت و قوانین است بنابراین اقتصاد به عنوان یک دانش تجربی علم تصمیم گیری است.
تعریف فرهنگ: مجموعه پیچیده ای از ارزشها، آداب و رسوم، سنن، هنجارها، اخلاقیات و ... که بین گروه های انسانها و در جامعه رواج یافته است. (اقتصاد و فرهنگ/ محمدرضا کریمی کندزی)
در حالت کلی چهار نقطه تلاقی برای اقتصاد و فرهنگ میتوان در نظر گرفت: اقتصاد فرهنگ، فرهنگ اقتصاد، تأثیر اقتصاد بر فرهنگ و تأثیر فرهنگ بر اقتصاد.
اقتصاد فرهنگ: اقتصاد فرهنگ، معمولاً به اقتصاد در عرصه هنر و فرهنگ می پردازد و گاه شیوه های پول سازی، درآمدزایی و اشتغالزایی را در عرصه های فرهنگی و هنری مورد بررسی قرار می دهد.
فرهنگ اقتصاد: در این مقوله مباحث اقتصادی را از دریچه فرهنگی می نگرند و از این رهگذر به دنبال اصلاح شیوه های پولسازی، درآمدزایی و اشتغالزایی در جهت صحیح همراه با ارتقا و پیشرفت جامعه هستند.
تأثیر اقتصاد بر فرهنگ: در این بحث افت و خیزهای اقتصادی، مباحث مالی، قدرت خرید مردم و ... را بر روی فرهنگ حاکم بر جوامع بررسی می کنند. بررسی این امر باعث خواهد شد تا سیاستگذاران و تصمیم گیران سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه، پیش از هر اقدام بتوانند تأثیرات آن را بر جامعه بسنجند و پیش از آن که جامعه دچار بحرانهای اجتماعی و فرهنگی خاص شود، آن را برنامه ریزی و کنترل نمایند. مثلاً افزایش پول در دست مردم، بدون فرهنگ سازی پیش از آن، میتواند اقتصاد را ورشکسته کند. این در حالی است که دولت و فرهنگ سازان می توانند پیش از افزایش پول در دسترس مردم، با آگاهی از این موضوع، فرهنگ سازی خود را آغاز نمایند تا به جای تأثیرات منفی، با تأثیرات مثبت اجتماعی همراه باشد و جامعه را از سقوط نجات دهد. این مسأله نه تنها برای افزایش پول در دسترس مردم، که با وخیم شدن وضعیت پولی کشور و در نتیجه کاسته شدن پول در دسترس و پایین آمدن قدرت خرید مردم، باز هم می تواند کشور و جامعه را با خطر سقوط روبرو کند. پس لازم است تا پیش از آن که کشور با این وضعیت اقتصادی روبرو شود، با فرهنگ سازی مناسب، و شیوه برخورد با آن، مردم را آماده عبور از تنگنایی که قرار است بوجود آید، کنند. شاید اگر جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تنها چند سال بعد یعنی قریب به 5 سال اتفاق می افتاد، شکست ایران در این جنگ قطعی می نمود؛ زیرا مردم ایران از فرهنگ سازی انقلابی فاصله می گرفتند. اما همین فرهنگ سازی انقلابی، باعث شد تا استقامت و ایستادگی مردمی در مقابله با جنگ تحمیلی افزایش یابد.
تأثیر فرهنگ بر اقتصاد: هر گونه تغییرات فرهنگی همچون تبادل فرهنگی، تهاجم فرهنگی، تقابل فرهنگی، تعامل فرهنگی و ... در دوره کنونی، حتی کوچک، میتواند عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی سلامت و بهداشت را تحت تأثیر خود قرار دهد. همچون قسمت قبل که هر گونه تغییر اقتصادی در بطن جامعه می توانست فرهنگ را تحت تأثیر خود قرار دهد، هر گونه تغییر فرهنگی نیز می تواند اقتصاد جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهد. مثلاً اگر جامعه ای رفاه زده شود، به سرعت اقتصاد را تغییر خواهد داد و از یک اقتصاد پویا گاه به سمت اقتصادی ورشکسته می برد. این در حالی است که در این افت و خیزهای فرهنگی عده ای با شناخت درست و صحیح از اوضاع فرهنگی و تغییرات آن، می توانند در راستای فرهنگ غالب، درآمد بسیار خوبی کسب نمایند. درآمدی که میتواند به قیمت نابودی یک جامعه تمام شود. مثلاً در دهه پیشین با افزایش قدرت خرید مردم، یعنی افزایش پول در دسترس، و عدم فرهنگ سازی مناسب توسط سیاست گزاران و تصمیم گیران کلان، باعث شد تا کشور وارد چرخه رفاه زدگی شوند. همین مسأله باعث شد تا رونق کسب و کار و تولید در داخل کشور ضربه جدی ببیند؛ زیرا این رفاه زدگی همراه با فرهنگ از خودبیگانگی و توجه جدی به تولیدات بیگانه، باعث شد تا تولید داخلی دچار بحران جدی شود.
اقتصاد فرهنگ
همچنان که گفتیم اقتصاد فرهنگ، معمولاً به اقتصاد در عرصه هنر و فرهنگ می پردازد. همچنین به شیوه های پولسازی، درآمدزایی و اشتغالزایی در عرصه های فرهنگی و هنری مورد بررسی قرار می گیرد. این امر باعث خواهد شد تا فرهنگ از نظر اقتصادی بتواند خود را زنده نگه دارد.
پس در حالت کلی دو بحث مختلف را باید مورد بررسی قرار دهیم: الف) اقتصاد در عرصه فرهنگ و هنر چیست؟ و چه مؤلفه هایی بر روی آن تأثیر خواهد داشت. همچنین این که چگونه میتوان اقتصاد پویایی را در عرصه فرهنگ و هنر داشت. در واقع مدیریت اقتصادی را در عرصه های فرهنگی و هنری باید بیان کنیم.
ب) شیوه های مختلف پول سازی، درآمدزایی و اشتغالزایی در عرصه فرهنگ و هنر چیست؟
در حالت کلی بایستی چیستایی، چگونگی و شاخصهای آن را بررسی کرد:
الف) در اقتصاد فرهنگ به دنبال چه هستیم؟
ب)آیا فرهنگ را میشود اقتصادی کرد؟
ج)شاخصهای اقتصاد فرهنگ چیست؟
د)با چه چیزهایی میتوان اقتصاد فرهنگ را کنترل کرد؟
ه)اقتصاد فرهنگ چیست؟
ضعف و قدرت در اقتصاد فرهنگ:
1-عماد افروغ، جامعه شناس ایرانی در این مورد می نویسد: اگر بگوییم 'اقتصاد و فرهنگ' یک بحث فلسفی کلان می شود که البته بازتاب روی اقتصاد فرهنگ نیز دارد. اما وقتی بحث 'اقتصاد فرهنگ' است بحث روشن و مشخصی است. در بحثهای نظام سازی وقتی صحبت از خرده نظامهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی به وجود می آید عنصر اصلی و خط دهنده و معنایی را فرهنگ می دانند، به معنایی یک عنصر فکری و اندیشه ای است و عنصر انطباقی و رافع نیازهای انسانی را اقتصاد می دانند... ما نمی توانیم فرهنگ را به اقتصاد تقلیل دهیم و یا برعکس... در این ارتباط وزن ارزشی عناصر با هم متفاوت است؛ یعنی ارزش غایی را به فرهنگ می دهیم و ارزش رتبی را به اقتصاد. در این ارتباط متقابل نه از دلالت های فرهنگ روی اقتصاد غافلیم و نه از دلالتهای اقتصاد روی فرهنگ، اما وزن بیشتری به فرهنگ و ارزشهای یک نظام میدهیم. اما زیربنا و روبنا نیست... به لحاظ معرفت شناختی من اعتقاد دارم که حیات سیاسی ما با حیات فرهنگی ما و حیات اقتصادی ما باید پیوند بخورد و حالتی پیش بیاید که فرد علاوه بر امرار معاش ساعتی هم برای خردورزی و هنرورزی اختصاص دهد، اما شرایط کنونی جهان به گونه ای است که شدنی نیست؛ بنابراین باید فکری برای اقتصاد فرهنگ کرد. خطری که اقتصاد فرهنگ را تهدید میکند این است که هر آن ممکن است به نام اقتصاد فرهنگ بعد معاش فراموش شود یا این که بعد معیشت گرایی اصالت پیدا کند و حالتی به وجود آید که ما امروزه شاهد آن هستیم و به نام فعالیتهای فرهنگی و هنری یک لذت گرایی و سودانگاری انجام می شود و کارهای سطحی و مبتذل تولید میشود، این یک طرف قضیه است. طرف دیگر این که وقتی اقتصادگرایی باب میشود وظیفه دولتهای ایدئولوژیک و فرهنگی نسبت به فرهنگ مغفول واقع میشود. یعنی دولت میگوید حالا که اقتصادگرایی باب است، من فقط وظیفه تأمین معاش و امنیت مردم را دارم و مسئول حقوق فرهنگی مردم نیستم. این مقوله ی پیچیده ای است که بسته به جوامع مختلف باید به آن پاسخ داد. اولاً یک هنرمند اگر واقعاً میخواهد اصالت را به شهود فرهنگی بدهد هیچگاه نبایستی اسیر اقتصادگرایی شود و برای سود اقتصادی هر کاری انجام دهد. چیزی که امروزه در عرصه سینما شاهد آن هستیم و ممکن است در عرصه کتاب نیز با آن مواجه باشیم... اگر به سمت لذت گرایی، سودگرایی یا اقتدارگرایی در عرصه سیاست پیش برویم این مسأله به وجود می آید که تولیدات سطحی مطرح میشود و به جای این که ذائقه فرهنگی مردم را ارتقا دهیم آن را تنزل می دهیم و نوعی توده گرایی فرهنگی باب میشود که فرانکفورتیها از آن با نام صنعتی شدن فرهنگ یاد میکنند. اگر اقتصاد قرار باشد فرهنگی باشد؛ باید توجه به قناعت داشته باشد. یعنی این که ما سعی کنیم یک فرهنگ اقتصادی ایجاد کنیم که قناعت حاکم بر آن باشد، علاوه بر محدودیتهای شرعی و فرهنگی که داریم، برای رسیدن به سود اقتصادی قرار نیست هر کالایی را تولید بکنیم و مصرف گرایی بی رویه را فریاد بزنیم. این فرهنگ است که باید به سیاست، یا اقتصاد و سود، خط بدهد. (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران/ ایرنا 19مرداد1395)
2- دفتر مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلت نظام نیز در مقاله ای با عنوان "اقتصاد فرهنگ و وضعیت آن در ایران و جهان" در 27 شهریور 1395 که در پایگاه اطلاع رسانی این مجمع انتشار یافته است مینویسد: ضرورت طرح موضوع اقتصاد در بخش فرهنگ، بیش از هر چیز به اهداف علم اقتصاد برمیگردد. فرض مهم این است که ما با منابع محدود و نیازهای نامحدود مواجهایم؛ بنابراین باید منابع به نحوی تخصیص یابد که اولاً بجا و مناسب باشد و ثانیاً نتایج بیشتری حاصل آید. به عبارت دیگر، از کمترین منابع، بیشترین محصول به دست آید و بیشترین نیازها نیز برطرف شود. همچون سایر بخشهای جامعه، در فرهنگ نیز با کمبود منابع روبهرو هستیم؛ لذا ضرورت توجه به اقتصاد در حوزه فرهنگ از این جهت است که ما را در تصمیمگیری درباره اختصاص بهینه منابع به نیازهای جامعه کمک میکند. بحث مهم دیگر این که اقتصاد در فرهنگ با اقتصاد در سایر بخشها تفاوت دارد؛ زیرا تصور آن است که فرهنگ همانند امور قضایی جزو خدمات عمومی است و لذا بخش خصوصی حاضر به سرمایهگذاری و تولید در آن نیست. همین استدلال باعث شده است بسیاری بر این باور باشند که فقط دولت باید در این بخش سرمایهگذاری و دخالت کند. اما واقعیت این است که یکی از مهمترین جنبههای فعالیتهای فرهنگی، تنوع آن است. مجموعه فعالیتهایی که به آنها نام فعالیتهای بخش فرهنگ اطلاق میشود، بسیار گسترده و متنوع هستند و طیف وسیعی از اجرای نمایش، خواندن کتاب تا موضوع میراث فرهنگی و گردشگری را در برمیگیرد. این تنوع و گستردگی باعث میشود که نتوان درباره چگونگی و حیطه فعالیت بخش خصوصی و دولتی در همه این امور به طور یکسان تصمیمگیری کرد. بخشها و فعالیتهای مختلف فرهنگی باید از نظر قابلیت برنامهریزی و نیز از نظر تعیین حیطه سرمایهگذاریها مورد مطالعه و مداقه قرار گیرند. توجه به اقتصاد فرهنگ و اتخاذ نگرش اقتصادی در تحلیل وضعیت فعالیتها و کالاهای فرهنگی، در تحلیل چشماندازهای آینده و برای تولید آنها ضرورت ویژهای دارد. (پایگاه اطلاعرسانی مجمع تشخیص مصلحت نظام/ اقتصاد فرهنگ و وضعیت آن در ایران و جهان/ 27 شهریور 1395)
کنترل فرهنگ با اقتصاد
فعالین اقتصادی، با کنترل بازار و معاملات جامعه، نقش کلیدی در تعیین یا کنترل فرهنگ جامعه دارند. این کنترل میتواند ارادی و برنامهریزی شده و در جهت منافعی خاص صورت بگیرد و میتواند نباشد اما در هر صورت برای کنترل بازار نیاز به فرهنگسازی متناسب با کالا یا خدمات ارائه شده توسط بنگاه دارد. به طور مثال، ترویج گرایشات فکری، سیاسی یا دینی خاص، بین اقشار مختلف جامعه.
صاحبان بنگاه های اقتصادی، که در زمینه ی تولید و خدمات فعالیت می کنند، با به کار گیری افرادی با مهارت های مختلف، توجه خریداران را به خود جلب می کنند. این کار می تواند با نوع خاصی از بازاریابی یا خدمات گوناگون، یا به وسیله ی طراحی و ظواهر خاص محصول صورت بگیرد.
به طور مثال ، افرادی که در زمینه ی تولید کفش ، پوشاک و وسایل لوکس فعالیت دارند، همواره به دنبال ایده هایی هستند که از طرفی با سلایق جامعه سازگار باشد، و هم از طرفی نوعی نوآوری و خاص بودن را در ظاهر تولیدات تجلی دهد.
تاثیر زیاد نوع پوشش و صنعت مدلینگ در دوره های مختلف ، بسیار بدیهی و روشن است . با این حال ، افرادی که از این وضعیت بهره برداری می کنند ، هیچ گاه به هدف نهایی و اصلی خود ، اشاره ای نمی کنند . معمولا پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از تحولات اجتماعی ، می توان به تاثیر وسیع و عمیق پوششی خاص که در دوره ای معین ، فراگیر شده ، پی برد .
