کاشی حوض

شخصی
طبقه بندی موضوعی
Instagram
بایگانی
پیوندها
کاشی حوض
این وبلاگ با کد شامد زیر در سامانه ساماندهی فضای مجازی ثبت شده است:
1-1-714563-64-4-1
همچنین کانال تلگرامی مربوط به این وبلاگ با کد شامد زیر نیز ثبت شده است:
1-1-714563-61-4-2
یادداشت
گفتگو
هنر، ادب، فرهنگ
خبر
نگارخانه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۶

مرد عقیده و جهاد

آن چه در پی میآید حاصل مصاحبه هایی با آقایان مهندس رجبعلی طاهری، حاج علی صحرابان، حاج ناصر حیدری، حاج علی اسدزاده، حاج مصطفی بخرد و برخی از دوستان و شاگردان مرحوم باقری نژاد است که در سال 88 تا 90 انجام شده است.

انتشار: هفته نامه شهرسبز شهریور 90 - کازرون نما -

میخواهیم این بار یادنامه مردی از عرصه فرهنگ را برایتان شرح دهیم. همان مردی که در دهه چهل، ظهور کرد و همچون شمعی فرا راه هدایت بسیاری قرار گرفت و میسوخت تا مشعل هدایتی باشد برای جوانان و نوجوانان این شهر و دیار و در آخر در آتشی که برفروخت سوخت.

در تاریخ معاصر ایران، در کنار هر روحانی یک غیر روحانی قرار گرفته تا مکملی باشد برای او. مثل طالقانی و بازرگان، شریعتی و مطهری، رجایی و باهنر، امام موسی صدر و شهید چمران و....

و در این شهر و دیار نیز شهید حجهالاسلام دانشجو در کنار مرحوم غلامرضا باقرینژاد معروف به آقا رضا، در زمانی که حتی مجتهدین این شهر در خانه خود خزیده بودند، نام خمینی را بر فراز قلههای اندیشه جوانان و نوجوانان این شهر به پرواز درآوردند.

این دو رادمرد فرهنگی که به حق میتوان آنان را پدران فرهنگی شهرستان لقب داد پایه گذاران انقلاب شدند. انقلابی فرهنگی-اسلامی.

آن چه در پی میآید حاصل مصاحبههایی با آقایان مهندس رجبعلی طاهری، حاج علی صحرابان، حاج ناصر حیدری، حاج علی اسدزاده، حاج مصطفی بخرد و برخی از دوستان و شاگردان مرحوم باقرینژاد است.

  نهضت ملی در حالی شکل گرفت که سه جریان عمده در آن فعال بودند. هر سه این جریانها از ابتدای دهه بیست و با خروج رضاخان از ایران فعالیتهای خویش را به صورتی گسترده و در فضایی باز، بعد از دو دهه خفقان آغازیدند. جریان اول مذهبیها بودند که با دو چهره سرشناس شناخته میشوند، شهید نواب صفوی و گروهش فداییان اسلام که تنها شخصیتهای مذهبی هستند که پس از سقوط دولت ملی به جوخه مرگ سپرده میشوند.

اینان خواستار تشکیل حکومت اسلامیند. دومین چهره آیتا.. کاشانی است که در راس نیروهای مذهبی قرار میگیرد. در دیگر سو جریانی قرار دارد که به نام جبهه ملی و با خط مشیای لیبرالگرا و ناسیونالیست گام در صحنه گذاشته است. اینان دو چهره سرشناس دارند، یکی دکتر حسین فاطمی که تنها ملیگرایی است که در طول مبارزه با رژیم شاه به مرگ محکوم گردید و به همراه بسیاری از همفکرانش در پی تشکیل حکومتی جمهوری و مردمسالار بودند و دوم دکتر مصدق که رهبری جریان ملیگرایی را در دست دارد. جریان سوم مارکسیستها هستند که حزب توده به عنوان سمبل آن شناخته میشد. که خواهان تشکیل حکومتی مارکسیستی از نوع استالینی آن بودند.

