کاشی حوض

شخصی
طبقه بندی موضوعی
Instagram
بایگانی
پیوندها
کاشی حوض
این وبلاگ با کد شامد زیر در سامانه ساماندهی فضای مجازی ثبت شده است:
1-1-714563-64-4-1
همچنین کانال تلگرامی مربوط به این وبلاگ با کد شامد زیر نیز ثبت شده است:
1-1-714563-61-4-2
یادداشت
گفتگو
هنر، ادب، فرهنگ
خبر
نگارخانه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

استاتیرا نام نمایشی است که بر اساس زندگی استاتیرای سوم دختر داریوش سوم هخامنشی نوشته شده است. این نمایش از دوم تا نوزدهم تیرماه در بوستان آزادی، تالار استاد هودی برای علاقمندان به کارگردانی مهران مقدر در حال اجراست.

انتشار: هفته نامه شهرسبز شماره 481 مورخ 11 تیر 1398 صفحه 4 - پیام خبر(یادداشت)- پیام خبر (عکس) - روزنامه شیرازنوین شماره 741 مورخ 13 تیر 1398 صفحه5 - روزنامه افسانه شماره 3904 مورخ 13 تیر 1398 صفحه 10 -

استاتیرا نام نمایشی است که بر اساس زندگی استاتیرای سوم دختر داریوش سوم هخامنشی نوشته شده است. این نمایش از دوم تا نوزدهم تیرماه در بوستان آزادی، تالار استاد هودی برای علاقمندان به کارگردانی مهران مقدر در حال اجراست.

استاتیرا، نامی باستانی است که از وقتی نامش را شنیدم کنجکاوی تمام وجودم را فراگرفت که چرا نام نمایشی استاتیرا گذاشته شده است. 

بالاخره توانستم در میان شلوغی های کاری، وقتی را پیدا کنم و به اتفاق برخی از دوستان به تماشای این نمایش بنشینم.

وارد سالن هودی که شدم، در وهله اول صحنه ای را دیدم بسیار ساده، در میانه صحنه هیچ دکوری نبود. در اطراف صحنه اما پرده هایی سپید رنگ آویزان شده بود و در پشت پرده یک چارچوب چوبی بسیار ساده، و انتها سالن پلکانی که باز هم به چارچوبی ختم می شد. و ابتدای صحنه یک تکه درخت شاید نیم متری، و این چیدمان ساده صحنه حس کنجکاویم را بیشتر می کرد.

سالن خاموش شد و صدای آشنای عبدالرسول لرنژاد، برای معرفی موقعیت تاریخی نمایش، مرا به یاد نور و صدای تخت جمشید انداخت. 

اسکندر حمله کرده است و داریوش سوم، پادشاه ایران زمین، در حالی که سردارانش به پشت خیمه اسکندر رسیده اند، به ناگاه لباس از تن دریده و فرار را بر قرار ترجیح می دهد و در این میانه زن و دخترش اسیر دست اسکندر می شوند. نام این دختر استاتیراست... و این سرآغازی است برای آماده شدن ذهن تماشاچی از آن چه قرار است در این نمایش ببیند.

آرزو کیانی جایگاه مادر استاتیرا، مهرناز عوض زاده جایگاه استاتیرا، دختر داریوش سوم و علیرضا جهانی، در جایگاه مازه، نامزد استاتیرا، بازی می کنند.

مهرناز عوض زاده، در کار پوشینه و چهره پردازی تلاش کرده است تا چهره ای باستانی به داستان دهد. هرچند ریش کوتاه علیرضا جهانی که جایگاه یک سردار هخامنشی را دارد، می توانست بلندتر و شبیه به چهره مردانی باشد که در تخت جمشید بر سنگ نگاره های به جای مانده از روزگار هخامنشی می توان دید. چرا که در تمام این سنگ نگاره ها مردی را نمی توان جست که ریشی کوتاه داشته باشد. 

پوشینه ها البته بیشتر شبیه به آن روزگار ساخته و پرداخته شده اند.

آن چه در این نمایش بیشتر باعث جلب تماشاچی می شود، سخنانی است که در این نمایشنامه هویتی امروزی نیز پیدا کرده اند؛ تا آن جا که می توان آن را نمایشی سیاسی با پس زمینه ای از گذشتگان دانست. 

داریوش که با بی تدبیری ناگهان در میان آوردگاهی بزرگ، دودمان 220 ساله هخامنشی را با از تن برون کردن پوشینه و ترک نبرد، شیرازه سپاه ایرانی را از هم می گسلد و اسارت استاتیرا و مادرش در دستان اسکندر جهان گشا را سبب می شود.

استاتیرا، دختر داریوش سوم در اندیشه ای سردرگم شده در میان ایستادگی و عدم ایستادگی... 

نمایشنامه بسیار شگرفی از گذشته بسیار دور گم شده در میان گفتارها و اندیشه ها، و بیان سیاسی آن چه جامعه باید بداند که اگر بداند، چراغی است برای برون رفت از آن چه پیش رو دارد.

