عاشورا در عاشورا
ابتدای
محرم سال 1359 رزمندگان کازرون در سوسنگرد سنگر می گرفتند تا کربلای دیگری
را در سوسنگرد رقم زنند و آن را به شهر عاشقان شهادت مبدل سازند.(مهر59 هجری شمسی مصادف با محرم 61 هجری قمری است و حالا 1300 سال بعد)
این جا فرمانده جوانی بود که بیش از 22 سال شاید نداشت. نامش علی اکبر.
انتشار: کازرون نما - تعامل - عسلویه نیوز -خیمه گاه مسافران بهشت - عصرکازرون - هفته نامه شهرسبز شماره247 مورخ 28آبان92 -دانش اموز مسلمان - شهرسبز - خبرگزاری بسیج -
ابتدای محرم سال 1359 رزمندگان کازرون در سوسنگرد سنگر می گرفتند تا کربلای دیگری را در سوسنگرد رقم زنند و آن را به شهر عاشقان شهادت مبدل سازند.
این جا فرمانده جوانی بود که بیش از 22 سال شاید نداشت. نامش علی اکبر.
اکبر پیرویان، فرمانده بسیج کازرون، تنها چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی اولین گروه از بچه های کازرون را که اولین نیروهای مردمی مسلح بودند حرکت داد تا در جبهه های حق علیه باطل به مبارزه برخیزند.
محرم سرد 59 در سوسنگرد سنگر گرفتند و آماده شدند تا نبرد سختی را با یزیدان زمان، صدامیان، داشته باشند.
و روزهای محرم با درگیری های کم و ساده شروع شد.
تا این که روزهای محاصره شروع شد.
عراق از چند سو سوسنگرد را محاصره کرد و بچه های کازرون به همراه سایر نیروهای بومی و نیروهای شهرهای دیگر به مقاومتی بسیار سخت در مقابل یورش همه جانبه صدامیان دست زدند. زیر باران گلوله و آتش و خون.
مقاومتی که در تاریخ ماندگار شد.
اما از این سوی عاشورا روزی بود که کازرون این بار هم عزادار علمدار حسین بود و حسین و همه عزادار اکبر ها و قاسم های جوان و نوجوانش که با پیکرهای پاره پاره از راه رسیده بودند.
بهشت زهرای کازرون اما حال دیگری داشت. چون فرمانده غیور و فداکار و ایثارگرش که پیشاپیش بسیجیان کازرون چونان علی اکبر فریاد تکبیر سر داده بود اکنون با پهلویی بشکسته آرام بر دستان مردم جای گرفته بود.
اکبری که تنها بود و غریب. برادرش فرشید(محمد) شاید بیش از دیگران متاثر شد و این شد که راهی قم گشت تا لباس سربازی امام زمان بر تن کند. اما انگار حسین زودتر او را در سپاه پذیرفت و با سن کمش شربت شهادت را در راه دفاع از امام و انقلاب نوشیدن گرفت.
عاشورا کازرون با شهدایی چون دانش آموز شهید غلامرضا بستانپور، عبدالحمید خسروی، و .... تمام شهر را برای اولین بار عزدار تاسوعاییان خود شد.
گروهی که اکثریت آنان را جوانان و نوجوانان تشکیل میدادند . از فرماندهشان که بیش از 21 سال نداشت. تا غلامرضا بستانپور که دانشآموزی کم سن و سال بود. رفتند تا عزت و استقلال را برای ما به ارمغان آورند و برای همیشه تاریخ بگویند که کربلا و عاشورا حادثهای نبوده که گذشته، بلکه «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» و نه رستم و سهراب و سیاوشها داستان و افسانهاند بلکه اینان ایرانی بودند و اینان نیز و ایرانی این چنین است.
روز سوم نیز شدت درگیریها زیادتر شد. از ظهر کم کم احساس میشد که دشمن از تصرف شهر منصرف شده است و لذا آتش سبک تر شده بود و نمیدانستیم که چه شده است که ظاهراً نیروهای شهید چمران برای آزاد سازی شهر از طرف اهواز به نیروهای دشمن حمله کرده بودند و از این طریق آنها عقب نشینی کرده بودند.
غروب روز سوم نیروهای شهید چمران وارد شهر شدند و شهر از محاصره بیرون رفت. البته در سمت غربی شهر جاده ی بستان - سوسنگرد هنوز دشمن از خود مقاومت نشان می داد تا اینکه از تاریکی شب استفاده کرده تا پشت آخرین خانههای شهر عقب رفته بودند.