حضور هنرمندان در عرصه ی تولید پوشاک ، کاملا تحت تاثیر سرمایه گذار و اسپانسر نهاییست. در این وضعیت ، سرمایه گذار می تواند از نوع خاصی از تفکر یا گرایش ، جهت همکاری های هنری و فرهنگی دعوت کند. پوشش جامعه ، نقش جدی در نحوه ی شکل گیری فرهنگ نسل جدیدی از جامعه دارد . افرادی که با پوشش خود در محل کار ، خیابان ها و مراسمات ظاهر می شوند و نقش خود را به عنوان یک شهروند ، ایفا می کنند.
هنرمندان تاثیر گذار و پیشرو ، می توانند به کمک تولید کنندگان ، کالاهای مختلفی را به منظور ترویج فرهنگی خاص ، به جامعه عرضه کنند .
زمانی که عرصه ی کار هنری ، به دست سرمایه گذار و اسپانسر سپرده شود ، عملا می توان انتظار داشت که بخش زیادی از مصرف کنندگان ، صرفا جهت رفع نیاز مادی و بدون توجه به محتوای معنوی محصول ، اقدام به خرید و استفاده از آن محصول خاص کنند. در این حالت ، خریدار میتواند به طور ناخواسته ، تریبونی برای معرفی آن نوع خاص از فکر یا عقیده باشد . درست زمانی که با کیف ، یا کفش یا پیراهن خریداری شده ، در جامعه ظاهر میشود .
با جمع بندی از این تفاسیر میتوان اینطور نتیجه گرفت که یک فعال اقتصادی، با اطلاع از فرهنگ جامعه و نیاز اقشار، میتواند در جهت اصلاح یا تغییر بخشی از جامعه، تولید محصولات بخصوصی را برنامه ریزی کند. در این مسیر، میتواند از تخصص افرادی که در زمینه هنر، گرافیک، بازاریابی و تولید فعالیت دارند بهره ببرد. سرمایه گذار یا فعال اقتصادی میتواند در جهت منافع حکومت یا تفکر غالب فعالیت کند. از طرفی فعالیت اقتصادی میتواند کاملاً به قصد مبارزه شکل بگیرد. مبارزه با فرهنگ یا اعتقادات غالب بر جامعه و حتی میتواند این تفکر و فرهنگ غالب را به نفع خود تغییر دهد. این جاست که میبینیم برخی از فعالین اقتصادی خواسته یا ناخواسته در خدمت برخی جریانات سیاسی قرار میگیرند.
به این ترتیب بنگاه اقتصادی میتواند به طور مستقیم یا غیر مستقیم، در جهت منافع یک حزب، عقیده یا تفکر خاص شکل گرفته و به فعالیت خود ادامه دهد .
همچنین این نوع از فعالیت میتواند به مرور، منجر به ایجاد بت های اجتماعی یا افرادی تاثیرگذار شود که توجه قشر خاصی از اجتماع را به خود جلب میکند .
به این ترتیب شاهد حضور افرادی با تخصصی نامربوط به حوزه ی شغلی شان ، در اصناف گوناگون هستیم . این افراد به جهت سرشناسی و میزان تاثیر گذاری و البته با استفاده از ضعف ساختاری صنف دوم، در حوزه ی جدید، فعالیت خود را آغاز میکنند و مولد نوع جدیدی از فرهنگ و کسب و کار هستند .
کاریزماسازی در تجارت
همایش رازهای موفقیت و بازاریابی و تجارت، خود به نوعی بازار رقابتی خاص و مستقل تبدیل شده اند که در ازای سخنوری و بهره گیری از فن بیان، ایده های نسبتا بی بازده را، بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه، عرضه و داد و ستد میکنند .
در کسب و کار این قبیل افراد، اسم اشخاص موفق در تجارت و کسب و کار جهانی، رندوم و تکراری است. افرادی که تبدیل به سلبریتی های کسب و کار و تجارت شده اند. نقل قول ها و کوچک ترین عادات ظاهرا غیرعادی این اشخاص، برای عموم مردم جذابیت دارد. از طرفی در اعماق تاریک شایعات عوام پسندانه، اتهامات و هویتی مرموز و بعضاً پلید به این افراد نسبت داده میشود. تمام این عوامل، سبب شکل گیری و قدرت گرفتن سلبریتی های دنیای کسب و کار شده است .
کسب و کار می تواند محصول یا سود تولید کند. به دشواری میتوان در برابر وسوسه ی این بدگمانی مقاومت کرد که کسب و کار هم می تواند به نمایشی مردم پسند تبدیل شود و قهرمان و ضد قهرمان و نمایشنامه، و به طور روزافزونی، ستارگان خود را داشته باشد .
آلوین تافلر در کتاب جابه جایی در قدرت می گوید: اسامی غول های تجاری درست مثل ستارگان سینمای هالیوود از رسانهها پخش می شود. شخصیت هایی چون "دونالد ترامپ " یا "لی ایو کوکا" در محاصره ی تبلیغات چیان قرار دارند و در حالی که تمام فوت و فن های پیشرفت خویش را فراگرفته اند، به نمادهای زنده ی قدرت شرکتی تبدیل شده اند.
نمایش های کمدی آن دو را مسخره می کنند. این دو (و نویسندگان آنها) کتاب های پرفروشی را به خود اختصاص میدهند. حتی از آنها به عنوان نامزدهای بالقوه ی انتخابات ریست جمهوری ایالات متحد نام برده شده است یا شاید خودشان چنین ترتیبی داده اند. و این جاست که میتوان گفت کسب و کار وارد عصر زرق و برق شده است .
در واقع، ناتوانی ما در فهم رابطه ای میان شهرت و شرکت های عظیم ، ظهور ترامپ را ناگزیر کرد .
پیدایش فرهنگ سلبریتی خودبنیاد نبوده است. نهال این فرهنگ را تبلیغاتچیها، بازاریابها و رسانهها مدتها پرورش دادند و البته این زحمت بیدلیل هم نبوده است، زیرا این فرهنگ برای آنها کاراییهایی هم دارد. هرچه شرکتها بیروحتر و منفکتر از مردم باشند، استفادهشان از چهرۀ افرادِ دیگر برای اتصال به مشتریانشان بیشتر میشود.
شرکتها حکم بدن و سرمایه حکم سپر را دارند. اما سرمایۀ شرکتی نه سر دارد و نه بدن. افراد نمیتوانند خود را دلبسته به نمایندگیِ فروشی حس کنند که متعلق به یکی از صندوقهای پوشش ریسک است، مجموعهای که بخشی از هویت شرکتیاش در میان پروندههایی پنهان است که در شهر پاناما نگهداری میشود. چهرۀ خشن چنین ماشینی برای جذابشدن نیازمند نقاب است. چنین شرکتهایی باید چهرهای آشنا برای ما داشته باشند، آشنا به اندازۀ همسایۀ روبهرو. ناگفته پیداست که کیم کارداشیان چطور پول درمیآورَد: کار او این است که در ذهن ما جای بگیرد. او با ایفای نقش همسایۀ مجازی، بسته به اینکه این هفته تبلیغ کدام شرکت بیروح را میکند، جرقۀ آشنایی با آن شرکت را در ذهن ما میزند. یا در کشور ما بازیگران و بازیکنان محبوب که به واسطه ایفای نقش خوب در فیلم یا بازی ارائه بازی خوب در فوتبال، والیبال، هندبال، کشتی، یا حتی مسابقات جهانی مثل المپیک و جامهای جهانی که به سرعت وارد ذهن مردم میشوند و حتی از همسایه مجازی هم به آدمها نزدیکتر میشوند و نقش مرد یا زن درونی افراد را بازی میکنند. یا از این فراتر گاه همان فیلم یا بازی ورزشی محبوب شده در میان مردم میتواند این نقش را بازی کند.
اینطور نیست که دلدادگی به سلبریتیها خیلی ساده در کنار دیگر چیزهای با ارزشمان قرار بگیرد؛ این دل دادگی جای آن چیزها را خواهد گرفت. مطالعۀ منتشر شده در مجلۀ سایبر سایکالوجی نشان میدهد که بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۷ تغییری اساسی در ایالات متحده رخ داده است. در سال ۱۹۹۷ (براساس نظر مخاطبان بزرگ سال) ارزشهای غالب در برنامه¬های تلویزیونیِ محبوب برای نُه تا یازده سالهها عبارت از احساس مسئولیت های اجتماعی و نیکوکاری بودند. در این سال، در بین شانزده ارزشِ بررسی شده، شهرت در جای پانزدهم بود. اما شهرت در سال ۲۰۰۷ و بعد از رایج شدن برنامههایی مانند «هانا مونتانا» به جایگاه اول رسید و، پس از آن دستاورد، این عناوین قرار گرفتند: وجهۀ عمومی، محبوبیت و موفقیت مالی. احساس مسئولیت های اجتماعی در این سال به جایگاه یازدهم سقوط کرد و نیکوکاری پس از آن به جایگاه دوازدهم رسید.
هرچه محصولات، بیروح تر و یکنواخت تر باشند، به نقابی متمایزتر نیاز دارند.
نقش این جور افراد آن است که نشان دهند پشت لوگوی این شرکت ها چیزی هیجان انگیزتر از ساختمان های اداری و جدولهای مالی است. آنها جذابیت و مدسازیِ خود را به شرکتی انتقال می دهند که برایش تبلیغ می کنند. به محض اینکه چکی را دریافت می کنند که هویتشان را می خرد، به موجوداتی فرآوریشده و بیاعتبار تبدیل می شوند، مانند چیزی که تبلیغش را می کنند.
سلبریتیهایی که بیش از همه می بینید سودآورترین محصولات هستند. صنعت بازاریابی، از طریق رسانه های متمایل به این کار، آنها را قالب ریزی کرده است، درحالی که کسی هم نیازی به کنترل قدرتشان نمی بیند. به همین دلیل است که امروزه بازیگران و مدلها با چنین توجهِ بیشازحدی روبه رو هستند و جای کسانی را گرفته اند که روزی نظرات مستقل خودشان را داشتند: درواقع تخصص آن ها هدایت کردن دیدگاه های افراد است.
آنها نقش مهم دومی هم دارد: نوعی سلاحِ حواسپرتیِ جمعی ! مطالعۀ منتشرشده در ژورنال بینالمللی مطالعات فرهنگی هم، که پیشتر گفته شد، نشان میدهد افرادی که بیشترین توجه را به سلبریتیها دارند کمترین درگیری با سیاست، کمترین احتمال اعتراض و کمترین احتمال رأیدادن را دارند. همین می تواند خط بطلانی باشد بر ادعاهای گاه و بیگاه و خودگفتۀ رسانهها مبنی بر اینکه سلبریتیها ما را به زندگی اجتماعی پیوند می دهند.
این پیمایش نشان میدهد افرادی که به سلبریتیها دل بستهاند بهطور متوسط بهاندازۀ دیگران اخبار میبینند، اما بهنظر در بیتوجهی دائمی به سر میبرند.
این دو کاراییِ عمدۀ فرهنگِ سلبریتی را میتوان به شکلی بینقص در ترامپ دید: شخصیت بخشی به شرکتها و حواسپرتیِ جمعی.
در پایان همایش یا در پایان مطالعه ی کتابی با موضوع روانشناسی زرد ، حقیقت و واقعیت معنایی فانتزی پیدا میکند . در این زمان به نظر می رسد که محدودیت تنها ساخته ی ذهن شماست و موقعیت های خوب تنها برای شما تدارک دیده شده اند . هرگونه رکود ، شکست و احساس ضعف ، ساخته ی ذهن شما ، موقتی و گذراست و....
کسب و کار های منفعل و تغییر فرهنگ جامعه
زمانی که از اقتصاد به عنوان عاملی برای کنترل یا تغییر فرهنگ جامعه یاد می شود، منظور آن دسته از فعل و انفعالات اقتصادی است که به نوعی برای فرهنگ زدایی یا فرهنگ سازی، برنامه ریزی شده اند. از طرفی میتوان این فعل و انفعالات اقتصادی را از بعد دیگری نیز مورد بررسی قرار داد. زمانی که اختلال در چرخه ی اقتصاد، منجر به ایجاد نوعی از فرهنگ یا کنش اجتماعی خواهد شد .
نحوه ی کسب درآمد و سودآوری از صنوف مختلف در یک جامعه؛ به مرور ساختار روزمره و فرهنگ جامه را دستخوش تغییر خواهد کرد.
به طور مثال، صف های خرید و فروش دلار یا دلالان بورس و صنف های مربوط به دلالی کالاهای صادراتی و وارداتی، اقسام جدید شرکت های هرمی که با ترفندهای گوناگون توجیه شده اند و ... توسط اشخاص محدودی شکل گرفته و به مرور افراد زیادی را درگیر خود ساخته اند. به طوری که این گونه مشغولیت ها، در فرهنگ جامعه نهادینه شده و چنین منظره ای، منحصر به جامعه ای با فرصت های شغلی محدود، مردمی بی علاقه به انجام ریسک هایی مربوط به کارآفرینی و نیروی جوان منفعل است.
در این زمان، می¬توان نوع فرهنگ جامعه را از گرایش افراد به طیف خاصی از شغل ها و معاملات دریافت .
ادامه ی این فرهنگ را می¬توان در درخواست و تقاضای افراد برای شغل های ثابت و مادام العمر یا شغل های صرفا خدماتی و اداری، مشاهده کرد .
دلیل انفعال اقتصادی این جامعه را می¬توان به طور نسبی در میان صاحبان سیاسی جامعه ، و توده ی مردم تقسیم کرد ( گرچه صاحبان سیاسی جامعه نیز همواره نماینده ی روحیات و عقاید عموم جامعه هستند )
نقش اقتصاد در کنترل فرهنگ، با توجه به نوع جوامع و منابعشان، بسیار حساس و پیچیده تر از تقسیماتی است که با کلماتی مانند کلاسیک و مدرنیته، یا جوامع جهان سومی و پیشرفته صورت می گیرد.
فرهنگ جامعه تاثیر گرفته از تاریخ و اعتقادات و شیوه ی کلی اندیشیدن و روزمره ی افراد است و مجموع این ویژگی ها میتواند نوع فعالیت های اقتصادی را شکل دهد یا برعکس، بازیچه ی انواع خاص فعالیت های اقتصادی قرار گیرد .
معمولا کسب و کارهایی که در جهت سوءاستفاده و دلالی ایجاد میشوند، چندان در جهت کارآفرینی فعالیت ندارند، بلکه با استفاده ی نابجا از فرهنگ ضعیف جامعه شکل گرفته اند و خود مولد نوع جدیدی از فرهنگ شده اند .
به طور مثال، موسسات آموزشی که با وعده هایی مثل قبولی حتمی در دانشگاه ، مشغول بهره برداری از فرهنگ مدرک گرای جامعه هستند . فرهنگی که ارزش و منزلت افراد را به مدرک تحصیلی آن ها نسبت داده و عملا ارزشی برای توانایی و مهارت اشخاص قائل نیست .