مردانی چون آریو برزن در رودررویی با سپاه اسکندر نبردهایی بزرگ داشتند و جان بر کف از مرزهای ایران زمین پاسبانی کردند و از این سو مردانی چون داماد داریوش سوم، سپاه خویش را رها می کند و به امید ساتراپ شدن از سوی اسکندر، تیغ برهنه دلاورش را غلاف می کند و از این سو استاتیرا که تیغ برهنه اش را همچنان بر کف دارد.

زنی را می بینیم که غرشی از سر جنگاوری دارد. غرش شیرزنی در بند را شاهدیم که بر نژادش نمی نازد، بلکه برای رهایی کشورش از یوغ اسکندری می جنگند که تب و غزه را در آتش کین خود سوزانده و اکنون با کینه ای که از ایرانیان دارد، آن هنگام که خشایارشاه بر آتن تاخته، آمده است تا بسوزاند.

استاتیرا می داند آن چه باید بداند؛ او را می کشند در میانه آزادی خواهی و در بند شدن و او چه باید کند؟

استاتیرا عاشق است؛ عاشق سردارانی سرافرازی که می جنگند برای رهایی میهن، عاشق است بر مردمانی که فرهنگ شان، گذشته شان، آینده شان، ادب شان و... همه برای رهایی بخشی و آزادگی است. هرچند او در بند است، اما آزادی را در بند می کنند نه آزادگی را...

و این جاست که سرداران اسکندر نیز از خود می پرسند: «چه سرافرازی بزرگی. برای که؟ اسکندر یا استاتیرا!!!» و این نشان از آن دارد که پیروزی در گشایش مرزها و کشورها نیست بلکه در گشایش قلب هاست.

استاتیرا از دل می گوید که نشان از آزادگی او دارد و در جواب مازه که دلدادگی را باری سنگین بر دوش خود می داند و خواهان آن است که پای از وی بدارد که این پای بند ایران و ایرانی را در بند می کشد می گوید: آیا اسکندر آن چنان سپاهیان را در هم پیچیده است که مهر دلدادگان و دلبستگان را از هم می درد؟ 

او در بند و همچون سرداری دلیر و آزاد اینگونه می غرد: این ماییم که پشت به پشت هم، رو در روی هم دشمن می ایستیم؛ استوار و پایدار؛ بشنو صدایم، بشنو...

و آن گاه که آزادگی در بند شود؛ همه چیز از بین رفته است.

استاتیرا، زنی بر آمده از درون افسانه ها، گردآفرید دیگری را نمایش می دهد که چونان گردآفرید، تیغ برهنه ای بر دست، سخنانی بس سترگ بر زبان می راند تا ....

استاتیرا می رود تا افسانه شود و چون گردآفرید پهلوانی کند...

استاتیرا، گاه از درونش سخن می راند و گاه از میدانی که پر از نبرهای سهمگین است.

استاتیرا، دختری که پاکدامنی اش را به پهلوانی گره زده است...

استاتیرا، دختر ایران زمین، به آوردگاه، به کارزار، دلاوری می کند به صد بار، و به میدان دلدادگی، دلداده است به هزار بار، و برای فرزندانش، مادر چون او نیاید، این است دختر ایران زمین، چو پیشینیان و چون پس از آن ...

استاتیرا، عاشقانه ای است برای زنان و دختران سرزمین من، که در کشاکش روزگار هر روزشان نبرد است. 

داستان استاتیرا، درسی است برای آیندگان، چرا که گذشته در دور خود دوباره برمی گردد و این ماییم که چگونگی برخورد را باید از گذشته ها بیاموزیم. 

آزاده، همسر شهر بن باذان (سردار و پهلوان ایرانی خسروپرویز که در پی آشنایی با پیامبر اسلام، مسلمان شد و اولین کسی که از پیامبر اسلام حکم حکومت گرفت و والی یمن شد)، پس از شهادت شهر بن بازان به دست سپاه اسود عنسی، همان راهی را رفت که استاتیرا، قرن ها پیشتر رفته بود.

پس به تماشای گذشته هایمان بنشینم تا درسی دیگر گیریم.

این جاست که باید بر دستان نویسنده این نمایشنامه بوسه زد که دو سال برای جمع آوری و نگارش این نمایش نامه وفت گذاشته و نمایشنامه ای را نوشت و اکنون اجرا می کند که سخنی است برای امروز از گذشته های دور ...

آن جا که استاتیرا فریاد می کشد: دشمنان خاکم را با آتش دماوند نابود می کنم.. ‌دشمنان نیشابور، هگمتانه و خرمشهر...

این سه نقطه از ایران در سه برهه زمانی کاملاً متفاوت شاهد جنگ های عظیمی بودند و استاتیرا با نام بردن از آن ها می خواهد بگوید همیشه ایرانیان در تمام دوران ها دست از مبارزه با بیگانه برنداشتند.

