تیغ تیز روزه خوار بر گلوی روزه دار
انتشار: غریو - عصر کازرون -کازرون نگاه -
دوم رمضان؛ یادآور شهادت دانشجویی است که برای امر به معروف و نهی از منکر به شهادت رسید. و این روزها یادآور روزهایی که پدر آن شهید، قاتل شهید را بر سر چوبه دار بخشید.
این روزها گاه در کوی و برزن شاهد روزه خواری عده ای هستیم که دانسته یا نادانسته دست به این کار می زنند در حالی که روزه خواری دشمنی علنی و آشکارا با خداست. و هادی محبی در سال 78 دقیقاً برای مبارزه با این نوع دشمنی آشکار تنها با کلامی لین و متین نهی از منکر کرد و پاسخ او چاقویی بود که بر گلویش نشست.
امروز در پانزدهیمن سالگرد شهادت آن دانشجوی مومن، شاهدیم که در دانشگاه و کوی و برزن عده ای بی مهابا دست به روزه خواری می زنند و حتی در صحن حرم شاهچراغ نیز روزه خواری می کنند و کسی آن ها را نهی از منکر نمی کند.
این بار ما به پاسداشت آن شهید رمضان، گوشه ای از زندگی اش را بیان می کنیم،شهیدی که اسوه مبارزه و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر بود.
او پیرو حسینی بود که فریاد می زد:
حسین بود آن که گفت:
اگر که دین جد من
به جز به کشتنم نمی شود بپا
پس این منو
تیغ های تیز تان
زندگی نامه دانشجوی شهید هادی محبی:
شهید هادی محبی در تاریخ ۲۳ /۱ /۱۳۵۴ در خانوادهای مؤمن و متعهد چشم به جهان گشود. او دوران کودکی را در شهر تهران و صدای هلهله و شادی کودکان زادگاهش سپری کرد، و در سن ۷ سالگی در جست و جوی علم به مدرسه رفت، عشق و علاقه او به ایثارگران و شهداء کشور عزیزمان باعث شد خیلی زود در انجمن اسلامی مدرسهاش ثبت نام نماید. او پس از اخذ مدرک دیپلم حسابداری از هنرستان حمزه سیدالشهدا (ع) در دانشگاه پیام نور در رشته مدیریت پذیرفته شد. هادی از همان ابتدا به دنبال گمشدهای میگشت، تا جان بیتابش را آرام نماید. به همین علت گاهگاهی به مناطق جنوب میرفت. تا نشانه ای او را به سر منزل مقصود برساند، وی مدتی بعد فرماندهی گروهان ۱۱۸ گردان عاشورا را بر عهده گرفت(۱) محبی بارها از خداوند متعال شهادت را آرزو نمود. سرانجام در روز دوم ماه مبارک رمضان درمیدان امام حسین (ع) تهران با ضربات چاقو به ناحیه گردن به شهادت رسید.
وی مسئولیت تبلیغات و امور فرهنگی یکی از پایگاههایهای بسیج را بر عهده داشت، و مدت ۷سال در بسیج مسجد فعالیت نمود.
اخلاق و شخصیت شهید ؛ شور عاشقانه
هادی شور عاشقانه ای درسر داشت، همه کارهایش را برای رضای خدا انجام میداد، همیشه سعی داشت اخلاق اجتماعی و آداب اسلامی را بیاموزد و آنها را به طور کامل اجرا نماید. مسائل مربوط به حلال و حرام را دقیقاً انجام میداد، قبل از صحبت در جمع اجازه میگرفت، دنیا را به حال خود رها کرده بود، تنها جائی که آرام میگرفت، پایگاه بسیج بود، حتی به دلیل شرکت در مانور بسیج در مراسم عروسی برادرش شرکت نکرد. سیرت زیبا و مهربانی بیحدش باعث شده بود، که همه اعضای خانواده او را الگوی خود نمودند. مدام در مورد مسئله حجاب تذکر میداد، اغلب برای خانواده در روزهای مخصوص مانند روز پدر یا مادر کتب مذهبی و … می گرفت.
هادی دوست داشت سرباز صاحبالزمان (عج) گردد، و اولین قدم را برداشت؛ آمر به معروف و نهی از منکر در ماه مبارک رمضان رهسپار نور شد.
ماجرای شهادت
روز دوم ماه رمضان بود، هادی برای اقامه نماز به مسجد رفت، خسته به نظر میرسید، دو ماه تمام روزه بود به نزدیک مغازه رسید. شلوغی جمعیت را کنار زد، مقابل مغازهاش پسری ایستاده بود و فریاد میکشید، نگاهی به او انداخت، پسر دو ساعتی قبل از بازداشتگاه آزاد شده بود، حال عادی نداشت، هادی وارد مغازه شد، پسر نعره کشید:«بیا بیرون» محبی آرام به خیابان رفت تا بلکه با صحبت او را آرام نماید، در همین لحظه چاقویی به دستش خورد، خون لباسش را سرخ نمود. پسر چاقو را به گلوی هادی چسباند و در یک لحظه پیکر خونین سرباز سید علی بر زمین افتاد، با مشاهده این صحنه مردی به خیابان دوید با آهن به کمر پسر زد، او را به زمین انداخت پسر چاقو را به طرف او گرفت، اما دسته چاقو شکست، دو روز بعد هادی در میان بغضهای شکسته بسیجیان و نگاه غمگین پدر به خاک سپرده شد، جمعیت زیادی کنار مزار او جمع شده بودند، اما خاک هنوز به آب آغشته نشده بود تا روی جسد را بپوشاند. مردم زیارت عاشورا را قرائت کردند، دوباره تلقین خوانده شد، قبر را پوشاندند. بسیجی ها به سختی از کنار مزار برخاستند، چند لحظه بعد بار دیگر خود را به او رساندند. اما هیچکس نمی دانست که هادی دوست داشت اینگونه به خاک سپرده شود.(۱) هادی شقایق پرپر باغ معرفت اسلام بود او دوست داشت جوانان میهنش چون سروی آزاد باشند. اما تهاجم فرهنگی قامت رشیدش را به خون پاک خضاب کرد.
هادی در وصیتنامهاش نوشته بود، برای من دوباره تلقین بخوانید، هفت مرتبه کنار مزار بیائید، من از تاریکی قبر میترسم کمی کنارم بنشینید. دوست دارم اینگونه به خاک سپرده شوم.
خانواده شهید و ادامه راهش : بخشش
دادگاه حکم را صادر نمود، قتل عمد قصاص دارد، پسرک را به میدان امام حسین (ع) بردند، حکم قرائت شد، پدر هادی در ماشین نشسته بود، موج جمعیت در انتظار اجرای حکم بودند. ناگهان مرد از ماشین خارج شد، مقابل مأموران ایستاد و فریاد زد:«بخشیدم، بخشیدم» لذتی که در عفو هست در انتقام نیست. نوای شادی در میان مردم پیچید. اشک از چشمان پسرک جاری شد. ماه رمضان بود،و ماه کرامت و بزرگواری امیرالمؤمنین (ع) فاتح خیبر، باید میبخشید، او شیعه علی (ع) بود، پدر شهید چند روز قبل به احترام شب های قدر اجرای حکم را به تعویق انداخته بود. اما این بار صورت پسر نوجوان را بوسید و او را به خدا سپرد..