این در حالی است که مسئولین جامعه برای استمرار منافعشان، به شدت به نیروی جوان و تحصیل کرده و متخصص نیاز دارند اما با نادیده گرفتن این بخش ، جای نیازمند و متقاضی برای برای فعالیت مفید در جامعه عوض شده است .
تاریخ شکل گیری فرهنگ مدرک گرا را میتوان مقارن با زمانی دانست که نسبت دادن القاب پزشک و مهندس ، صرفا یک نوع معرفی شغلی نبوده، بلکه این القاب ، نشان دهنده ی منزلت اجتماعی و ارزش معاشرت و احترام یک فرد بوده است .
کلیشه ای که هنوز هم در ساختار فرهنگ جامعه ، ملموس و بدیهی است و هنوز افراد زیادی ، مشتاق هستند تا به هر قیمتی، این القاب را کسب کنند .
مافیایی که در اصناف گوناگون حضور دارند ، با استفاده از نقطه ضعف های فرهنگی ، از شرایط بازار سواستفاده کرده و به نفع خود بهره برداری میکنند.
در برخی موارد ، کسب و کار های انفعالی میتوانند نوعی تلنگر و زنگ خطر برای نظام سیاسی حاکم بر جامعه محسوب شوند .
فعالیت گرافیک محیطی با تحلیل همه جانبه ی فرهنگ جامعه گره خورده است
در گرافیک محیطی ، بخشی بزرگی از هدف ، صرفا با جلب توجه گره خورده و ماهیت و ذات هنر ، چندان مشخص نیست .
خروجی گرافیک محیطی ، بیشتر به عنوان کالایی تجاری شناخته میشود و میتواند فاقد هر گونه ارزش هنری باشد . و این در حالی است که غالبا از تئوری های دقیق خط و رنگ برای تولید این گونه محصولات استفاده میشود .
از محصولات طراحی گرافیک برای ایجاد ارتباط بصری و ارسال پیام با به کار گیری نماد ها ، تصاویر و ابزار خام دنیای هنر ، استفاده میشود . اشکال گوناگون گرافیک در تولید محصول به صورت تایپوگرافی ، هنر های بصری و تکنیک صفحه آرایی است .
رایج ترین نوع طراحی گرافیک ، شامل لوگو و نشان تجاری و تبلیغات سطح شهر ، مجلات و بنر های تجاری در فضای مجازی است .
در گذشته ، تصویرگری در حیطه ی خاصی نمیگنجید و شامل هر اثر تصویری میشد . تصویر گری میتوانست الهام گرفته از جشن ها ، آیین ها ، پیروزی ها و غیره باشد اما برای همه ی افراد قابل دسترس نبود . چون غالبا در مکان های خاص و نزد بزرگان و حاکمان بوده است . زمانی که کتابت آغاز شد ، هنرمندان و تصویرگران هنر خود را در قالب تصاویر ، کادر و حواشی تزئینی کتاب ها به کار گرفتند و توانستند به واسطه ی تصاویر به درک بهتر متون کتاب ها اعم از دینی ، نظیر کتاب ارژنگ مانی ، ادبی ، علمی همانند عجایب المخلوقات و غیره بپردازند .
به واسطه ی پیدایش فرهنگ چاپ ، کاربرد و نقش تصویرگری تعریفی تازه پیدا کرد . در عصر کنونی ، تصویرگری با محتوا و موضوع به صورت مستقیم درگیر است و اثر تصویری بدون آن ها دیگر به عنوان تصویرگری پذیرفته نمیشود .
در دوره های گذشته ، هنرمندان به نقش کردن تصویر بر ظروف ، اشیاء و اماکن میپرداختند که بیشتر به هنر های ظریف و تزئینی و نقاشی نزدیک بود و تا مدت ها ، تصویرگری در کنار نقاشی به تداوم خود ادامه داد ، به طوری که تفکیک آن ها از یکدیگر امری دشوار و گاه غیر ممکن بود .
در زمان حاضر نیز ، تصویرگران به صورت عمده با دو گرایش به نقاشی و گرافیک وجود دارند ، و تاثیر این نوع گرایش در آثارشان قابل مشاهده است ، و برای رسیدن به این تخصص ها ، گذراندن مراحل و درجات گوناگون هنری لازم است .
پیوندی که بین زندگی و محیط ما وجود دارد باعث شده که کلیتی با نام گرافیک محیطی ، به وضوح قابل فهم و درک باشد . اشکال ، چینش ، ابعاد و فضاهای موجود میان ما و محیط پیرامون ما ، بخودی خود ، حال خواسته یا ناخواسته ، گاهی سبب جذب این محیط میگردد. نوعی طراحی که رابط هنرهای تجسمی با محیط پیرامون ما می باشد .
این طراحی سبب انگیزش و جذب و لذت بردن از امکانات می باشد که تماما به سبب ابزار هایی هستند که باعث خلق این هنر میگردند .
گرافیک محیطی باعث افزایش ادراک و ساخت و شناخت هویت بصری و ملی یک سرزمین میگردد که بنا به تقسیمات و تفاوت نژادی و قومی ممکن است دارای تنوع و تفاوت هایی نیز باشد .
کاربرد رنگ در صنعت
رنگ جزئی مهم در طراحی صنایع است . رنگ های استاندارد برای مقاصد ایمنی و شناسایی به کار میروند. تباین رنگ ها باعث شناسایی اجزاء ماشین از یکدیگر و افزایش ایمنی میشود . از اثرات روانشناسی رنگ برای افزایش راحتی و بهره وری کارگران استفاده میشود .
نظم نوین تولید ثروت ؛ زیر سایه ی تشریح فرهنگ
مهمترین پیشرفت اقتصادی در طول زندگی ما ، ظهور نظام تولید ثروت بوده که بنیان آن دیگر عضله نیست ، بلکه مغز است .
مارک پوستر ، مورخ دانشگاه کالیفرنیا (ایروین) می نویسد : در اقتصاد پیشرفته ، دیگر نیروی کار با اشیاء کار نمیکند ، بلکه از مردان و زنانی ترکیب یافته که با مردان و زنان دیگر سر و کار دارند یا.... سرو کار کارکنان با اطلاعات است و سر و کار اطلاعات با مردم .
در واقع گسترش این اقتصاد دانش بر (Knowledge intensive) تازه و نیروی جدید منفجر شونده ای که اقتصاد های پیشرفته را به رقابت جهانی تلخی واداشته است ، کشور های سوسیالیست را با این واقعیت تلخ مواجه ساخت که شیوه ی عمل انان به طرزی نومیدانه ، کهنه شده است و بسیاری از کشور های در حال توسعه را مجبور کرد ، راهبرد های سنتی اقتصاد خود را کنار گذارند و هم اکنون روابط قدرت را هم در حوزه ی شخصی و هم در حوزه ی عمومی به طرزی عمیق دگرگون ساخته است .
سیصد سال پیش ، انقلاب صنعتی نیز نظام تازه ای برای تولید ثروت به وجود آورد . در زمین هایی که روزگاری کشت و زرع میشد ، دودکشها سر به آسمان کشیدند . کارخانه ها به سرعت رو به گسترش گذاشتند . این کارخانه ها با خود ، شیوه ی کاملا تازه ای از زندگی و نظام نوین قدرت را به همراه آوردند .
دهقانان از کار رعیتی نیمه بردگی روی زمین رها شده و به کارگران شهری زیر دست کارفرمایان خصوصی یا دولتی تبدیل شدند . همگام با این تغییر ، تحولاتی دیگر در روابط قدرت ، در داخل خانه پدید آمد . خانواده های کشاورزی که چند نسل زیر یک سقف زندگی میکردند ، و همه ی آن ها تحت فرمان یک پدر سالار ریش سفید بودند ، جای خود را به خانواده های هسته ای پاره پاره شده بخشیدند که در ان ها سالخوردگان خیلی زود اعتبار و نفوذ خود را از دست دادند . خود خانواده به عنوان نهاد ، باانتقال وظایفش به نهاد های دیگر ، برای مثال آموزش و پرورش به مدرسه _ قدرت اجتماهی خود را به مقدار زیادی از دست دادند .
آن دسته از مالکان روستایی که به اندازه ی کافی زیرک و آینده نگر بودند ، زمانی که هنوز بر حوزه های قلمرو خود تسلط داشتند ، برای سوار شدن بر موج گسترش صنعتی ، به شهر ها نقل مکان کردند و پسران آن ها یا دلال سهام شرکت ها شدند یا ناخدای کشتی صنعت. عمارت های بزرگ اربابی آن ها به مرور به موزه یا پارک هایی برای پولسازی تبدیل شد .
در برابر قدرت رو به زوال آن ها ، نخبگان جدید سر بر آوردند: شرکت سالاران ، دیوانسالاران و مغولهای رسانه ای . تولید انبوه، توزیع انبوه ، آموزش همگانی رسانه های جمعی با دموکراسی انبوه با دیکتاتوری هایی همراه شد که ادعا میکردند دموکراتیک هستند .
اقتصاد فرهنگ و ایجاد کالا
امّا ابزارهای فرهنگی باید دارای چه خصوصیاتی باشند و در چه بستری حد ود و ثغور حوزهی اقتصاد فرهنگ تعیین میشود؟ حدومرز اقتصاد فرهنگ از سه بستر میگذرد: تحقیقات، آموزش و تبلیغ. نظام پژوهش و تحقیق جهتگیریهای پذیرش، اینکه مردم چه کالای فرهنگیای را بپذیرند و یا نپذیرند را تعیین میکند و به مردم راهکار میدهد. سپس آن کالای فرهنگی باید به جامعه منتقل شود تا پذیرفته و یا رد شود. نیازهای آدمی شامل نیازهای روحی، فکری و جسمی است. فرهنگ نیازهای فکری را تأمین میکند و چنانچه نظام تحقیقات صحیحی در جامعه وجود نداشته باشد، نظام آموزش و بخش تبلیغ هم دچار مشکل خواهد شد. بنابراین، بالاترین ضریب حساسیت مربوط به تحقیقات است که سهم بیشتری از منابع مالی را به خود اختصاص میدهد. (اقتصاد فرهنگ/ عبدالعلی رضایی/ پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی)
ارزش گذاری اقتصادی کالاها و خدمات فرهنگی:
اکنون به این مطلب میپردازیم که چگونه میتوان مفاهیم مربوط به ارزش اقتصادی را در مورد کالاها و خدمات فرهنگی به کار بست. برای انجام این کار، باید بین دو نوع کالا تمایز قایل شویم. کالاهای فرهنگی که به صورت کالاهای خصوصی وجود دارند و بنابراین برای آنها مجموعهای از قیمتهای بازار -حداقل به طور بالقوه- وجود دارد؛ و کالاهایی که کالاهای عمومی نام دارند و برای آنها هیچ قیمت مشهودی وجود ندارد. بسیاری از کالاها و خدمات فرهنگی در واقع کالاهای ترکیبی هستند و به طور همزمان از ویژگیهای کالاهای خصوصی و عمومی برخوردارند.
مصرف فردی کالاهای فرهنگی خصوصی:
ابتدا به کالاهای فرهنگی خصوصی میپردازیم؛ به آسانی میتوان سنجید که مصرف کنندگان در ازای به دست آوردن چنین کالاهایی، حاضر به ازدست دادن چه چیزی هستند؛ و همینطور میتوانیم تابعهای تقاضا برای چنین کالاهایی را تعریف کنیم؛ تابعهایی که بسیار شبیه تابعهای تقاضای دیگر کالاها هستند. وقتی این تابعهای تقاضا را در کنار تابعهای عرضه ای قرار دهیم که منعکس کننده هزینه نهایی ایجاد شده در تولید کالا هستند، میتوان مشاهده کرد که یک بازار خصوصی به تعادل میرسد. از یک طرف در عرصه تقاضا در بازارهای فرهنگی، مصرف کننده های بیشینه سازِ فایده، به زبان ساده توسط افراد جایگزین میشود. از طرفی دیگر در حوزه عرضه در بازارهای فرهنگی، ضرورتاً شرایط متداول شکلگیری قیمت در بازارهای رقابتی صورت نمیپذیرد. بنابراین ممکن است، نتیجه بگیریم که قیمت فقط نمایانگر چیز محدودی از ارزش اقتصادی کالاهای فرهنگی خصوصی، در پی آمدهای بازار خواهد بود. این تا حدی به دلیل نارساییهای قیمت به عنوان معیار ارزش برای هر گونه کالاهای اقتصادی است و تا حدی دیگر به دلیل خصوصیات اضافی که منحصر به کالاها و خدمات فرهنگی ست.
مصرف جمعی کالاهای فرهنگی عمومی:
در مورد کالاهای فرهنگی عمومی نیز، کاربست رویه های متداول سنجش اقتصادی و روشهای ارزشگذاری احتمالی فنون مرتبط با آن، میکوشند تا یک ارزش اقتصادی را به آثار جانبی یا کالاهای عمومی نسبت دهند. این رهیافتها در پی تقلید بازار کالاهای اقتصادی، برای پدیدههای فرهنگی هستند. بنابراین قیمتهای حاصل از این رهیافتها، تا حد زیادی در معرض همان نوع محدودیتهایی قرار دارند که بر تفسیر قیمتهای بازار معمولی کالاهای خصوصی تأثیر میگذارند. با وجود این، به رغم دشواریهای موجود در تفسیر قیمتها به عنوان ارزشهای
اقتصادی، اقتصاددانان فعال در ارزش گذاری تقاضای کالاهای فرهنگی عمومی، غیر از کاربست رهیافتهای متداول و پذیرش برآوردهای حاصل به عنوان بهترین برآوردهای موجود درباره ارزش اقتصادی کالای مورد نظر، چندان جایگزینی نداشته اند.
ارزش فرهنگی:
تفکر درباره فرهنگ در هر کدام از معانی تعریف شده پیشین، عبارت است از تفکر درباره ارزش. بنابراین دستور کار نظریهپرداز فرهنگی ارزش و ارزش گذاری به شدت شبیه دستور کار اقتصاددان است؛ امّا خاستگاههای ارزش در قلمرو فرهنگی، کاملاً متفاوت با قلمرو اقتصادی است. بنابراین ابزار بازنمایی ارزش برای شرایط فرهنگی با ابزار مورد استفاده در اقتصاد متفاوت است. در سادهترین حالت میتوان گفت که نقطه شروع شناسایی ارزش در یک زمینه فراگیر فرهنگی در این اصل تقلیل ناپذیر نهفته است که ارزش، خصایص مثبت -و نه منفی- را باز مینمایاند و جهتگیری به سمت چیز خوب نه بد، و بهتر نه بدتر است. این اصل را میتوان با اصل لذت در امر هدایت انتخابهای بشری در یک ردیف قرار داد.