شهدای کازرونی این نبرد
بیاد شهیدانی که در آن روزها دادیم، شهید علی اکبر پیرویان، عبدالحمید خسروی، احمد داوودی، صمد نحاسی، محمد وحیدی، غلامرضا بستانپور، محمد رضا حمیدی و نصرالله سبزی.
زخمی های کازرونی آن نبرد
زخمیهای کازرونی آن نبرد هم عبارت بودند از : مصطفی بخرد، حسین کرمی، امرالله باقریه،
وقتی برای پیرویان گریستم

مغرب در همان سنگری که روزها در آن نگهبانی میدادم نماز مغرب و عشاء خواندم شهر شلوغ شده بود همه در حرکت بودند در این هنگام مصطفی بخرد که آن روز مسئولیت بسیج کازرون را بر عهده داشت نیروهایی از کازرون برای تعویض این بچهها به اهواز آورده بود و لذا با محاصره سوسنگرد روبرو شده بود که روز آزادی شهر به سوسنگرد آمده بود و در سنگر مرا دید و گفت پیرویان کجاست که دیگر نتوانستم جلو خودم بگیرم زدم زیر گریه، گریهای با شدت.
این را باید بگویم در دو سه روز قبل وقتی کسی از بچهها میگفت پیرویان و... شهید شدهاند، چه کنیم؟ و نا امید بودند به آنان تشر میزدم که الآن موقع گریه و زاری نیست. حالا آنها داشتند همین مطالب را میگفتند ولی جلوگیری از گریه سخت بود.
فقط یادم هست مصطفی بخرد به بچهها سر زد و گفت فردا در نزدیکی سپاه خرمشهر همه جمع شوند برای تعویض نیروها.
آزادی شهر در تاسوعا
روز چهارم مبارزه برای فراری دادن آنها از حاشیه شهر بوسیله نیروهای شهید چمران و نیروهای داخلی شروع شد.
امروز که شهر آزاد شده است تاسوعا است و فردا عاشورا و بچهها تا رسیدن عاشورا حماسهای عاشورایی در دل تاریخ جنگ آفریدند و با مقاومت و ایثارشان نشان دادند که تا مفهوم کربلا و عاشورا در دل مردمان این سرزمین زنده است دشمن به راحتی نمیتواند لحظهای در این مملکت آرامش یابد.
حماسه سوسنگرد حماسه دلیر مردانی بود که درس ایثار و استقامت را از امام خویش گرفته بودند. حماسه ی سوسنگرد حماسه ی مردانی است که مظلومانه ایستادگی کردند و در تاریخ جنگ گمنام به شهادت رسیدند.
خیلی از بچه های کازرون شهید شدند
آن شب کمی خوابیدم. صبح دیدم نیروهای چمران به طرف غرب سوسنگرد از جاده بستان- سوسنگرد می رفتند تا نیروهای عراقی را از منطقه دور کنند. من نیز همراهشان شدم در سر پل سوسنگرد شهید نصرالله ایمانی با آر.پی.جیاش آمد. هر دو با هم از کوچه پس کوچهها گذشتیم تا نزدیک خاکریزی که دشمن به پدافند مشغول بود رسیدیم آنان باز تیر مستقیم تانک و گلوله میزدند و ما بدون دیدن آنان شلیک میکردیم گلوله تانک چندین خانه را خراب کرد برای در امان ماندن از ترکشها و گلولهها به خانهای پناه بردیم سپس برای محکم کاری در زیر راه پلهای نشستیم یک لحظه نمیدانم چه کسی گفت اگر گلوله به سقف بخورد در زیر آوار میمانیم و میمیریم لذا از آن خانه بیرون آمدم و چون دیگر به راحتی نمیشد با دشمن مقابله کرد به شهر برگشتیم.
نزدیکی ظهر بود که به پل سوسنگرد رسیدیم.
دلپسند را دیدم. گفت: مگر صبح برای تعویض شدن به سنگر جلو سپاه سوسنگرد نرفتهای؟
گفتم: نه
از آنان جدا شدم و برای تهیه مقداری غذا به سمت مسجد رفتم در جلو مسجد دیدم نبی احدی دور یک ماشین میچرخد.
گفتم: چه خبر است؟
گفت: هیچ! همه شهید شدهاند باید ماشین روشن کرد به دنبال آنان رفت!