چطور میشود که سه جریان ناهمخوان و با تفکراتی گاه متضاد در کنار هم قرار میگیرند، خود جای بحث بسیار دارد. اما از همه جالبتر عملکرد دکتر مصدق به عنوان نخستوزیر مورد قبول همگان است که با تعهدی که در پشت قرآن میدهد خواستار این است که سلطنت بماند.

حضور این سه جریان و سربرآوردن مبارزینی که سالها خفقان دوران رضاخانی را تحمل کردهاند مردم سراسر کشور را به حماسهای بینظیر در تاریخ ایران میکشاند. حماسهای که همه شهرهای ایران در آن دخیل میشوند. مشهد یکی از شهرهای پیشرو در این حماسه است که تحت رهبری سه تن، مرحوم محمدتقی شریعتی، مرحوم فخرالدین حجازی و مرحوم شیخ محمود حلبی دست به قیام میزند.

اندکی پس از پیروزی، مرحوم حلبی راهی تهران میشود و با دیدن اوضاع اسفناک و مشاهده تبلیغات گسترده بهاییت و تخدیر جوانان و استفاده از اوضاع سیاسی و بلبشو مملکت و چراغ سبز بعضی سیاسیون از دوران زمامداری رضاخان، به این نتیجه میرسد که فعالیت فرهنگی و زدودن بهاییت در ایران ارجحیت دارد بر فعالیت سیاسی. لذا با تشکیل انجمنی که بعدها عنوان انجمن حجتیه را گرفت وارد گودی دیگر شد و بسیار از سیاست دوری گزید. پس از سقوط مصدق او تنها مبارزی بود که تحت تعقیب قرار نگرفت و انجمنش بسته نشد. اندکی بعد انجمن حجتیه بسرعت در تمام کشور گسترده شد و مبارزه با بهاییت را در سطح گستردهتری در دستور کار خود قرار داد. بسیاری از نیروهای مذهبی و حتی سیاسی که از اوضاع، سرخورده شده بودند تنها راه ادامه مبارزه را ورود به این انجمن دیدند و یا تحت همین عنوان و یا عناوینی دیگر در سراسر کشور به فعالیت مذهبی و گاه در زیر پوشش آن فعالیت سیاسی مشغول شدند.

 در کازرون نیز انجمنی تحت عنوان انجمن امور دینی شکل گرفت که موسسین آن از مبارزین سیاسی دوران نهضت ملی بودند. آنان در این انجمن که علاوه بر کازرون، نورآباد را هم تحت پوشش خود قرار داده بود، به جذب و پرورش نوجوانان و جوانان پرداختند و راه را بر بهاییان در این دو شهر سد کردند. در ابتدا این انجمن هیچ پاتوقی برای نیروهای خود نداشت.

 در سال 42 بود که آقای پیشوا، امام جماعت مسجد حسینی(مسجد امام حسین) به واسطه مریضی پدرشان مجبور شد به مسجد نو برود و امامت جماعت آن مسجد را به عهده گیرد. ایشان شیخ عبدالرحیم دانشجو را که تازه از قم به کازرون آمده بود را به سمت امامت جماعت مسجد حسینی انتخاب کرد. پیشوا که خود در بیاناتش در طول سالیان، از امام خمینی با عنوان »حاج آقا« یاد   میکرد و از طرفداران امام خمینی بود و به خوبی میدانست که حجه الاسلام دانشجو نیز از طرفداران و مقلدان ایشان است. شیخ جوان همیشه در بیاناتش همچون پیشوا عمل مینمود و فتوای امام را با همان عنوان حاج آقا یا مجتهد زمان عنوان میکرد.

حضور این طلبه جوان در مسجد حسینی، این مسجد را به عنوان مسجدی پیشرو در امور فرهنگی یا بهتر میتوان گفت یکی از فعالترین مساجد ساخت.