ارزش واقعی یک اثر هنری را نمیتوان به شکل دقیق برآورد کرد و مکاتب مختلف تعاریف و شاخصهای مختلفی برای تعیین ارزش اثر هنری دارند امّا میتوان گفت با قبول پیشنهادهای زیر میتوان پیشرفتی در این کار حاصل کرد: 1. تمایز میان زیبایی شناسی و جامعه شناسی فرهنگ را بپذیریم. 2. به این ترتیب شاید بتوان با نظم و ترتیب کافی موجود در عرض پاسخهای فردی در موارد خاصی توافقهای مبتنی بر اجماعی را یافت که به نوبهی خود جالباند. 3. نباید دشوار باشد که بپذیریم ارزش فرهنگی چیز متکثر و متغییری است. 9. میتوان پذیرفت که شاید سنجش ممکن نباشد. اگر این پیشنهادها را بپذیریم یک راه ممکن پیش رو عبارت است از تلاش برای تجزیه مفهوم ارزش فرهنگی به حداقل برخی از عناصر سازندهی مهمتر آن. میتوان گفت، دامنهای از ویژگیهای ارزش فرهنگی به قرار ذیل است الف) ارزش زیبایی شناختی: شامل عناصری مثل زیبایی، هماهنگی، فرم، سبک، مد و سلیقهی خوب یا بد.
ب) ارزش معنوی: این ارزش را میتوان در یک زمینهی مذهبی رسمی تفسیر کرد.
ج) ارزش اجتماعی: ممکن است اثر حامل معنای ارتباط با دیگران باشد، یا به حس هویت و جایگاه کمک کند.
ه) ارزش نمادین: آثار هنری و دیگر اُبژههای فرهنگی به عنوان گنجینهها و حاملان معنا وجود دارند.
و) ارزش اصالت: یعنی اثر همان اثر هنری واقعی، اصیل و منحصر به فردی است که باز مینمایاند.
روشهای ارزشگذاری خاص مورد استفاده در علوم اجتماعی و علوم انسانی نیز به شرح زیر است:
الف) شناسایی: تحلیل بافتاری سر راستی از اُبژه موردِ مطالعه، شامل شناسایی فیزیکی، جغرافیایی، اجتماعی و مردم شناختی.
ب) توصیف متکاثفِ: این روش اشاره دارد به ابزار توصیف و تفسیر یک اُبژه، ابزاری چون زیستمحیط یا فراگرد فرهنگی آن؛ فراگردی که پدیدههایی توضیحناپذیر را با مطرح کردن نظامهای فرهنگی بنیادینِ دست اندرکار، تبیین میکند.
ج) تحلیل نگرشی: فنون گوناگونی از جمله روشهای بررسی اجتماعی، اندازهگیری روان سنجی و... و همچنین میتوان فنون استنباط را در این زمینه به کار برد.
د) تحلیل محتوا: روشهایی هستند که هدفشان شناسایی رمزگذاری معنا است.
ه) ارزیابی مهارت: نهادهی مهارت در انواع رشتهها احتمالاً مولفهی ضروری هرگونه برآورد ارزش فرهنگی است.
در پایان میتوان گفت، اگر چه ممکن است بحرانی در نظریه معاصرِ ارزش فرهنگی وجود داشته باشد، ولی این امر نباید ما را از کوشش برای بیان شفافتر چیستی ارزش فرهنگی و چگونگی شکلگیری آن باز دارد.
-----------------------------------------------------------------
منابع:
1-خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران/ ایرنا/ اقتصاد فرهنگ/ عماد افروغ/ 19مرداد1395
2- پایگاه اطلاعرسانی مجمع تشخیص مصلحت نظام/ اقتصاد فرهنگ و وضعیت آن در ایران و جهان/ 27 شهریور 1395
3-جابه جایی در قدرت | آلوین تافلر | شهیندخت خوارزمی | چاپ اول 1370
4-مبانی تصویر سازی | جلال شباهنگی | محسن حسن پور
5-هنرگرافیک | مسیب استوار | تهرام انتشارات رازنامه 1392
6-رنگ | مسیب استوار | تهران انتشارات رازنامه 1391
7-رابطه ی نرخ سود بانکی و تولید در اقتصاد ایران | مهدی تقوی | مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی 1387
8- اقتصاد و فرهنگ / محمدرضا کریمی کندزی
9-اقتصاد فرهنگ/ عبدالعلی رضایی/ پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی
10-اقتصاد فرهنگ/ نگارش: دیوید تراسبی | ترجمه: کاظم فرهادی/ نشر نی/ تابستان 1393
اقتصاد فرهنگ، یکی از کلیدواژه هایی است که در چند دهه اخیر بسیار در مورد آن بحث شده است.
این کلیدواژه گاه حتی به صورت یک موضوع کاملاً جدا مورد بحث، بررسی و نظریه پردازی نه تنها توسط اندیشمندان دو حوزه فرهنگی و اقتصادی که سیاسیون قرار گرفته است که در برخی جوامع حتی از حوزه اندیشمندان فراتر رفته و به حوزه استراتژیست ها وارد شده است.
امروزه اقتصاد فرهنگ در عرصه های مختلفی مورد بحث قرار گرفته و از این رو معانی مختلفی هم پیدا کرده است.
شاید تا صد سال پیش فرهنگ را بدون در نظر گرفتن مباحث اقتصادی و سیاسی در نظر می گرفتند و حاکمان و سرمایه داران به فرهنگ به چشم عرصه ای می نگریستند که در آن باید هزینه کرد؛ (چیزی که هنوز در برخی جوامع و حتی در جامعه ما نیز بسیاری بر آن تأکید دارند.) امروزه، دنیا، بخصوص دنیای مدرن، ثابت کرده است که عرصه فرهنگ، نه تنها می تواند سیاسیون را در رسیدن به قدرت و حفظ قدرت بسیار کمک کند، که می تواند عرصه پول سازی و ایجاد سرمایه باشد.
در تاریخ بشر، اولین مباحث ورود سیاسیون به عرصه فرهنگ را می توان در سقوط آندلس (اسپانیای اسلامی-اموی) دانست. هرچند تمام حکومت ها با شعارهایی فرهنگی برپا شدند. حکومت هایی همچون اسکندر که با شعار قیام علیه ستمگران یونانی قیام کرد و خیلی سریع توانست دنیا را به تصرف خویش درآورد (هرچند پس از رسیدن به حکومت و قدرت به راه همان هایی رفت که علیه شان قیام کرده بود). یا در تاریخ خودمان قیام کوروش علیه حکومت مادها با همین دیدگاه صورت گرفت. هرچند پس از کوروش، هخامنشیان به مرور همان راهی را رفتند که مادها رفته بودند و یکی از دلایل سقوط هخامنشیان روبروی سپاه اسکندر را همین مسئله سقوط اخلاقی هخامنشیان می دانند.
شاید اولین کسانی که در تاریخ ایران با شعارهایی فرهنگی همچون عدالت، زنده کردن تمدن پارسی و تکیه بر فرهنگ ایرانی توانستند به قدرت برسند، اشکانیان بودند. مهرداد یکم با این شعار ایرانیان را به یکپارچگی برای رودررویی با سلوکیان فراخواند و توانست با شکست سلوکیان (وارثان اسکندر) ایران یکپارچه را بسازد. اما این حکومت هم پس از پیروزی، شعارهای فرهنگی خود را به کناری وانهاد و صرف حکومت سیاسی برای حفظ قدرت و گسترش آن شد. نتیجه این اقدامات اشکانیان باعث شد تا پس از 400 سال حکومت بر ایران، جای خود را به حکومتی فرهنگی تر به نام ساسانیان دهد که به رهبری اردشیر بابکان (که خود را از سویی فرزند شاهان پیشین می دانست و از سویی تبار خود را به بزرگان مذهبی زرتشتی ایران نسبت می داد) قیام کرده بودند. ساسانیان فرهنگ، هنر و صنعت را در ایران گسترش دادند و برای اولین بار تاریخ ملی ایران را به نام خداینامه در زمان انوشیروان نوشته شد. در همین دوران بود که ادبیات ایران نیز راه خود را پیدا کرد و فرهنگ ایرانی با حمایت حاکمان سیاسی، روز به روز گسترش پیدا کرد. هرچند فرهنگ ترویج شده در این زمان بیشتر برای گسترش و حفظ موقعیت سیاسی شاهان بود تا گسترش و ارتقای فرهنگی میان مردم؛ اما ساسانیان در طول بیش از 4 صده حکومت، کم کم از آن آرمانها و ایده های فرهنگی خود فاصله گرفتند و علیرغم برجا گذاشتن آثار فرهنگی و هنری بسیار، در رودررویی با قدرت های نوظهوری همچون زروانیان، مسیحیت، مزدکیان، مانویان و در نهایت اسلام که همگی بر گسترش فرهنگ، سواد، علم و ... تکیه می کردند رو به افول نهاد و پس از درگیری های بسیاری که با این مکاتب داشت، با شکست سپاه رستم فرخزاد از سپاه عربی خلیفه دوم اسلام پایان یافت.
پس از اسلام، افراد بسیاری در جهان اسلام و از جمله ایران، که همگی داعیه دار قیام بر اساس مکتب، مذهب، تفکر، عدالت، اندیشه و فرهنگ بودند، سربرآوردند و مدت کوتاهی بر قسمت اندکی حکومت تشکیل می دادند. ابومسلم، طاهریان، صفاریان، آل بویه، آل زیار، اسماعیلیان پیروان حسن صباح و ... همگی از این دسته هستند. هرچند جنگهای بسیاری در این دوران برای کسب قدرت با شعار اناالحقی شکل گرفت، اما در همه این حکومتها حمایت از دانشمندان و اندیشمندان مورد توجه جدی بود؛ همین امر هم باعث شکوفایی تمدن ایرانی اسلامی شد.
مغولان با یورش وحشیانه خود، سیل آسا تمدن بزرگ ایرانی-اسلامی را درنوردیدند و جز فارس را به نابودی کشاندند. هرچند مغولان در طی زمان به فرهنگ ایرانی اسلامی درآمدند ولی بخصوص در همان اوایل بسیاری از آثار فرهنگی ایرانی اسلامی را نابود کردند.
آغاز تمدن مجدد ایران را باید عصر صفویان دانست. شاه اسماعیل با تکیه بر مذهب به عنوان رکن رکین فرهنگی خود، یک بار دیگر ایران و ایرانی را زیر یک پرچم گرد آورد. در این دوران یک بار دیگر تمدنی مرکب از تمدن ساسانیان و تمدن ایرانی اسلامی، 9 قرن پس از اسلام، بوجود آمد. این تمدن هرچند نقاط بالا و پایینی داشت، اما در سیر زمان، با افت و خیز حکومت صفویان، همچون دوران پیش خیلی دستخوش تغییر نشد و در دوران افشاریه و زندیه یعنی قریب به 3 صده ادامه داشت.
با آغاز حکومت قاجاریه این تمدن رو به افول گذاشت. هر چند در دوران قاجاریه کسانی چون قائم مقام فراهانی سعی داشتند تا تمدن رو به افول را زنده سازند، اما تا پس از کشته شدن میرزا محمدتقی خان فراهانی (امیرکبیر) که شاه ایران کمی به خود آمد فرهنگ ایران رو به افول می رفت. پس از امیرکبیر، کسانی که به همت امیرکبیر برای تحصیل به اروپا رفته بودند برگشتند و در کنار این افراد علمای دینی نیز پا به میدان سیاست گذاشتند، و همین امر تمدن ایرانی را وارد عصر جدیدی کرد. تمدنی که با نهضت تنباکو شروع شد و این نهضت های مردمی پی درپی با خطبه نمازجمعه آیت ا... خامنه ای در تبریز به سوی مشروطه حرکت کرد و این مشروطه خواهی به تشکیل مجلس شورای ملی انجامید. این حرکت ها باعث شد تا فرهیختگان جامعه بار دیگر وارد عرصه های اجتماعی شوند و آثار فرهنگی هنری بسیاری از خود به یادگار گذارند.
کودتای اسفند 1299، و روی کار آمدن رضاخان، از طرفی ضربه بزرگی بر پیکر این تلاش ها داشت و از سوی دیگر راه دیگری را باز کرد. هرچند نمی توان نقش تأسیس دانشگاه در اواخر دوران رضاخانی را نادیده گرفت، اما اوضاع جهان و ورود بیگانگان بیش از دوران قاجاریه باعث شد تا فرهنگ ایرانی به سوی ساقط کردن رژیم سلطنت به پیش رود. لازم به ذکر است که در دروان پهلوی برای اولین بار به سایر جنبه های فرهنگی توجه جدی شد. این توجه هم از سوی حاکمان و هم از سوی مخالفان مطرح شد. اصلاحات رضاخانی در بحث حجاب و پوشش مردان و زنان، سوگواریهای ملی و مذهبی، شیوه زندگی، چگونگی تحصیل، معماری، شیوه برگزاری جشن ها و خلاصه تمام ابعاد فرهنگی را دربرمی گرفت. همه اینها باعث شد تا با سقوط رضاخان، اکثر جریانات حاضر در صحنه همچون حزب توده، جبهه ملی و مذهبی ها، خواهان سرنگونی رژیم سلطنت و تأسیس رژیم جمهوری شوند. این تلاش های ده ساله باعث به روی کار آمدن دولت ملی مصدق شد. اما با سقوط مصدق، تمام آرمان ها حداقل برای یک دهه از بین رفت.
پهلوی اما با تصویب کاپیتالاسیون (این قانون توسط مرحوم طباطبایی نماینده مردم کازورن در مجلس شورای ملی به آیت ا... سید احمد پیشوا از شاگران امام خمینی منتقل شد و آیت ا... پیشوا نیز آن را به امام خمینی منتقل کرد) و بیان آن توسط امام خمینی، گور خود را کند. از این به بعد بود که تمام جریانات علیه رژیم پهلوی وارد صحنه شدند و جوانان گاه جلوتر از بقیه دست به سلاح بردند. در همین دوران نیز رژیم پهلوی با هزینه های بسیاری سعی در تغییر فرهنگ مردم داشت. از سوی دیگر جریانات مخالف نیز به شیوه خود سعی در فرهنگ سازی داشتند. در این دوران سه نوع جریان عمده فرهنگی به وجود آمد. جریان فرهنگی هماهنگ و موافق با رژیم پهلوی که سعی در ایجاد بی بند و باری و فرهنگ سازی خاص خود برای مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی بودند. جریان فرهنگی مخالف رژیم که در حالت کلی سه قسمت بود، جریان مذهبی، مارکسیست ها و ملی گراها یا همان لیبرالها. اما این هر سه جریان مخالف، فرهنگ سازی خود را دقیقاً روبروی آنچه رژیم پهلوی تبلیغ می کرد، قرار دادند. رژیم پهلوی تجمل و سرمایه داری را تبلیغ می کرد و از این سوی تبلیغات بر روی سادگی بود. تا آن جا که سیاسیون و کسانی که خود را انقلابی قلمداد می کردند چه طلبه چه دانشجو در ابتدای کار، به کارگری در کارگاه ها یا زمین های کشاورزی می پرداختند. در واقع ساده زیستی را در مقابل تجمل قرار می دادند. در کنار این دو جریان کلی موافق و مخالف، جریان سومی هم بود که بدون در نظر گرفتن رژیم و سیاست حاکم، صرفاً کار فرهنگی خود را ادامه می داد همچون انجمن حجتیه. از هر طرف بخواهیم نگاه کنیم نمیتوانیم نقش این سه جریان را در فرهنگ سازی جامعه نادیده بگیریم.