گفتم: چطوری؟
گفت: باید برق ماشین را مستقیم کرد چرا که کلید ماشین در جیب امرالله باقریه است و او اکنون شهید شده است و او را بردهاند.
برق ماشین را مستقیم کرده و به سمت اهواز حرکت کرد.
من نیز سوار شدم. وقتی از او میپرسیدم چه کسانی شهید شدهاند؟ شاید در آن حالت اضطراب و ناراحتی اسامی ده نفر یا بیشتر را میآورد.
هر کسی را دیده بود، نام میآورد
عجب اوضاع بدی! آنان که در این سه روز شهید نشدهاند، چگونه یکباره با هم شهید شدند؟
در کوچه مسجد در هنگام سوار شدن (شهید)باقر سلیمانی را با همان نارنجک انداز در دست دیدم.
گفتم: بچهها شهید شدهاند بیا ببینیم چه خبر شده است.
گفت: من تا پایان جنگ همین جا میمانم.
با ناراحتی و نگرانی به سمت اهواز آمدیم. در بین راه نیز هر کس که قصد اهواز رفتن داشت عقب ماشین سوار میشد.
ابتدا سری به یک ساختمان چند طبقه که سنگربندی شده و بعد از پل راهنمائی بود و در واقع حالت بیمارستان به خود گرفته بود زدیم.
گفتند زخمیها را از اینجا بردهاند به چند جای دیگر هم سر زدیم. خبری دستگیرمان نشد!
به مکان بچههایی که برای تعویض آمده بودند رفتیم تا کسب خبر کنیم. هر کس خبری میداد.
عدهای میگفتند که شهید دادهایم. عدهای نیز میگفتند؛ زخمی دادهایم. تا اینکه تا شب به بقیه نیروها در جنگلهای نورد ملحق شدیم .
دوباره آمدند و گفتند همه ی بچهها در مدرسهای جمع شدند و برای رفتن به کازرون آمادهاند.
همه باید بروند چرا که در شهر غوغاست. خبر محاصره شدیداً مردم را نگران کرده بود. لذا یک کامیون آورده بودند که سوار آن شده و به کازرون برویم. همه سوار شدند در هنگام خروج از منطقه اهواز پلیس راه جلومان را گرفت و گفت کسی نباید با اسلحه خارج شود بحث این بود که ما با اسلحه آمدهایم و باید با اسلحه برگردیم.
گفتند: عدهای از ستون پنجم دشمن دارند از منطقه ی جنگی اسلحه خارج میکنند لذا باید حتماً اسلحه هایتان را تحویل بدهید.
دوباره به همان مدرسهای که روز اول از آنجا به هویزه اعزام شده بودیم، برگشتیم.
یکی یکی بچهها اسلحهشان را تحویل دادند. یادم هست به علت خستگی در گوشهای از راهرو مدرسه خوابم برده بود.
حسن خاکسبز صدایم کرد. گفتم :چه خبر است؟
گفت: همه اسلحه شان را تحویل دادهاند و سوار ماشین شدهاند، تنها تو ماندهای! برخیز!
رفتم و اسلحه را تحویل دادم و سوار ماشین شده راهی کازرون شدیم..
روز عاشورا به کازرون رسیدیم
روز عاشورا به کازرون رسیدیم. یک راست به سمت بهشت زهرا رفتیم. محرم، عاشورا، شهادت، مبارزه با دشمن، جوانان شهر، امیدان مردم، غوغای عجیبی در شهر بپا بود.
یادم می آید کسی را نمی دیدی که آن روز از دیدن بچهها گریه نکنند.
البته باید بر رشادت دلیرمردان کازرون در سه روز محاصره سوسنگرد آفرین گفت.
سردار شهید علی اکبر پیرویان، شهید عبدالحمید خسروی، شهید محمدرضا حمیدی، شهید نصرالله سبزی، شهید صمد نحاسی، شهید محمد وحیدی، شهید غلامرضا بستانپور
تنها شهیدانی که آنروز و یا روز قبل از آن بودند شهید پیرویان، حمید خسروی، محمد رضا حمیدی، نصرالله سبزی بودند که بخاک سپرده شده بودند و باید گفت که در همان اوایل جنگ شهدایی مثل صمد نحاسی، محمد وحیدی تا مدت ها و شاید همین امروز مفقود باشند.
--------------------

آرامگاه پیر بَنکی در آستانه ویرانی
آیا صفرهای پول ملی پرواز میکنند؟
هشیار باشیم؛ آتشبس، پایان جنگ نیست!