اندکی بعد انجمن امور دینی که با نظر ایشان اولین پایگاه و پاتوق نیروهای خود را، در مسجد حسینی پایه گذاشت تا به صورتی رسمیتر فعالیتهای خود را دنبال کند. تشکیل کتابخانه و جلسات اعتقادی برای نوجوانان و جوانان شهرستان توسط امام جماعت جدید و سایر اعضای انجمن امور دینی در این مسجد، باعث شد تا عدهای از نوجوانان و جوانان شهرستان به سوی این مسجد جذب شوند.

در میان این نوجوانان شخصی گام در این انحمن نهاد که تنها چند سال بعد خود به عنوان یکی از موثرترین و مهمترین نیروها کارآمد که سیاست را نیز در کنار دیانت و مبارزه سیاسی را در کنار مبارزه عقیدتی و آن هم نه تنها در مقابل بهاییان که در مقابل مارکسیستها و جریانات فکری ضد اسلامی و التقاطی دیگر وارد انجمن نمود و خود به اسطوره و الگویی تبدیل شد که به گفته بسیاری در طول تاریخ معاصر کازرون کسی چون او در عرصه فرهنگی فعالیت نکرده است. کسی که هرچند عمرش کوتاه بود، اما نسلی را تربیت کرد که آن نسل خود تربیت کننده نسلهای بعدی بودند و همینان بودند که کازرون را جز یکی از ده شهر پیشرو در انقلاب اسلامی ایران مبدل ساختند. غلامرضا باقرینژاد...

غلامرضا به فعالیت خود در انجمن عشق میورزید، علی اسدزاده دز این باره چنین میگوید:»او انجمن امور دینی کازرون را از انجمن ضد بهاییت یا حجتیه و آقای حلبی جدا و مستقل میدانست و در عین مبارزه با بهاییت تحت پوشش آن به ترویج معارف دینی و آگاهی بخشی جوانان و مبارزه با رژیم ستمشاهی تحت هدایتهای مرجع عالیقدر زمان امام خمینی میپرداخت و جوانانی که در جلسات عمومی و خصوصی شرکت داشتند و انجمن را همراهی میکردند تا آن جا که من میدانم همه مقلد امام راحل که آن زمان »آقا«میگفتند بودند و در کازرون هم پیشقدم مبارزه و در متن سیاست. همه انجمن امور دینی را مستقل میدانستند. دعای ندبهای میخواند که از بند بند وجودش برمیخواست و با امام زمان خویش راز و نیازهایی میکرد که کس ندیده بود.

هنوز مدتی از تبعید امام خمینی به ترکیه نگذشته بود که مهندس طاهری از مبارزین به نام فارس در نهضت ملی در راس هیئتی کوچک وارد کازرون شد و در مسجد حسینی(مسجد امام حسین) مبارزین دیروز و انجمنیهای امروز را گرد آورد و در مورد حاج آقا روحا... و قیامش و بیانش گفت. این سخنان در غلامرضا که جوانترین عضو شورای انجمن بود انقلابی به وجود آورد و بدون آن که سایرین را در جریان قرار دهد با مهندس طاهری به گفتگو نشست و سپس راهش را برگزید. مبارزهای عقیدتی سیاسی.

این بود که اعضای حلقهی خویش در انجمن را که بیشتر نوجوانان کم سن و سال بودند با تفکرات خویش آشنا ساخت. ابتدا طریق عملکرد ایشان مورد موافقت انجمن نبود، شاید به این دلیل که آنان مبارزه سیاسی را در دوران مصدق تجربه کرده بودند و آن را بیفایده میدانستند و اکنون حفظ دین خود و فرزندانشان را مهمتر میدیدند. غلامرضا اعضای جلسهاش را به مطالعه روزنامه و کتاب، هر آن چه به دستشان میآید وامیداشت و در جلسات خویش از مرجع تبعیدی سخن میگفت و گاه به تحلیل مسایل سیاسی و فرهنگی روز میپرداخت. رابطهاش با مهندس طاهری روز به روز بیشتر میشد. اختلافات فکری غلامرضای جوان با اعضای مسن انجمن روز به روز بیشتر میشد. غلامرضا پنهان از چشم اعضای انجمن جلسات را خانگی کرد و علاوه بر جلسات عقیدتی که در انجمن داشت دست به تشکیل سلسله جلسات سیرمطالعاتی زد. جلسات غلامرضا و جذابیتی که داشت هر روز شلوغتر میشد و کسان دیگری به آن میپیوستند. پس از گذشت زمانی، اعضای انجمن نیز به سمتش گرایش پیدا کردند. غلامرضا رابطهاش را با مهندس طاهری ادامه میداد. تا این که برای اولین بار در جلسه انجمن به او رای داده شد تا به عنوان نماینده کازرون در همایش کشوری انجمن حجتیه شرکت کند. در واقع به صورت رسمی دیگر غلامرضا را پذیرفته بودند.