اگر به گذشته برگردیم در تمام دوران پیش از پهلوی که ذکر شد، خرید و فروش آثار هنری ایرانی نه به عنوان یک مسئله فرهنگی و حتی هنری و با مدیریت خاص، بلکه به عنوان یک نیاز مردم و صنعت، به مردم و دنیا عرضه می شد. همچون پارچه زیبای گازر که با زیبایی و دوام خاص خود در هر دو سوی کره خاکی به تجارت و فروش می رفت. یا ظروف قلمکاری شده فلزی یا نقوش زیبا بر ظروف گلی. در هیچ کجای دنیا این آثار فرهنگی هنری به عنوان مسأله ای که می تواند در دیدگاه مردم تغییری ایجاد کند نگریسته نمی شد. اما از دوران پهلوی، هم در داخل ایران و هم در کشورهای دیگر این قضیه فرهنگ سازی و اقتصاد رنگ و بوی بیشتری گرفت. دوران پهلوی اول با دوران جنگ جهانی اول آغاز شد و در جنگ جهانی دوم پایان گرفت. پهلوی دوم نیز در همین دوران جنگ جهانی دوم کار خود را آغاز کرد.
این مسأله دیدگاه قدرتهای بزرگ را نسبت به تمام مسائل تغییر داد و برای سیطره قدرت خود بر کشورهای دیگر راهکارهای جدیدی را ارائه میدادند.
در زمان پهلوی دوم به خصوص پس از کودتای 28 مرداد و در ادامه با وقوع 15خرداد، تقابل دو جریان فرهنگی شدیدتر شد. این تشدید تقابل، باعث شد تا در هر دو جریان فرهنگی، افراطیونی پیدا شوند که در فرهنگ خود راه تندی پیش میگیرند. از یک سو اشرف پهلوی به عنوان سمبل فساد حکومتی پهلوی هر روز چهره جدیدی از خود رونمایی میکرد و از سوی دیگر جریاناتی شبیه فداییان خلق و مجاهدین خلق هر روز تندتر از پیش حرکت میکردند. تا آنجا که در این سرعت خود از گفتمان اصلی رهبران خود همچون جزنی و حنیف نژاد عبور کردند.
شاید برای اولین بار اقتصاد فرهنگ در زمان پهلوی دوم رنگ و بویی دیگر گرفت. رنگ و بوی این دیدگاه اقتصادفرهنگ، بیشتر به این اصل استوار بود که باید از هر طریقی پول در آورد. یا بهتر بگویم هدف وسیله را توجیه میکند. تأسیس و توسعه فاحشه خانه ها، رقاص خانه ها، شراب فروشیها، کاباره ها و ... برگزاری جشنهای 2500 ساله، جشن فرهنگ و هنر، مطبوعات، سینمای فیلمفارسی، تئاترهای عریان و ... همگی از مظاهر این اقتصادفرهنگ بود. در واقع این دوران صنعت پولسازی فرهنگی هنری هر روز شکل جدیدی از خود را نشان میداد. این شیوه پولسازی در مکتب فرانکفورت به عنوان صنعت فرهنگ تعبیر می شود. رژیم پهلوی دیدگاه خود را بر این شیوه استوار کرده بود. فرح و بخصوص اشرف در این زمینه گوی سبقت از بقیه ربودند و بیشتر این مراکز متعلق به این دو نفر بود.
با نگاهی به این شیوه پولسازی، مشاهده میکنیم که نهایت این امر باعث مخدوش شدن فرهنگ و هنر در بلندمدت میشود. زیرا در این امر سرمایه دارانی که تنها به ثروت و سود خود فکر میکنند وارد میشوند و هدفشان از فرهنگ و هنر چیزی جز مادیات خود نیست. همین امر باعث شد تا برخی از هنرمندان اصیل کشور، طی نامه سرگشاده ای به این فساد اعتراض کنند و خود را از بقیه هنرمندان جدا نمایند. (روزنامه اطلاعات تابستان 1357)
با پیروزی انقلاب اسلامی، دیدگاه پولسازی فرهنگ یا صنعت فرهنگ که در زمان پهلوی به سرعت راه می پیمود، به ناگاه از حرکت ایستاد. دیدگاه انقلاب این بود که فعالیت فرهنگی، اقتصادی نیست. اگر فرهنگ اقتصادی شود، باعث فساد میشود. این دیدگاه به صورت تلویحی دیدگاه بسیاری از عناصر فرهنگی بود. به همین دلیل دولت خود وارد عرصه فرهنگ شد. در این زمان بود که اکثر تولیدات فرهنگی و هنری بدون دیدگاه اقتصادی شکل میگرفت. این دیدگاه که بیشتر توسط عناصر تندرو و چپ که دو دهه بعد عمدتاً به جرگه اصلاح طلبان پیوستند باعث شد تا فرهنگ و هنری ایران وابستگی شدیدی به یارانه ها و کمکهای دولتی داشته باشد. با روی آمدن دولت مهندس میرحسین موسوی که خود از هنرمندان و اصحاب فرهنگ به شمار میرفت، این دیدگاه بیشتر تقویت شد. (هرچند در این دوران به خاطر مسایل اجتماعی و سیاسی خاص زمان، هنرمندان و فرهیختگان بسیاری پا به عرصه نهادند.) دلیل آن هم دیدگاه های سوسیالیستی دولت موسوی بود. در این دوران اختلافات رئیس جمهوری، آیت ا... سید علی خامنه ای، با نخست وزیر، مهندس میرحسین موسوی، بیش از پیش خود را نشان داد.
دوران سازندگی، اما با حذف نهاد نخست وزیری، با دیدگاه اقتصاد باز هاشمی رفسنجانی آغاز شد. دیدگاهی که عرصه فرهنگ و هنر را نیز شامل می شد. در این دوران بار دیگر بحث اقتصاد فرهنگ و هنر پس از یک دهه فراموشی باز شد. این امر برای کسانی که با دیدگاه سابق تربیت یافته بودند، بسیار سخت می نمود. این دیدگاه از یک طرف دست هنرمندان و فرهیختگان را برای ورود به بازار آزاد به شکلی باز می کرد و از طرف دیگر باعث می شد که صدای برخی از هنرمندانی که تا دیروز یارانه بگیر بودند را درآورد که چرا از فرهنگ و هنر حمایت نمی شود. این مسأله با استعفای حجت الاسلام سید محمد خاتمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سپرده شدن آن به مهندس مصطفی میرسلیم، کژدار و مریض همان راه پیشین را دنبال کرد. عملاً در این دوران آنقدر سرعت باز شدن اقتصاد فرهنگ کم بود که به جایی نرسید.
از دوران اصلاحات بود که به صورت عملی، فرهنگ و هنر، این بار با خواست خود هنرمدان و فرهیختگان وارد بازار اقتصادی شد. کنترل های بسیاری که بر روی کار هنرمندان بود از بین رفت و کار آزاد در زمینه فرهنگ و هنر حرکتی نو شد.
هرچند هنوز هم بسیاری از سیاسیون و فرهنگیان معتقدند که از فرهنگ و هنر نمی شود پول ساخت، اما برخی دیگر به این امر صحه می گذارند و بخصوص از سال 1380 به این سوی، یعنی پس از ابلاغ قانون خصوصی سازی، این دیدگاه در جمهوری اسلامی وارد مرحله تصمیم سازی و سیاستگذاری شد. شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجمع تشخیص مصلحت نظام از سویی و مجلس شورای اسلامی و دولت جمهوری اسلامی نیز از سوی دیگر شروع به ایده سازی و قانون نویسی برای آن کردند.
در واقع میتوان گفت این اولین بار در طول تاریخ ایران است که بحث اقتصاد فرهنگ به طور جدی وارد دستور کار مسئولان و دست اندرکاران کشور شده است. این در حالی است که بخصوص پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد فرهنگ، و فرهنگ سیاسی، در کشورهای اروپایی و آمریکایی به خصوص در ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و پس از آن روسیه فعلی شکلی جدی داشته است. البته انگلیس، فرانسه و آلمان نیز در این عرصه قوی وارد شده اند. اما دو بلوک غرب و شرق، یعنی آمریکا و روسیه با ورود به جنگ سرد، فرهنگ و هنر را به عنوان ابزار خود بکار بردند. ایالات متحده توانست با همین ابزار فرهنگ و هنر (که البته رسانه نیز جزو ابزارهای فرهنگی و هنری به حساب می آید) اتحاد جماهیر شوروی را از درون بهم ریزد و شکست دهد.
این است که امروزه بحث از فرهنگ و هنر، مثل دوران پیش از این، یک بحث عادی نیست. بلکه حوزه های مختلف را درگیر خود می کند.
اقتصاد و فرهنگ، تا یک قرن پیش، اگر نگوییم هیچ، اما تأثیر کمی در مسایل سیاسی داشتند. دلیل آن هم این بود که اقتصاد و فرهنگ خارج از نگاه سیاستمداران، توسط مردم صورت می گرفت. اما امروزه اقتصاد و فرهنگ در کنار سیاست قرار گرفته، به عنوان ابزاری در دست رقبا هستند. در این دوران میتوان گفت با پیچیده شدن عرصه های مختلف از جمله سیاست، اقتصاد، فرهنگ، علم، ورزش و ... به هم، نقاط اشتراک بسیاری با هم دارند که بررسی این نقاط می تواند در سیاستگذاری و تصمیم سازیها، نه تنها برای مدیران ارشد حاکمیتها و کشورها، بلکه حتی برای مدیران بخش خصوصی هم بسیار مهم باشند.
اقتصاد و فرهنگ دو عرصه مهم و کلی در همه جوامع به شمار می آیند که نقاط تلاقی بسیاری دارند. به همین دلیل لازم است تا نقاط اشتراک اقتصاد و فرهنگ، مورد بررسی جدی قرار گیرد.
ما در این جا قصد داریم تا با بررسی نقاط اشتراک، موضوع اقتصاد فرهنگ را به صورت ویژه بررسی کنیم.
نقاط اشتراک
ابتدا بهتر است که تعریفی از اقتصاد و فرهنگ ارائه کنیم:
تعریف علم اقتصاد: علمی است که نحوه تخصیص منابع و امکانات محدود را برای نیازها و خواسته های نامحدود مورد مطالعه قرار میدهد. موضوع علم اقتصاد تخصیص و تصمیم گیری است. تصمیم گیری در علم اقتصاد تابع دو عامل امکانات و سلایق است.
بنابراین اقتصاد: امکانات تابعی است که درآمد قیمت و قوانین است بنابراین اقتصاد به عنوان یک دانش تجربی علم تصمیم گیری است.
تعریف فرهنگ: مجموعه پیچیده ای از ارزشها، آداب و رسوم، سنن، هنجارها، اخلاقیات و ... که بین گروه های انسانها و در جامعه رواج یافته است. (اقتصاد و فرهنگ/ محمدرضا کریمی کندزی)
در حالت کلی چهار نقطه تلاقی برای اقتصاد و فرهنگ میتوان در نظر گرفت: اقتصاد فرهنگ، فرهنگ اقتصاد، تأثیر اقتصاد بر فرهنگ و تأثیر فرهنگ بر اقتصاد.
اقتصاد فرهنگ: اقتصاد فرهنگ، معمولاً به اقتصاد در عرصه هنر و فرهنگ می پردازد و گاه شیوه های پول سازی، درآمدزایی و اشتغالزایی را در عرصه های فرهنگی و هنری مورد بررسی قرار می دهد.
فرهنگ اقتصاد: در این مقوله مباحث اقتصادی را از دریچه فرهنگی می نگرند و از این رهگذر به دنبال اصلاح شیوه های پولسازی، درآمدزایی و اشتغالزایی در جهت صحیح همراه با ارتقا و پیشرفت جامعه هستند.
تأثیر اقتصاد بر فرهنگ: در این بحث افت و خیزهای اقتصادی، مباحث مالی، قدرت خرید مردم و ... را بر روی فرهنگ حاکم بر جوامع بررسی می کنند. بررسی این امر باعث خواهد شد تا سیاستگذاران و تصمیم گیران سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه، پیش از هر اقدام بتوانند تأثیرات آن را بر جامعه بسنجند و پیش از آن که جامعه دچار بحرانهای اجتماعی و فرهنگی خاص شود، آن را برنامه ریزی و کنترل نمایند. مثلاً افزایش پول در دست مردم، بدون فرهنگ سازی پیش از آن، میتواند اقتصاد را ورشکسته کند. این در حالی است که دولت و فرهنگ سازان می توانند پیش از افزایش پول در دسترس مردم، با آگاهی از این موضوع، فرهنگ سازی خود را آغاز نمایند تا به جای تأثیرات منفی، با تأثیرات مثبت اجتماعی همراه باشد و جامعه را از سقوط نجات دهد. این مسأله نه تنها برای افزایش پول در دسترس مردم، که با وخیم شدن وضعیت پولی کشور و در نتیجه کاسته شدن پول در دسترس و پایین آمدن قدرت خرید مردم، باز هم می تواند کشور و جامعه را با خطر سقوط روبرو کند. پس لازم است تا پیش از آن که کشور با این وضعیت اقتصادی روبرو شود، با فرهنگ سازی مناسب، و شیوه برخورد با آن، مردم را آماده عبور از تنگنایی که قرار است بوجود آید، کنند. شاید اگر جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تنها چند سال بعد یعنی قریب به 5 سال اتفاق می افتاد، شکست ایران در این جنگ قطعی می نمود؛ زیرا مردم ایران از فرهنگ سازی انقلابی فاصله می گرفتند. اما همین فرهنگ سازی انقلابی، باعث شد تا استقامت و ایستادگی مردمی در مقابله با جنگ تحمیلی افزایش یابد.
تأثیر فرهنگ بر اقتصاد: هر گونه تغییرات فرهنگی همچون تبادل فرهنگی، تهاجم فرهنگی، تقابل فرهنگی، تعامل فرهنگی و ... در دوره کنونی، حتی کوچک، میتواند عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی سلامت و بهداشت را تحت تأثیر خود قرار دهد. همچون قسمت قبل که هر گونه تغییر اقتصادی در بطن جامعه می توانست فرهنگ را تحت تأثیر خود قرار دهد، هر گونه تغییر فرهنگی نیز می تواند اقتصاد جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهد. مثلاً اگر جامعه ای رفاه زده شود، به سرعت اقتصاد را تغییر خواهد داد و از یک اقتصاد پویا گاه به سمت اقتصادی ورشکسته می برد. این در حالی است که در این افت و خیزهای فرهنگی عده ای با شناخت درست و صحیح از اوضاع فرهنگی و تغییرات آن، می توانند در راستای فرهنگ غالب، درآمد بسیار خوبی کسب نمایند. درآمدی که میتواند به قیمت نابودی یک جامعه تمام شود. مثلاً در دهه پیشین با افزایش قدرت خرید مردم، یعنی افزایش پول در دسترس، و عدم فرهنگ سازی مناسب توسط سیاست گزاران و تصمیم گیران کلان، باعث شد تا کشور وارد چرخه رفاه زدگی شوند. همین مسأله باعث شد تا رونق کسب و کار و تولید در داخل کشور ضربه جدی ببیند؛ زیرا این رفاه زدگی همراه با فرهنگ از خودبیگانگی و توجه جدی به تولیدات بیگانه، باعث شد تا تولید داخلی دچار بحران جدی شود.
