کاشی حوض

شخصی
طبقه بندی موضوعی
Instagram
بایگانی
پیوندها
کاشی حوض
این وبلاگ با کد شامد زیر در سامانه ساماندهی فضای مجازی ثبت شده است:
1-1-714563-64-4-1
همچنین کانال تلگرامی مربوط به این وبلاگ با کد شامد زیر نیز ثبت شده است:
1-1-714563-61-4-2
یادداشت
گفتگو
هنر، ادب، فرهنگ
خبر
نگارخانه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

تعدادی از دوستان که دارای دغدغه بخصوص در تقابل با کتابفروشی کمونیستها را داشتند، قبول کردند که هر یک مبلغی برای سرمایه گزاری کمک کنند ...

گفتگو با حاج مصطفی بخرد.

انتشار: هفته نامه شهرسبز شماره 336 مورخ 24 شهریور 94- کازرون خبر - کازرون نما -

 

شاید سالهای 1348 تا 1357 پرمخاطره ترین دوران انقلاب در کشور و کازرون باشد. این دوران برای من که در سنین نوجوانی و آغاز جوانی بسر میبردم از هیجان انگیزترین دوران زندگی بوده است.

در آغاز سال 47 با جمعی محدود از همسالان با مرحوم باقری نژاد آشنا شدم. ایشان از جوانان پرشور و مذهبی و فعالی بودند که دغدغه احیاء ارزشهای دینی و جذب و تربیت نوجوانان را داشتند. در این راستا جمعی محدود از جوانان هم سن و سال و هم انگیزه را با خود همراه نموده بودند و اقدام مطالعاتی منظم و مشخصی داشتند که حول مباحث کلامی و فلسفی اسلام برای تقویت توانائی پاسخگوئی به شبهات مطرح شده توسط کمونیستها و بهائیان و دیگر مخالفان اسلام را داشت.

همچنین در یکی از مساجد شهر(مسجد حسینی) جلسهای هفتگی تحت عنوان جلسات پاسخ به پرسشهای دینی برگزار مینمود که این جلسه در سال 48-49 در مسجد جامع شیخ نیز برگزار گردید. برنامه این جلسات یک ساعت و نیم بود که شامل قرائت قرآن، سخنرانی پیرامون یک موضوع معین در راستای سئوالات جلسه قبل بود و بعد از آن مرحوم باقری نژاد به پرسش و پاسخ میپرداخت.

کم کم با جذب تعدادی محدد از نوجوانان در جلسات خانگی جمعیت همراه بیشتر شد. در همین راستا برنامه روستا هم طراحی گردید. در روستا برای سه سطح کودکان و نوجوانان، جوانان و مردم روستا از داستانهای زندگی ائمه و اصحاب، مسئله رساله، تا موضوعات اعتقادی را منظور داشته بودند. این فعالیتها از او چهره ای محبوب ساخته بود که مورد احترام همگان بود.

در شهریور 1350 در سفری که برای ملاقات با برادرش محمدباقر که به جرم هواداری از سازمان (سازمان مجاهدین خلق) دستگیر شده بود، رفت که هنگام برگشت در سانحه تصادف  خود، مادر و برادرش علیرضا به رحمت ایزدی پیوستند. سانحه آنچنان دلخراش بود که همه مردم شهر را متأثر کرد. بطوری که تا چند روز در مساجد شهر  مجلس فاتحه بر گزار میشد.

بعد از مرحوم باقری نژاد تا مدتی دوستان همراه، برنامه او را ادامه دادند ولی به مرور کمرنگ شد. بخصوص با انتقال حاج حسین مختاری به شیراز و ادامه تحصیل بعضی دیگر در دانشسرا و دانشگاه این وضعیت شدیدتر میشد.

این وضعیت تا سال 54 ادامه داشت. در سال 54 که مشی مبارزاتی امام نفی مبارزه مسلحانه و نقد سازمان مجاهدین خلق بدلیل گرایشات کمونیستی اعضاء کادر اعلام شد، نیروهای مسلمان مشی تبلیغات دینی را انتخاب کردند.