امام جماعت مسجد نیز از غلامرضای پشتیبانی  میکرد و با کلام پرنفوذ خویش ابعاد انقلاب اسلامی را هر روز بیش از پیش عیان مینمود.

غلامرضا توانسته بود که در کنکور سراسری در رشته ریاضی قبول شود اما فوت پدرش او را از ورود به دانشگاه بازداشت تا با ورود به بازار کار بتواند خرج خانوادهاش را بدهد. او دیگر اکنون سرپرستی خانوادهای پر جمعیت را داشت و مسئولیتش بیش از پیش سنگین. او به خرید و فروش لاستیک       میپرداخت، اما به قول دوستان و شاگردانش در روز تنها 2 ساعت را کار میکرد و بقیه روز را به جهاد اکبر و اصغر و افضل و اکمل میپرداخت چیزی که از مهندس طاهری آموخته بود که یک مسلمان باید هر چهار جهاد را به تربیت اولویت انجام دهد و او اینان را به شاگردانش منتقل مینمود و برادرانش را نیز در کنار شاگردان خویش تربیت مینمود.

علیرضا برادر کوچکش نیز با ورود به سنین نوجوانی به جمع شاگردان غلامرضا پیوسته بود. او اینک امین و مشاور برادر بود و در همه جلسات او را همراهی مینمود. کم کم او رابط بین غلامرضا و مهندس طاهری(که پلی بود برای برقراری ارتباط نیروهای خط امام در استان فارس با حضرت امام). علیرضا به این واسطه و به دلیل ارتباط بیشترش با مهندس به تنها گروه سیاسی فعال در استان فارس تحت عنوان مجاهدین اسلام درآمد (لازم به ذکر است که پس از دستگیری مهندس طاهری در سال 51، ساواک مجاهدین اسلام را به عنوان گروه طاهری معرفی نمود).

مجاهدین اسلام دورههایی را میگذراندند که طی آن نیرویی مجاهد به هر 4 جهاد تربیت میشد. نیرویی که زیبنده اسلام بود. چیزی که امروز مهندس طاهری آن را این گونه تعبیر میکند:«ما میگفتیم یک مسلمان بایستی در همه عرصهها مجاهد باشد. چیزی که در سالهای پس از انقلاب در بسیج و یا اکنون در حزبا... لبنان قابل مشاهده است.»

مجاهدین اسلام پس از آن که از لحاظ عقیدتی و سیاسی و فرهنگی به نیروهایی زبده مبدل میشدند که میتوانستند با هرکسی به مناظره برخیزند و طرف مقابل را در این مناظرات عقیدتی سیاسی شکست دهند آنگاه برای دیدن دورههای مبارزات چریکی و پارتیزانی راهی لبنان میشدند تا در آن جا آموزش ببینند. مهندس طاهری ابتدا خود به آن جا رفته بود و به همراه جلالالدین فارسی با امام موسی صدر در طی چند جلسه، موافقت امام موسی صدر را برای دادن آموزش به نیروهای مجاهدین اسلام جلب کرده بود.

علیرضا به واسطه اعتماد برادر، توانسه بود از بین اعضای انجمن و حلقه شاگردان غلامرضا کسانی را با مجاهدین اسلام پیوند دهد.