اقتصاد فرهنگ
همچنان که گفتیم اقتصاد فرهنگ، معمولاً به اقتصاد در عرصه هنر و فرهنگ می پردازد. همچنین به شیوه های پولسازی، درآمدزایی و اشتغالزایی در عرصه های فرهنگی و هنری مورد بررسی قرار می گیرد. این امر باعث خواهد شد تا فرهنگ از نظر اقتصادی بتواند خود را زنده نگه دارد.
پس در حالت کلی دو بحث مختلف را باید مورد بررسی قرار دهیم: الف) اقتصاد در عرصه فرهنگ و هنر چیست؟ و چه مؤلفه هایی بر روی آن تأثیر خواهد داشت. همچنین این که چگونه میتوان اقتصاد پویایی را در عرصه فرهنگ و هنر داشت. در واقع مدیریت اقتصادی را در عرصه های فرهنگی و هنری باید بیان کنیم.
ب) شیوه های مختلف پول سازی، درآمدزایی و اشتغالزایی در عرصه فرهنگ و هنر چیست؟
در حالت کلی بایستی چیستایی، چگونگی و شاخصهای آن را بررسی کرد:
الف) در اقتصاد فرهنگ به دنبال چه هستیم؟
ب)آیا فرهنگ را میشود اقتصادی کرد؟
ج)شاخصهای اقتصاد فرهنگ چیست؟
د)با چه چیزهایی میتوان اقتصاد فرهنگ را کنترل کرد؟
ه)اقتصاد فرهنگ چیست؟
ضعف و قدرت در اقتصاد فرهنگ:
1-عماد افروغ، جامعه شناس ایرانی در این مورد می نویسد: اگر بگوییم 'اقتصاد و فرهنگ' یک بحث فلسفی کلان می شود که البته بازتاب روی اقتصاد فرهنگ نیز دارد. اما وقتی بحث 'اقتصاد فرهنگ' است بحث روشن و مشخصی است. در بحثهای نظام سازی وقتی صحبت از خرده نظامهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی به وجود می آید عنصر اصلی و خط دهنده و معنایی را فرهنگ می دانند، به معنایی یک عنصر فکری و اندیشه ای است و عنصر انطباقی و رافع نیازهای انسانی را اقتصاد می دانند... ما نمی توانیم فرهنگ را به اقتصاد تقلیل دهیم و یا برعکس... در این ارتباط وزن ارزشی عناصر با هم متفاوت است؛ یعنی ارزش غایی را به فرهنگ می دهیم و ارزش رتبی را به اقتصاد. در این ارتباط متقابل نه از دلالت های فرهنگ روی اقتصاد غافلیم و نه از دلالتهای اقتصاد روی فرهنگ، اما وزن بیشتری به فرهنگ و ارزشهای یک نظام میدهیم. اما زیربنا و روبنا نیست... به لحاظ معرفت شناختی من اعتقاد دارم که حیات سیاسی ما با حیات فرهنگی ما و حیات اقتصادی ما باید پیوند بخورد و حالتی پیش بیاید که فرد علاوه بر امرار معاش ساعتی هم برای خردورزی و هنرورزی اختصاص دهد، اما شرایط کنونی جهان به گونه ای است که شدنی نیست؛ بنابراین باید فکری برای اقتصاد فرهنگ کرد. خطری که اقتصاد فرهنگ را تهدید میکند این است که هر آن ممکن است به نام اقتصاد فرهنگ بعد معاش فراموش شود یا این که بعد معیشت گرایی اصالت پیدا کند و حالتی به وجود آید که ما امروزه شاهد آن هستیم و به نام فعالیتهای فرهنگی و هنری یک لذت گرایی و سودانگاری انجام می شود و کارهای سطحی و مبتذل تولید میشود، این یک طرف قضیه است. طرف دیگر این که وقتی اقتصادگرایی باب میشود وظیفه دولتهای ایدئولوژیک و فرهنگی نسبت به فرهنگ مغفول واقع میشود. یعنی دولت میگوید حالا که اقتصادگرایی باب است، من فقط وظیفه تأمین معاش و امنیت مردم را دارم و مسئول حقوق فرهنگی مردم نیستم. این مقوله ی پیچیده ای است که بسته به جوامع مختلف باید به آن پاسخ داد. اولاً یک هنرمند اگر واقعاً میخواهد اصالت را به شهود فرهنگی بدهد هیچگاه نبایستی اسیر اقتصادگرایی شود و برای سود اقتصادی هر کاری انجام دهد. چیزی که امروزه در عرصه سینما شاهد آن هستیم و ممکن است در عرصه کتاب نیز با آن مواجه باشیم... اگر به سمت لذت گرایی، سودگرایی یا اقتدارگرایی در عرصه سیاست پیش برویم این مسأله به وجود می آید که تولیدات سطحی مطرح میشود و به جای این که ذائقه فرهنگی مردم را ارتقا دهیم آن را تنزل می دهیم و نوعی توده گرایی فرهنگی باب میشود که فرانکفورتیها از آن با نام صنعتی شدن فرهنگ یاد میکنند. اگر اقتصاد قرار باشد فرهنگی باشد؛ باید توجه به قناعت داشته باشد. یعنی این که ما سعی کنیم یک فرهنگ اقتصادی ایجاد کنیم که قناعت حاکم بر آن باشد، علاوه بر محدودیتهای شرعی و فرهنگی که داریم، برای رسیدن به سود اقتصادی قرار نیست هر کالایی را تولید بکنیم و مصرف گرایی بی رویه را فریاد بزنیم. این فرهنگ است که باید به سیاست، یا اقتصاد و سود، خط بدهد. (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران/ ایرنا 19مرداد1395)
2- دفتر مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلت نظام نیز در مقاله ای با عنوان "اقتصاد فرهنگ و وضعیت آن در ایران و جهان" در 27 شهریور 1395 که در پایگاه اطلاع رسانی این مجمع انتشار یافته است مینویسد: ضرورت طرح موضوع اقتصاد در بخش فرهنگ، بیش از هر چیز به اهداف علم اقتصاد برمیگردد. فرض مهم این است که ما با منابع محدود و نیازهای نامحدود مواجهایم؛ بنابراین باید منابع به نحوی تخصیص یابد که اولاً بجا و مناسب باشد و ثانیاً نتایج بیشتری حاصل آید. به عبارت دیگر، از کمترین منابع، بیشترین محصول به دست آید و بیشترین نیازها نیز برطرف شود. همچون سایر بخشهای جامعه، در فرهنگ نیز با کمبود منابع روبهرو هستیم؛ لذا ضرورت توجه به اقتصاد در حوزه فرهنگ از این جهت است که ما را در تصمیمگیری درباره اختصاص بهینه منابع به نیازهای جامعه کمک میکند. بحث مهم دیگر این که اقتصاد در فرهنگ با اقتصاد در سایر بخشها تفاوت دارد؛ زیرا تصور آن است که فرهنگ همانند امور قضایی جزو خدمات عمومی است و لذا بخش خصوصی حاضر به سرمایهگذاری و تولید در آن نیست. همین استدلال باعث شده است بسیاری بر این باور باشند که فقط دولت باید در این بخش سرمایهگذاری و دخالت کند. اما واقعیت این است که یکی از مهمترین جنبههای فعالیتهای فرهنگی، تنوع آن است. مجموعه فعالیتهایی که به آنها نام فعالیتهای بخش فرهنگ اطلاق میشود، بسیار گسترده و متنوع هستند و طیف وسیعی از اجرای نمایش، خواندن کتاب تا موضوع میراث فرهنگی و گردشگری را در برمیگیرد. این تنوع و گستردگی باعث میشود که نتوان درباره چگونگی و حیطه فعالیت بخش خصوصی و دولتی در همه این امور به طور یکسان تصمیمگیری کرد. بخشها و فعالیتهای مختلف فرهنگی باید از نظر قابلیت برنامهریزی و نیز از نظر تعیین حیطه سرمایهگذاریها مورد مطالعه و مداقه قرار گیرند. توجه به اقتصاد فرهنگ و اتخاذ نگرش اقتصادی در تحلیل وضعیت فعالیتها و کالاهای فرهنگی، در تحلیل چشماندازهای آینده و برای تولید آنها ضرورت ویژهای دارد. (پایگاه اطلاعرسانی مجمع تشخیص مصلحت نظام/ اقتصاد فرهنگ و وضعیت آن در ایران و جهان/ 27 شهریور 1395)
کنترل فرهنگ با اقتصاد
فعالین اقتصادی، با کنترل بازار و معاملات جامعه، نقش کلیدی در تعیین یا کنترل فرهنگ جامعه دارند. این کنترل میتواند ارادی و برنامهریزی شده و در جهت منافعی خاص صورت بگیرد و میتواند نباشد اما در هر صورت برای کنترل بازار نیاز به فرهنگسازی متناسب با کالا یا خدمات ارائه شده توسط بنگاه دارد. به طور مثال، ترویج گرایشات فکری، سیاسی یا دینی خاص، بین اقشار مختلف جامعه.
صاحبان بنگاه های اقتصادی، که در زمینه ی تولید و خدمات فعالیت می کنند، با به کار گیری افرادی با مهارت های مختلف، توجه خریداران را به خود جلب می کنند. این کار می تواند با نوع خاصی از بازاریابی یا خدمات گوناگون، یا به وسیله ی طراحی و ظواهر خاص محصول صورت بگیرد.
به طور مثال ، افرادی که در زمینه ی تولید کفش ، پوشاک و وسایل لوکس فعالیت دارند، همواره به دنبال ایده هایی هستند که از طرفی با سلایق جامعه سازگار باشد، و هم از طرفی نوعی نوآوری و خاص بودن را در ظاهر تولیدات تجلی دهد.
تاثیر زیاد نوع پوشش و صنعت مدلینگ در دوره های مختلف ، بسیار بدیهی و روشن است . با این حال ، افرادی که از این وضعیت بهره برداری می کنند ، هیچ گاه به هدف نهایی و اصلی خود ، اشاره ای نمی کنند . معمولا پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از تحولات اجتماعی ، می توان به تاثیر وسیع و عمیق پوششی خاص که در دوره ای معین ، فراگیر شده ، پی برد .
حضور هنرمندان در عرصه ی تولید پوشاک ، کاملا تحت تاثیر سرمایه گذار و اسپانسر نهاییست. در این وضعیت ، سرمایه گذار می تواند از نوع خاصی از تفکر یا گرایش ، جهت همکاری های هنری و فرهنگی دعوت کند. پوشش جامعه ، نقش جدی در نحوه ی شکل گیری فرهنگ نسل جدیدی از جامعه دارد . افرادی که با پوشش خود در محل کار ، خیابان ها و مراسمات ظاهر می شوند و نقش خود را به عنوان یک شهروند ، ایفا می کنند.
هنرمندان تاثیر گذار و پیشرو ، می توانند به کمک تولید کنندگان ، کالاهای مختلفی را به منظور ترویج فرهنگی خاص ، به جامعه عرضه کنند .
زمانی که عرصه ی کار هنری ، به دست سرمایه گذار و اسپانسر سپرده شود ، عملا می توان انتظار داشت که بخش زیادی از مصرف کنندگان ، صرفا جهت رفع نیاز مادی و بدون توجه به محتوای معنوی محصول ، اقدام به خرید و استفاده از آن محصول خاص کنند. در این حالت ، خریدار میتواند به طور ناخواسته ، تریبونی برای معرفی آن نوع خاص از فکر یا عقیده باشد . درست زمانی که با کیف ، یا کفش یا پیراهن خریداری شده ، در جامعه ظاهر میشود .
با جمع بندی از این تفاسیر میتوان اینطور نتیجه گرفت که یک فعال اقتصادی، با اطلاع از فرهنگ جامعه و نیاز اقشار، میتواند در جهت اصلاح یا تغییر بخشی از جامعه، تولید محصولات بخصوصی را برنامه ریزی کند. در این مسیر، میتواند از تخصص افرادی که در زمینه هنر، گرافیک، بازاریابی و تولید فعالیت دارند بهره ببرد. سرمایه گذار یا فعال اقتصادی میتواند در جهت منافع حکومت یا تفکر غالب فعالیت کند. از طرفی فعالیت اقتصادی میتواند کاملاً به قصد مبارزه شکل بگیرد. مبارزه با فرهنگ یا اعتقادات غالب بر جامعه و حتی میتواند این تفکر و فرهنگ غالب را به نفع خود تغییر دهد. این جاست که میبینیم برخی از فعالین اقتصادی خواسته یا ناخواسته در خدمت برخی جریانات سیاسی قرار میگیرند.
به این ترتیب بنگاه اقتصادی میتواند به طور مستقیم یا غیر مستقیم، در جهت منافع یک حزب، عقیده یا تفکر خاص شکل گرفته و به فعالیت خود ادامه دهد .
همچنین این نوع از فعالیت میتواند به مرور، منجر به ایجاد بت های اجتماعی یا افرادی تاثیرگذار شود که توجه قشر خاصی از اجتماع را به خود جلب میکند .
به این ترتیب شاهد حضور افرادی با تخصصی نامربوط به حوزه ی شغلی شان ، در اصناف گوناگون هستیم . این افراد به جهت سرشناسی و میزان تاثیر گذاری و البته با استفاده از ضعف ساختاری صنف دوم، در حوزه ی جدید، فعالیت خود را آغاز میکنند و مولد نوع جدیدی از فرهنگ و کسب و کار هستند .
کاریزماسازی در تجارت
همایش رازهای موفقیت و بازاریابی و تجارت، خود به نوعی بازار رقابتی خاص و مستقل تبدیل شده اند که در ازای سخنوری و بهره گیری از فن بیان، ایده های نسبتا بی بازده را، بدون در نظر گرفتن شرایط جامعه، عرضه و داد و ستد میکنند .
در کسب و کار این قبیل افراد، اسم اشخاص موفق در تجارت و کسب و کار جهانی، رندوم و تکراری است. افرادی که تبدیل به سلبریتی های کسب و کار و تجارت شده اند. نقل قول ها و کوچک ترین عادات ظاهرا غیرعادی این اشخاص، برای عموم مردم جذابیت دارد. از طرفی در اعماق تاریک شایعات عوام پسندانه، اتهامات و هویتی مرموز و بعضاً پلید به این افراد نسبت داده میشود. تمام این عوامل، سبب شکل گیری و قدرت گرفتن سلبریتی های دنیای کسب و کار شده است .
