خدا نزدیک می آید
و حالا مرد آرام است
اما شاید نمی داند
خدا نزدیک می آید
انتشار: شعر نو -
شب هنگامان
در آن تاریکی مسکوت بی پایان
و ماهی مانده در تاریکی اوقات
صدای جیر جیر از گوشه ای آواز
صدای عوعوی یک سگ میان یک تل از خاشاک
و دیگر هیچ
در این ساکت شبی از روزگاران
یگانه مردی
ساکت و بی شور
روی تخته سنگ از دوران شده پر نقش
نشسته در درون خویش
و چشمانش به سوی آسمان، غوغاست
دلش اما پر از شورش
چه باید کرد؟
چه باید کرد تا مردی بپاخیزد؟
چه باید کرد اما تا به سوی دشت بگریزد؟
چه باید کرد تا مردان
کمر استاده بگزارند؟
و ناگه اشکهایش ریخت
زمین لرزید
و دنیایی پر از اشرار،
زآه شرر سوز درون مرد
جهان را سوخت
می سوخت
جهان یکباره آتش شد
و اما مرد از جا خاست
خدا نزدیک می آید
خدا نزدیک می آید
خدا نزدیک می آید
برای آن که مردی گفت
خدایا تو صدایم را
آیا اندر این مأوا
شنیداری؟ (خداواندا صدای من به گوشت میرسد آیا؟)
خدا نزدیک تر آمد
و دنیا پیش چشم مرد
فرو میریزد از دریای بی رنگ شرر سوز دو الماس درخشانی که بیدارند
خدا نزدیک تر آمد
نزدیک
نزدیک نزدیک است
جهان اما به پیش چشم این مرد پر از سوز و گداز
کوچک می شود
کوچک
کوچکتر از آنی که در چشمش
نظر آید
و حالا مرد آرام است
اما شاید نمی داند
خدا نزدیک می آید