آشنایی با زندگی شهید پرفسور سعید برجی
به پیشواز نبرد آغاز میگردد
آشنایی با شهید پرفسور عبدالحمید مینوچهر
آشنایی با زندگی شهید پرفسور سید امیرحسین فقهی
آشنایی با آیتالله دکتر احمد بهشتی
سحرگاهان سعدیه
انقلاب ما، انقلابی از نهاد مردم بود
سرمای زمستانی شیراز با کمترین بارش
نگاهی به جلد کتاب کارگاه نوآوری و کارآفرینی؛ پایه یازدهم
نابودی سنگگورهای تاریخی کازرون
گلبوسه
ترور 4 دانشمند هستهای استان فارس در حمله رژیم صهیونیستی
شما در مقابل بیآبی و گرسنگی و شکنجه مقاومت کردید ما در مقابل نگاهها
رویداد آیینهها؛ آشنایی و بررسی آثار بابافغانی شیرازی
رویداد آیینهها؛ آشنایی و بررسی با شاه داعی الله شیرازی، عارف و شاعر سده نهم
در دومین رویداد ادبی آیینهها روی داد؛ آشنایی با مولانا محمد طالب جاجرمی
به بهانه آغاز هفته کتاب و کتابخوانی؛ پاسداشت دکتر منوچهر کیانی در رویداد صحبت یار
پاسداشت نزدیک به 30 چهره فرهنگ و هنر فارس در نیمسال نخست 1402
صدور مجوزهای فرهنگی هنری مجازی شد/ مهلت سامانه ای کردن تا پایان آبان
رونمایی از کتاب به ژرفای زیبایی
بررسی روابط عمومی از دو زاویه دانش و کارآیی
پاسداشت تلاشهای 100 چهره فرهنگی و هنری در رویداد صحبت یار 1401
پاسداشت بیش از ۴۰ فرهنگور و هنرمند فارس در رویداد صحبت یار
کارگردان نمایش اسب قاتلین: جشنوارهها بستر بالندگی هنری و اندیشهورزی
برگزاری کارگاههای توانمندسازی انجمنهای ادبی در فارس
طرح ویژه حمایت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی از مستندسازان استان
«رموزالعاشقین» آغازگر رونماییهای هفته کتاب شد
گشت و گذار در مسجد جامع وکیل شیراز
چهارصد و هجدهمین نشان ملی مفاخر در دستان حکیمی از فسا
آشنایی با برخی از گلهای بهاری فارس
نوروز؛ نفسِ تازهٔ زمین و رستاخیز طبیعت
رویش دوباره زندگی در نوروز 1404
برفگاه سپیدان در روزهای پایانی اسفند
یک روز بارانی در شیراز : عشق و زیبایی در میان قطرات باران
گذری بر مناطق گردشگری کازرون
کاروانسرای خان زنیان
روستای دیکانک و گاوکشک
خشونت چیست؟
کودتای نظامی مصدق علیه شاه!!!
اردیبهشت های نعیم
حرم شاهچراغ
مهدویت، از حقیقت تا انحراف!!
باستان گرایی خوب یا بد؟
باغ سیب و به خانه زنیان
سفری با عطاهای فراموش نشدنی
خوانش نمایشنامه شب یلدا
خانه ای قدیمی در کازرون
منطقه چرامکان
گل انار
بهار در بهشت زهرای کازرون
سعدیه
چنارفاریاب
سیب بود و آب بود و مهربانی
استقبال مردم شیراز از شهدای گمنام
عزاداری محرم در حسینیه کازرونی های مقیم شیراز
باغ ارم
پارک جنگلی مرتضی علی در شیراز
چرا باید از روحانی بترسیم؟/خطر را جدی بگیرید!
انتخاب مسئول گروه قرآنی زنیان
شاخه اما بگریست
بچه محلمون آقا محمد
تاسوعای 1396 هجری کازرون
شکوفه های آخورک
دشت برم نوروز97
شکوفه های بهاری پرتقال
مناطق گردشگری شیراز
مصدق و نهضت تنگستانی ها
جنبش کتابخوانی در خانه زنیان
حافظیه
یک جامانده کربلای ۴ از اروند گفت
روستای کهمره سرخی
انتخابات 7 اسفند 94
حضرت عباس مدد کن مدد
خیلی ممنون از وبلاگ خوبتون
خدا خیرتون بده