کسب و کار می تواند محصول یا سود تولید کند. به دشواری میتوان در برابر وسوسه ی این بدگمانی مقاومت کرد که کسب و کار هم می تواند به نمایشی مردم پسند تبدیل شود و قهرمان و ضد قهرمان و نمایشنامه، و به طور روزافزونی، ستارگان خود را داشته باشد .
آلوین تافلر در کتاب جابه جایی در قدرت می گوید: اسامی غول های تجاری درست مثل ستارگان سینمای هالیوود از رسانهها پخش می شود. شخصیت هایی چون "دونالد ترامپ " یا "لی ایو کوکا" در محاصره ی تبلیغات چیان قرار دارند و در حالی که تمام فوت و فن های پیشرفت خویش را فراگرفته اند، به نمادهای زنده ی قدرت شرکتی تبدیل شده اند.
نمایش های کمدی آن دو را مسخره می کنند. این دو (و نویسندگان آنها) کتاب های پرفروشی را به خود اختصاص میدهند. حتی از آنها به عنوان نامزدهای بالقوه ی انتخابات ریست جمهوری ایالات متحد نام برده شده است یا شاید خودشان چنین ترتیبی داده اند. و این جاست که میتوان گفت کسب و کار وارد عصر زرق و برق شده است .
در واقع، ناتوانی ما در فهم رابطه ای میان شهرت و شرکت های عظیم ، ظهور ترامپ را ناگزیر کرد .
پیدایش فرهنگ سلبریتی خودبنیاد نبوده است. نهال این فرهنگ را تبلیغاتچیها، بازاریابها و رسانهها مدتها پرورش دادند و البته این زحمت بیدلیل هم نبوده است، زیرا این فرهنگ برای آنها کاراییهایی هم دارد. هرچه شرکتها بیروحتر و منفکتر از مردم باشند، استفادهشان از چهرۀ افرادِ دیگر برای اتصال به مشتریانشان بیشتر میشود.
شرکتها حکم بدن و سرمایه حکم سپر را دارند. اما سرمایۀ شرکتی نه سر دارد و نه بدن. افراد نمیتوانند خود را دلبسته به نمایندگیِ فروشی حس کنند که متعلق به یکی از صندوقهای پوشش ریسک است، مجموعهای که بخشی از هویت شرکتیاش در میان پروندههایی پنهان است که در شهر پاناما نگهداری میشود. چهرۀ خشن چنین ماشینی برای جذابشدن نیازمند نقاب است. چنین شرکتهایی باید چهرهای آشنا برای ما داشته باشند، آشنا به اندازۀ همسایۀ روبهرو. ناگفته پیداست که کیم کارداشیان چطور پول درمیآورَد: کار او این است که در ذهن ما جای بگیرد. او با ایفای نقش همسایۀ مجازی، بسته به اینکه این هفته تبلیغ کدام شرکت بیروح را میکند، جرقۀ آشنایی با آن شرکت را در ذهن ما میزند. یا در کشور ما بازیگران و بازیکنان محبوب که به واسطه ایفای نقش خوب در فیلم یا بازی ارائه بازی خوب در فوتبال، والیبال، هندبال، کشتی، یا حتی مسابقات جهانی مثل المپیک و جامهای جهانی که به سرعت وارد ذهن مردم میشوند و حتی از همسایه مجازی هم به آدمها نزدیکتر میشوند و نقش مرد یا زن درونی افراد را بازی میکنند. یا از این فراتر گاه همان فیلم یا بازی ورزشی محبوب شده در میان مردم میتواند این نقش را بازی کند.
اینطور نیست که دلدادگی به سلبریتیها خیلی ساده در کنار دیگر چیزهای با ارزشمان قرار بگیرد؛ این دل دادگی جای آن چیزها را خواهد گرفت. مطالعۀ منتشر شده در مجلۀ سایبر سایکالوجی نشان میدهد که بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۷ تغییری اساسی در ایالات متحده رخ داده است. در سال ۱۹۹۷ (براساس نظر مخاطبان بزرگ سال) ارزشهای غالب در برنامه¬های تلویزیونیِ محبوب برای نُه تا یازده سالهها عبارت از احساس مسئولیت های اجتماعی و نیکوکاری بودند. در این سال، در بین شانزده ارزشِ بررسی شده، شهرت در جای پانزدهم بود. اما شهرت در سال ۲۰۰۷ و بعد از رایج شدن برنامههایی مانند «هانا مونتانا» به جایگاه اول رسید و، پس از آن دستاورد، این عناوین قرار گرفتند: وجهۀ عمومی، محبوبیت و موفقیت مالی. احساس مسئولیت های اجتماعی در این سال به جایگاه یازدهم سقوط کرد و نیکوکاری پس از آن به جایگاه دوازدهم رسید.
هرچه محصولات، بیروح تر و یکنواخت تر باشند، به نقابی متمایزتر نیاز دارند.
نقش این جور افراد آن است که نشان دهند پشت لوگوی این شرکت ها چیزی هیجان انگیزتر از ساختمان های اداری و جدولهای مالی است. آنها جذابیت و مدسازیِ خود را به شرکتی انتقال می دهند که برایش تبلیغ می کنند. به محض اینکه چکی را دریافت می کنند که هویتشان را می خرد، به موجوداتی فرآوریشده و بیاعتبار تبدیل می شوند، مانند چیزی که تبلیغش را می کنند.
سلبریتیهایی که بیش از همه می بینید سودآورترین محصولات هستند. صنعت بازاریابی، از طریق رسانه های متمایل به این کار، آنها را قالب ریزی کرده است، درحالی که کسی هم نیازی به کنترل قدرتشان نمی بیند. به همین دلیل است که امروزه بازیگران و مدلها با چنین توجهِ بیشازحدی روبه رو هستند و جای کسانی را گرفته اند که روزی نظرات مستقل خودشان را داشتند: درواقع تخصص آن ها هدایت کردن دیدگاه های افراد است.
آنها نقش مهم دومی هم دارد: نوعی سلاحِ حواسپرتیِ جمعی ! مطالعۀ منتشرشده در ژورنال بینالمللی مطالعات فرهنگی هم، که پیشتر گفته شد، نشان میدهد افرادی که بیشترین توجه را به سلبریتیها دارند کمترین درگیری با سیاست، کمترین احتمال اعتراض و کمترین احتمال رأیدادن را دارند. همین می تواند خط بطلانی باشد بر ادعاهای گاه و بیگاه و خودگفتۀ رسانهها مبنی بر اینکه سلبریتیها ما را به زندگی اجتماعی پیوند می دهند.
این پیمایش نشان میدهد افرادی که به سلبریتیها دل بستهاند بهطور متوسط بهاندازۀ دیگران اخبار میبینند، اما بهنظر در بیتوجهی دائمی به سر میبرند.
این دو کاراییِ عمدۀ فرهنگِ سلبریتی را میتوان به شکلی بینقص در ترامپ دید: شخصیت بخشی به شرکتها و حواسپرتیِ جمعی.
در پایان همایش یا در پایان مطالعه ی کتابی با موضوع روانشناسی زرد ، حقیقت و واقعیت معنایی فانتزی پیدا میکند . در این زمان به نظر می رسد که محدودیت تنها ساخته ی ذهن شماست و موقعیت های خوب تنها برای شما تدارک دیده شده اند . هرگونه رکود ، شکست و احساس ضعف ، ساخته ی ذهن شما ، موقتی و گذراست و....
کسب و کار های منفعل و تغییر فرهنگ جامعه
زمانی که از اقتصاد به عنوان عاملی برای کنترل یا تغییر فرهنگ جامعه یاد می شود، منظور آن دسته از فعل و انفعالات اقتصادی است که به نوعی برای فرهنگ زدایی یا فرهنگ سازی، برنامه ریزی شده اند. از طرفی میتوان این فعل و انفعالات اقتصادی را از بعد دیگری نیز مورد بررسی قرار داد. زمانی که اختلال در چرخه ی اقتصاد، منجر به ایجاد نوعی از فرهنگ یا کنش اجتماعی خواهد شد .
نحوه ی کسب درآمد و سودآوری از صنوف مختلف در یک جامعه؛ به مرور ساختار روزمره و فرهنگ جامه را دستخوش تغییر خواهد کرد.
به طور مثال، صف های خرید و فروش دلار یا دلالان بورس و صنف های مربوط به دلالی کالاهای صادراتی و وارداتی، اقسام جدید شرکت های هرمی که با ترفندهای گوناگون توجیه شده اند و ... توسط اشخاص محدودی شکل گرفته و به مرور افراد زیادی را درگیر خود ساخته اند. به طوری که این گونه مشغولیت ها، در فرهنگ جامعه نهادینه شده و چنین منظره ای، منحصر به جامعه ای با فرصت های شغلی محدود، مردمی بی علاقه به انجام ریسک هایی مربوط به کارآفرینی و نیروی جوان منفعل است.
در این زمان، می¬توان نوع فرهنگ جامعه را از گرایش افراد به طیف خاصی از شغل ها و معاملات دریافت .
ادامه ی این فرهنگ را می¬توان در درخواست و تقاضای افراد برای شغل های ثابت و مادام العمر یا شغل های صرفا خدماتی و اداری، مشاهده کرد .
دلیل انفعال اقتصادی این جامعه را می¬توان به طور نسبی در میان صاحبان سیاسی جامعه ، و توده ی مردم تقسیم کرد ( گرچه صاحبان سیاسی جامعه نیز همواره نماینده ی روحیات و عقاید عموم جامعه هستند )
نقش اقتصاد در کنترل فرهنگ، با توجه به نوع جوامع و منابعشان، بسیار حساس و پیچیده تر از تقسیماتی است که با کلماتی مانند کلاسیک و مدرنیته، یا جوامع جهان سومی و پیشرفته صورت می گیرد.
فرهنگ جامعه تاثیر گرفته از تاریخ و اعتقادات و شیوه ی کلی اندیشیدن و روزمره ی افراد است و مجموع این ویژگی ها میتواند نوع فعالیت های اقتصادی را شکل دهد یا برعکس، بازیچه ی انواع خاص فعالیت های اقتصادی قرار گیرد .
معمولا کسب و کارهایی که در جهت سوءاستفاده و دلالی ایجاد میشوند، چندان در جهت کارآفرینی فعالیت ندارند، بلکه با استفاده ی نابجا از فرهنگ ضعیف جامعه شکل گرفته اند و خود مولد نوع جدیدی از فرهنگ شده اند .
به طور مثال، موسسات آموزشی که با وعده هایی مثل قبولی حتمی در دانشگاه ، مشغول بهره برداری از فرهنگ مدرک گرای جامعه هستند . فرهنگی که ارزش و منزلت افراد را به مدرک تحصیلی آن ها نسبت داده و عملا ارزشی برای توانایی و مهارت اشخاص قائل نیست .
این در حالی است که مسئولین جامعه برای استمرار منافعشان، به شدت به نیروی جوان و تحصیل کرده و متخصص نیاز دارند اما با نادیده گرفتن این بخش ، جای نیازمند و متقاضی برای برای فعالیت مفید در جامعه عوض شده است .
تاریخ شکل گیری فرهنگ مدرک گرا را میتوان مقارن با زمانی دانست که نسبت دادن القاب پزشک و مهندس ، صرفا یک نوع معرفی شغلی نبوده، بلکه این القاب ، نشان دهنده ی منزلت اجتماعی و ارزش معاشرت و احترام یک فرد بوده است .
کلیشه ای که هنوز هم در ساختار فرهنگ جامعه ، ملموس و بدیهی است و هنوز افراد زیادی ، مشتاق هستند تا به هر قیمتی، این القاب را کسب کنند .
مافیایی که در اصناف گوناگون حضور دارند ، با استفاده از نقطه ضعف های فرهنگی ، از شرایط بازار سواستفاده کرده و به نفع خود بهره برداری میکنند.
در برخی موارد ، کسب و کار های انفعالی میتوانند نوعی تلنگر و زنگ خطر برای نظام سیاسی حاکم بر جامعه محسوب شوند .
فعالیت گرافیک محیطی با تحلیل همه جانبه ی فرهنگ جامعه گره خورده است
در گرافیک محیطی ، بخشی بزرگی از هدف ، صرفا با جلب توجه گره خورده و ماهیت و ذات هنر ، چندان مشخص نیست .
خروجی گرافیک محیطی ، بیشتر به عنوان کالایی تجاری شناخته میشود و میتواند فاقد هر گونه ارزش هنری باشد . و این در حالی است که غالبا از تئوری های دقیق خط و رنگ برای تولید این گونه محصولات استفاده میشود .
از محصولات طراحی گرافیک برای ایجاد ارتباط بصری و ارسال پیام با به کار گیری نماد ها ، تصاویر و ابزار خام دنیای هنر ، استفاده میشود . اشکال گوناگون گرافیک در تولید محصول به صورت تایپوگرافی ، هنر های بصری و تکنیک صفحه آرایی است .
رایج ترین نوع طراحی گرافیک ، شامل لوگو و نشان تجاری و تبلیغات سطح شهر ، مجلات و بنر های تجاری در فضای مجازی است .
در گذشته ، تصویرگری در حیطه ی خاصی نمیگنجید و شامل هر اثر تصویری میشد . تصویر گری میتوانست الهام گرفته از جشن ها ، آیین ها ، پیروزی ها و غیره باشد اما برای همه ی افراد قابل دسترس نبود . چون غالبا در مکان های خاص و نزد بزرگان و حاکمان بوده است . زمانی که کتابت آغاز شد ، هنرمندان و تصویرگران هنر خود را در قالب تصاویر ، کادر و حواشی تزئینی کتاب ها به کار گرفتند و توانستند به واسطه ی تصاویر به درک بهتر متون کتاب ها اعم از دینی ، نظیر کتاب ارژنگ مانی ، ادبی ، علمی همانند عجایب المخلوقات و غیره بپردازند .
به واسطه ی پیدایش فرهنگ چاپ ، کاربرد و نقش تصویرگری تعریفی تازه پیدا کرد . در عصر کنونی ، تصویرگری با محتوا و موضوع به صورت مستقیم درگیر است و اثر تصویری بدون آن ها دیگر به عنوان تصویرگری پذیرفته نمیشود .
در دوره های گذشته ، هنرمندان به نقش کردن تصویر بر ظروف ، اشیاء و اماکن میپرداختند که بیشتر به هنر های ظریف و تزئینی و نقاشی نزدیک بود و تا مدت ها ، تصویرگری در کنار نقاشی به تداوم خود ادامه داد ، به طوری که تفکیک آن ها از یکدیگر امری دشوار و گاه غیر ممکن بود .
در زمان حاضر نیز ، تصویرگران به صورت عمده با دو گرایش به نقاشی و گرافیک وجود دارند ، و تاثیر این نوع گرایش در آثارشان قابل مشاهده است ، و برای رسیدن به این تخصص ها ، گذراندن مراحل و درجات گوناگون هنری لازم است .