حزب توده از سالهای قبل برای نشر افکار خود، اقدام به ترجمه و نشر کتابهای کمونیستی  میکرد. در کازرون هم حسن حاتمی =دبیر دبیرستانهای شهر=، اقدام به تأسیس کتابفروشی در این راستا نموده بود. من آمادگی خود را برای راه اندازی کتابفروشی در جهت نشر اندیشه های دینی اعلام نمودم. تعدادی از دوستان که دارای دغدغه بخصوص در تقابل با کتابفروشی کمونیستها را داشتند، قبول کردند که هر یک مبلغی برای سرمایه گزاری کمک کنند که مبلغ 16500تومان جمع شد. قرارداد مشارکتی نوشته شد و مغازه ای رهن و و اجاره گردید و کار را شروع کردم.

به مرور این کتابفروشی در رقابت و انجام رسالت نشر اندیشه دینی توانست جای خود را در نشر فرهنگ دینی باز کند. ولی به مرور بدلیل این که همه گروه ها از همین ابزار استفاده میکردند این مسئله مشکلی ایجاد کرده بود که تشخیص اندیشه صحیح اسلامی از اندیشه التقاطی سخت بود.

در همین ایام ساواک حضرت آیتا... مدنی را به نورآباد ممسنی تبعید کرد.

در برنامهای که برای تبلیغ به نورآباد و روستاهای آنجا میرفتیم زمینه ملاقات و آشنائی با ایشان فراهم گردید. این حضور پربرکت فرصت مناسبی برای رفع شبهات کتابهای مشکوک را فراهم نمود. همچنین با توجه به این که در این عرصه در دبیرستانهای شهر تدریس میکردم فرصتی فراهم شده بود که وقت ملاقات هفتگی از ایشان بگیرم تا هم شبهات درسی را رفع کرده و هم کتابهای مشکوک را به ایشان عرضه نمایم.

با توجه به شخصیت علمی، معنوی و اخلاقی که داشتند، مرجعی برای ارجاع افراد مسئله دار و رفع شبهه و حل مسئله بودند.

در همین دوره آقای عمرانیان که به آموزش و پروش نورآباد منتقل شده بود، آمادگی خود را برای راه اندازی شعبه دیگر کتابفروشی اعلام کردند و من هم متعهد به تامین کتابها آن جا نیز شدم.

حمایت معنوی آیت ا... مدنی پشتوانه مناسبی برای بسط فعالیتهای مذهبی در منطقه شده بود.

پس از اردیبهشت57 کازرون و کشتار مردم که باعث ایجاد فضای شدید امنیتی در کازرون شد، تصمیم گرفتم تا برای مدتی به همراه یکی از دوستان به مشهد بروم. در مشهد با داماد شهید مدنی دیدار کردم. حال ایشان را پرسیدم و متوجه شدم که ایشان به گنبدکاوس تبعید شده اند. لذا پس از زیارت حرم رضوی(ع)، به گنبدکاوس رفتیم تا ایشان را زیارت کنیم. از دیدن ما بسیار خوشحال شد. پس از زیارت ایشان به شیراز برگشتم. هنوز یک هفته ای نشده بود که خبر تبعید ایشان را به کنگان شنیدیم. این بار هم برای دیدار ایشان به همراه مرحومان دکتر و مهندس طاهری و برخی دیگر از دوستان راهی کنگان شدیم. بعد از آن برای دیدار با تبعیدی های کردستان به کردستان رفتیم و به دیدار آیت ا... ربانی شیرازی رفتیم. که متوجه تبعید آیت ا... مدنی به مهاباد شدیم. فرصت را غنیمت شمرده به حضورشان رسیدیم و سه روزی را مهمان ایشان بودیم.

 

نظرات (۴)

با سلام

آقا محمد مهدی از وبلاگ باسط313 از شما برای تبادل لینک دعوت به عمل می آورم اگر می پذیرید در وبلاگم خبر دهید.
باتشکر
باسلام
آقای اسدزاده وبلاگ عالی داری برای بالا بردن بازدید و رنکینگ وبلاگتان به لینک زیر مراجعه کنید:
http://msdrakhti.blog.ir/
استفاده بردم
زندگی شما تنها زمانی بهتر می شود که خودتان بهتر شوید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
KJDYTVG