و این نمایش، نمایشی است که باید دید ...

نکاتی نیز می توان به این نمایش وارد دانست که شاید از دید نویسنده، کارگردان و طراح صحنه پوشیده مانده است. 

یکی از موارد مهم این است که استاتیرا در کجاست؟ اگر زندان باشد نوع چیدمان صحنه باید به گونه دیگری باشد. اما آن چه نشان داده می شود دید تماشاچی را به این سو می برد که استاتیرا و مادرش در خیمه یا خانه ای محبوس شده اند تا تکلیف آنان روشن شود. 

یکی دیگر از نکات ورود مازه، نامزد استاتیرا، به صحنه می باشد، که به گونه ای راه ورود را یافته است. چیستایی ورود مازه بیان نشده است؛ که باعث ایجاد یک ناهمگونی و پرسش می شود. مازه به چه دلیل باید خودش را به خطر بیندازد تا راهی بیابد؟ اکنون که راه را یافته است می بایست به آزادی آنان اقدام کند یا به گفتار بنشیند؟ این ناهمگونی دید خوبی را به تماشاچی نمی دهد. 

تیغ برهنه در دستان استاتیرای در بند برای چیست؟ گمان آن است که تیغ برهنه در نمایش تنها برای نمایش ایستادگی است. نویسنده یا کارگردان می توانست به جای تیغ برهنه از نشانه دیگری برای این کار استفاده کند؛ هر چند گفتارها، به اندازه کافی توانسته است این ایستادگی را به نمایش بکشد؛ و کارگردان می توانست با بیان حماسی و محکم تر (و نه صدای بلند)، به این امر مهم برسد.

با همه مواردی که گفته شد، نمایش به خوبی توانسته تماشاچی را جذب و آن چه درون مایه اصلی است، بیان کند.

رحیم هودی نیز در حاشیه تماشای این نمایش می گوید: این که تلاش شده است تا نمایشنامه ای کاملاً پارسی نوشته شود جای بسی خوشحالی است.

مهران مقدر، سرپرست گروه نمایش سروش است که از سال ۷۱ به ثبت رسیده است و تاکنون ۲۵ اثر نمایشی را به روی صحنه برده است.. این گروه عمده فعالیت خود را در زمینه تئاتر کودک و نوجوان متمرکز کرده است که از مهمترین نمایش های کودک این گروه می توان غول آباد، مدادهای رنگی، پریزاد و افسانه تیشتر را نام برد.

هرچند برای رده سنی بزرگسال هم نمایش هایی همچون شغال، تو بودی... نه... تو بودی، این سه زن، یک خاستگاری صاده و اکنون«استاتیرا» را به روی صحنه آورده است. وی در زمینه نمایشنامه نویسی نیز خود را آزموده است.

مقدر در مورد نمایشنامه استاتیرا چنین می گوید: «استاتیرا» با تمام نمایشنامه های دیگرم تفاوت دارد. از آن جهت که تنها متنی است که در زمینه تاریخی نوشته ام. حدود دو سال تحقیقات این متن طول کشید و از آنجا که برایم مهم بود که تمامی اطلاعات این متن درست باشد، با معتبرترین اسناد تاریخی مطالعاتم را شروع کردم.

وی وجه دیگر تفاوت این نمایشنامه را چنین ذکر می کند: از مهمترین ویژگی هایی نمایشنامه استاتیرا این است که تلاش شده تا تمام واژگان فارسی باشند و از واژگان غیرپارسی استفاده نشود.

لازم به ذکر است این نمایشنامه در سال ۸۵ نوشته شد و دو بار نیز بازنویسی شده است.

بازیگران نمایش استاتیرا: علیرضا جهانی، آرزو کیانی، مهرناز عوض زاده

مشاورین کارگردان: سمیه شکاری، امیر خواجه میرکی

دستیار کارگردان: مهرناز عوض زاده

مدیر اجرایی: مریم شکری

مدیران صحنه: سعید کامکار، بهاره سلمان پور

منشی صحنه: زهرا حسینی

اجرای نور و صدا: پریا فرهنگی، فاطمه شکوهی

گوینده نریشن: عبدالرسول لرنژاد

ضبط و میکس صدا: مهدی مقدر

ساخت و اجرای دکور: سعید کامکار، میثم نظری پارسا، محمدرضا جعفری

طراح گریم و لباس: مهرناز عوض زاده

طراح پوستر و بروشور: سمیرا سخندانی

طراح نور و صحنه: مهران مقدر

برخی از منابعی که برای نوشتن این نمایشنامه استفاده شده عبارتند از: ایران از آغاز تا اسلام/ تاریخ ایران باستان/ تاریخ تمدن/ داریوش در سایه اسکندر/ مرگ مردان نامی/ تاریخ لباس/ سنگ نبشته های تخت جمشید/کورش بزرگ/ داریوش/ زنان هخامنشی/ اساطیر ایران/ کتیبه های هخامنشی/

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
KJDYTVG