پیوندی که بین زندگی و محیط ما وجود دارد باعث شده که کلیتی با نام گرافیک محیطی ، به وضوح قابل فهم و درک باشد . اشکال ، چینش ، ابعاد و فضاهای موجود میان ما و محیط پیرامون ما ، بخودی خود ، حال خواسته یا ناخواسته ، گاهی سبب جذب این محیط میگردد. نوعی طراحی که رابط هنرهای تجسمی با محیط پیرامون ما می باشد .
این طراحی سبب انگیزش و جذب و لذت بردن از امکانات می باشد که تماما به سبب ابزار هایی هستند که باعث خلق این هنر میگردند .
گرافیک محیطی باعث افزایش ادراک و ساخت و شناخت هویت بصری و ملی یک سرزمین میگردد که بنا به تقسیمات و تفاوت نژادی و قومی ممکن است دارای تنوع و تفاوت هایی نیز باشد .
کاربرد رنگ در صنعت
رنگ جزئی مهم در طراحی صنایع است . رنگ های استاندارد برای مقاصد ایمنی و شناسایی به کار میروند. تباین رنگ ها باعث شناسایی اجزاء ماشین از یکدیگر و افزایش ایمنی میشود . از اثرات روانشناسی رنگ برای افزایش راحتی و بهره وری کارگران استفاده میشود .
نظم نوین تولید ثروت ؛ زیر سایه ی تشریح فرهنگ
مهمترین پیشرفت اقتصادی در طول زندگی ما ، ظهور نظام تولید ثروت بوده که بنیان آن دیگر عضله نیست ، بلکه مغز است .
مارک پوستر ، مورخ دانشگاه کالیفرنیا (ایروین) می نویسد : در اقتصاد پیشرفته ، دیگر نیروی کار با اشیاء کار نمیکند ، بلکه از مردان و زنانی ترکیب یافته که با مردان و زنان دیگر سر و کار دارند یا.... سرو کار کارکنان با اطلاعات است و سر و کار اطلاعات با مردم .
در واقع گسترش این اقتصاد دانش بر (Knowledge intensive) تازه و نیروی جدید منفجر شونده ای که اقتصاد های پیشرفته را به رقابت جهانی تلخی واداشته است ، کشور های سوسیالیست را با این واقعیت تلخ مواجه ساخت که شیوه ی عمل انان به طرزی نومیدانه ، کهنه شده است و بسیاری از کشور های در حال توسعه را مجبور کرد ، راهبرد های سنتی اقتصاد خود را کنار گذارند و هم اکنون روابط قدرت را هم در حوزه ی شخصی و هم در حوزه ی عمومی به طرزی عمیق دگرگون ساخته است .
سیصد سال پیش ، انقلاب صنعتی نیز نظام تازه ای برای تولید ثروت به وجود آورد . در زمین هایی که روزگاری کشت و زرع میشد ، دودکشها سر به آسمان کشیدند . کارخانه ها به سرعت رو به گسترش گذاشتند . این کارخانه ها با خود ، شیوه ی کاملا تازه ای از زندگی و نظام نوین قدرت را به همراه آوردند .
دهقانان از کار رعیتی نیمه بردگی روی زمین رها شده و به کارگران شهری زیر دست کارفرمایان خصوصی یا دولتی تبدیل شدند . همگام با این تغییر ، تحولاتی دیگر در روابط قدرت ، در داخل خانه پدید آمد . خانواده های کشاورزی که چند نسل زیر یک سقف زندگی میکردند ، و همه ی آن ها تحت فرمان یک پدر سالار ریش سفید بودند ، جای خود را به خانواده های هسته ای پاره پاره شده بخشیدند که در ان ها سالخوردگان خیلی زود اعتبار و نفوذ خود را از دست دادند . خود خانواده به عنوان نهاد ، باانتقال وظایفش به نهاد های دیگر ، برای مثال آموزش و پرورش به مدرسه _ قدرت اجتماهی خود را به مقدار زیادی از دست دادند .
آن دسته از مالکان روستایی که به اندازه ی کافی زیرک و آینده نگر بودند ، زمانی که هنوز بر حوزه های قلمرو خود تسلط داشتند ، برای سوار شدن بر موج گسترش صنعتی ، به شهر ها نقل مکان کردند و پسران آن ها یا دلال سهام شرکت ها شدند یا ناخدای کشتی صنعت. عمارت های بزرگ اربابی آن ها به مرور به موزه یا پارک هایی برای پولسازی تبدیل شد .
در برابر قدرت رو به زوال آن ها ، نخبگان جدید سر بر آوردند: شرکت سالاران ، دیوانسالاران و مغولهای رسانه ای . تولید انبوه، توزیع انبوه ، آموزش همگانی رسانه های جمعی با دموکراسی انبوه با دیکتاتوری هایی همراه شد که ادعا میکردند دموکراتیک هستند .
اقتصاد فرهنگ و ایجاد کالا
امّا ابزارهای فرهنگی باید دارای چه خصوصیاتی باشند و در چه بستری حد ود و ثغور حوزهی اقتصاد فرهنگ تعیین میشود؟ حدومرز اقتصاد فرهنگ از سه بستر میگذرد: تحقیقات، آموزش و تبلیغ. نظام پژوهش و تحقیق جهتگیریهای پذیرش، اینکه مردم چه کالای فرهنگیای را بپذیرند و یا نپذیرند را تعیین میکند و به مردم راهکار میدهد. سپس آن کالای فرهنگی باید به جامعه منتقل شود تا پذیرفته و یا رد شود. نیازهای آدمی شامل نیازهای روحی، فکری و جسمی است. فرهنگ نیازهای فکری را تأمین میکند و چنانچه نظام تحقیقات صحیحی در جامعه وجود نداشته باشد، نظام آموزش و بخش تبلیغ هم دچار مشکل خواهد شد. بنابراین، بالاترین ضریب حساسیت مربوط به تحقیقات است که سهم بیشتری از منابع مالی را به خود اختصاص میدهد. (اقتصاد فرهنگ/ عبدالعلی رضایی/ پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی)
ارزش گذاری اقتصادی کالاها و خدمات فرهنگی:
اکنون به این مطلب میپردازیم که چگونه میتوان مفاهیم مربوط به ارزش اقتصادی را در مورد کالاها و خدمات فرهنگی به کار بست. برای انجام این کار، باید بین دو نوع کالا تمایز قایل شویم. کالاهای فرهنگی که به صورت کالاهای خصوصی وجود دارند و بنابراین برای آنها مجموعهای از قیمتهای بازار -حداقل به طور بالقوه- وجود دارد؛ و کالاهایی که کالاهای عمومی نام دارند و برای آنها هیچ قیمت مشهودی وجود ندارد. بسیاری از کالاها و خدمات فرهنگی در واقع کالاهای ترکیبی هستند و به طور همزمان از ویژگیهای کالاهای خصوصی و عمومی برخوردارند.
مصرف فردی کالاهای فرهنگی خصوصی:
ابتدا به کالاهای فرهنگی خصوصی میپردازیم؛ به آسانی میتوان سنجید که مصرف کنندگان در ازای به دست آوردن چنین کالاهایی، حاضر به ازدست دادن چه چیزی هستند؛ و همینطور میتوانیم تابعهای تقاضا برای چنین کالاهایی را تعریف کنیم؛ تابعهایی که بسیار شبیه تابعهای تقاضای دیگر کالاها هستند. وقتی این تابعهای تقاضا را در کنار تابعهای عرضه ای قرار دهیم که منعکس کننده هزینه نهایی ایجاد شده در تولید کالا هستند، میتوان مشاهده کرد که یک بازار خصوصی به تعادل میرسد. از یک طرف در عرصه تقاضا در بازارهای فرهنگی، مصرف کننده های بیشینه سازِ فایده، به زبان ساده توسط افراد جایگزین میشود. از طرفی دیگر در حوزه عرضه در بازارهای فرهنگی، ضرورتاً شرایط متداول شکلگیری قیمت در بازارهای رقابتی صورت نمیپذیرد. بنابراین ممکن است، نتیجه بگیریم که قیمت فقط نمایانگر چیز محدودی از ارزش اقتصادی کالاهای فرهنگی خصوصی، در پی آمدهای بازار خواهد بود. این تا حدی به دلیل نارساییهای قیمت به عنوان معیار ارزش برای هر گونه کالاهای اقتصادی است و تا حدی دیگر به دلیل خصوصیات اضافی که منحصر به کالاها و خدمات فرهنگی ست.
مصرف جمعی کالاهای فرهنگی عمومی:
در مورد کالاهای فرهنگی عمومی نیز، کاربست رویه های متداول سنجش اقتصادی و روشهای ارزشگذاری احتمالی فنون مرتبط با آن، میکوشند تا یک ارزش اقتصادی را به آثار جانبی یا کالاهای عمومی نسبت دهند. این رهیافتها در پی تقلید بازار کالاهای اقتصادی، برای پدیدههای فرهنگی هستند. بنابراین قیمتهای حاصل از این رهیافتها، تا حد زیادی در معرض همان نوع محدودیتهایی قرار دارند که بر تفسیر قیمتهای بازار معمولی کالاهای خصوصی تأثیر میگذارند. با وجود این، به رغم دشواریهای موجود در تفسیر قیمتها به عنوان ارزشهای
اقتصادی، اقتصاددانان فعال در ارزش گذاری تقاضای کالاهای فرهنگی عمومی، غیر از کاربست رهیافتهای متداول و پذیرش برآوردهای حاصل به عنوان بهترین برآوردهای موجود درباره ارزش اقتصادی کالای مورد نظر، چندان جایگزینی نداشته اند.
ارزش فرهنگی:
تفکر درباره فرهنگ در هر کدام از معانی تعریف شده پیشین، عبارت است از تفکر درباره ارزش. بنابراین دستور کار نظریهپرداز فرهنگی ارزش و ارزش گذاری به شدت شبیه دستور کار اقتصاددان است؛ امّا خاستگاههای ارزش در قلمرو فرهنگی، کاملاً متفاوت با قلمرو اقتصادی است. بنابراین ابزار بازنمایی ارزش برای شرایط فرهنگی با ابزار مورد استفاده در اقتصاد متفاوت است. در سادهترین حالت میتوان گفت که نقطه شروع شناسایی ارزش در یک زمینه فراگیر فرهنگی در این اصل تقلیل ناپذیر نهفته است که ارزش، خصایص مثبت -و نه منفی- را باز مینمایاند و جهتگیری به سمت چیز خوب نه بد، و بهتر نه بدتر است. این اصل را میتوان با اصل لذت در امر هدایت انتخابهای بشری در یک ردیف قرار داد.
ارزش واقعی یک اثر هنری را نمیتوان به شکل دقیق برآورد کرد و مکاتب مختلف تعاریف و شاخصهای مختلفی برای تعیین ارزش اثر هنری دارند امّا میتوان گفت با قبول پیشنهادهای زیر میتوان پیشرفتی در این کار حاصل کرد: 1. تمایز میان زیبایی شناسی و جامعه شناسی فرهنگ را بپذیریم. 2. به این ترتیب شاید بتوان با نظم و ترتیب کافی موجود در عرض پاسخهای فردی در موارد خاصی توافقهای مبتنی بر اجماعی را یافت که به نوبهی خود جالباند. 3. نباید دشوار باشد که بپذیریم ارزش فرهنگی چیز متکثر و متغییری است. 9. میتوان پذیرفت که شاید سنجش ممکن نباشد. اگر این پیشنهادها را بپذیریم یک راه ممکن پیش رو عبارت است از تلاش برای تجزیه مفهوم ارزش فرهنگی به حداقل برخی از عناصر سازندهی مهمتر آن. میتوان گفت، دامنهای از ویژگیهای ارزش فرهنگی به قرار ذیل است الف) ارزش زیبایی شناختی: شامل عناصری مثل زیبایی، هماهنگی، فرم، سبک، مد و سلیقهی خوب یا بد.
ب) ارزش معنوی: این ارزش را میتوان در یک زمینهی مذهبی رسمی تفسیر کرد.
ج) ارزش اجتماعی: ممکن است اثر حامل معنای ارتباط با دیگران باشد، یا به حس هویت و جایگاه کمک کند.
ه) ارزش نمادین: آثار هنری و دیگر اُبژههای فرهنگی به عنوان گنجینهها و حاملان معنا وجود دارند.
و) ارزش اصالت: یعنی اثر همان اثر هنری واقعی، اصیل و منحصر به فردی است که باز مینمایاند.
روشهای ارزشگذاری خاص مورد استفاده در علوم اجتماعی و علوم انسانی نیز به شرح زیر است:
الف) شناسایی: تحلیل بافتاری سر راستی از اُبژه موردِ مطالعه، شامل شناسایی فیزیکی، جغرافیایی، اجتماعی و مردم شناختی.
ب) توصیف متکاثفِ: این روش اشاره دارد به ابزار توصیف و تفسیر یک اُبژه، ابزاری چون زیستمحیط یا فراگرد فرهنگی آن؛ فراگردی که پدیدههایی توضیحناپذیر را با مطرح کردن نظامهای فرهنگی بنیادینِ دست اندرکار، تبیین میکند.
ج) تحلیل نگرشی: فنون گوناگونی از جمله روشهای بررسی اجتماعی، اندازهگیری روان سنجی و... و همچنین میتوان فنون استنباط را در این زمینه به کار برد.
د) تحلیل محتوا: روشهایی هستند که هدفشان شناسایی رمزگذاری معنا است.
ه) ارزیابی مهارت: نهادهی مهارت در انواع رشتهها احتمالاً مولفهی ضروری هرگونه برآورد ارزش فرهنگی است.
در پایان میتوان گفت، اگر چه ممکن است بحرانی در نظریه معاصرِ ارزش فرهنگی وجود داشته باشد، ولی این امر نباید ما را از کوشش برای بیان شفافتر چیستی ارزش فرهنگی و چگونگی شکلگیری آن باز دارد.
-----------------------------------------------------------------
منابع:
1-خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران/ ایرنا/ اقتصاد فرهنگ/ عماد افروغ/ 19مرداد1395
2- پایگاه اطلاعرسانی مجمع تشخیص مصلحت نظام/ اقتصاد فرهنگ و وضعیت آن در ایران و جهان/ 27 شهریور 1395
3-جابه جایی در قدرت | آلوین تافلر | شهیندخت خوارزمی | چاپ اول 1370
4-مبانی تصویر سازی | جلال شباهنگی | محسن حسن پور
5-هنرگرافیک | مسیب استوار | تهرام انتشارات رازنامه 1392
6-رنگ | مسیب استوار | تهران انتشارات رازنامه 1391
7-رابطه ی نرخ سود بانکی و تولید در اقتصاد ایران | مهدی تقوی | مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی 1387
8- اقتصاد و فرهنگ / محمدرضا کریمی کندزی
9-اقتصاد فرهنگ/ عبدالعلی رضایی/ پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی
10-اقتصاد فرهنگ/ نگارش: دیوید تراسبی | ترجمه: کاظم فرهادی/ نشر نی/ تابستان 1393