غلامرضا اما همچنان مبارزه عقیدتی سیاسی خود را دنبال میکرد و تمام روستاهای کازرون و نورآباد زیر پا میگذاشت تا سربازانی را بسازد که بتوانند در رکاب مولایش باشند، و با این امید جهادی آغازیده بود که امروز میتوان  او را موثرترین و فاتحترین مجاهدگر کازرونی دانست.

به قول بسیاری از دوستان و شاگردانش دلیل موفقیت او تنها اخلاصش بود و بس. او مخلص بود ساده و با اندیشه و تفکری باز.

علی صحرابان یکی از شاگردانش در نقل خاطرهای چنین گفت:«او به زحمت توانسته بود ماشینی ارزان تهیه کند، ماشینی که بسیار اوراق بود ولی کارش را راه میانداخت. در یکی از روزهایی که با او به روستاهی ممسنی برای فعالیتهای دینی فرهنگی میرفتیم، در میان راه ماشین خراب شد. حوالی شب بود.

صدای گرگها را میشد به راحتی شنید. ما       میترسیدیم. هر چه کردیم ماشین روشن نشد. ناگاه دیدم غلامرضا از ماشین دور میشود. دنبالش رفتم. اندکی که دور شد امام زمان و خدا را خطاب قرار داد و گفت ما که برای تفریح نیامدهایم، آمدهایم تا اسلام را احیا کنیم، من که هیچ این بچهها را چه کنم.»

مدتی گذشت و این راز و نیازش ادامه پیدا کرد. بعد برگشت و بدون این که چیزی بگوید سوار ماشین شد و با تک استارت ماشین روشن شد. هیچ وقت در مورد آن چه که آن شب رخ داد به کسی چیزی نگفت.

در کازرون علاوه بر بهاییت و سلطنتطلبان دو گروه دیگر هم به میدان آمده بودند که آنان چهرهای علمی هم به خود گرفته بودند. مارکسیستها با حزب توده که توسط (ح) شروع به تبلیغ کردند و جریان دوم مجاهدین خلق (منافقین) که تفکرات آنان نیز توسط (ف) در کازرون تبلیغ میشد. غلامرضا و شاگردانش بر سر مسایل عقیدتی با هر دوی این جریانها وارد مبارزه شدند و سد محکمی را روبروی تفکرات الحادی و التقاطی آنان ایجاد کردند. انجمن حجتیه اگر در یک بعد آن هم تنها مبارزه با بهاییت فعال بود غلامرضا و گروهش در چهار بعد مبارزه با بهاییت و مارکسیستها و منافقین و رژیم وارد عمل شده بود.

در سال 50 در پی لو رفتن مجاهدین خلق یکی از برادران غلامرضا که در دوران دانشجویی با مجاهدین خلق در ارتباط بود به همین جرم گرفتار زندان شد. در همین ایام علیرضا دیگر برادرش نیز از سوی مجاهدین اسلام عازم لبنان بود تا دورهی چریکی را بگذراند. لذا برای حلالیتطلبی از برادر کوچکش به همراه سایر برادران راهی تهران شد تا از برادر گرفتار در بند اوین خویش دیدار کند. شاگردان و دوستان باقرینژاد در این ایام راه معلم خویش را پی گرفته و با سر زدن به مناطق محروم و روستاها فعالیتشان را ادامه میدادند. شهریور51 بود که خبر تصادف برادران باقرینژاد در کازرون منتشر و همچون بمبی در کازرون و سپس ممسنی منفجر شد. همه روستاها و بخصوص در شهرهای کازرون و ممسنی در عزای او نشستند. و تا هفتمین روز درگذشتش هر روز صبح و بعدازظهر در مساجد کازرون و ممسنی برایش مراسم ختم میگرفتند.

مساجد شیخ و ملابرات و حسینی و ... از جمله مساجدی هستند که مراسم ختم در آنها برگزار شد.

در این مراسمها بعضی روحانیون که وابسته به رژیم بودند قصد شیطنت یا بهرهبرداری از آن برای رژیم داشتند و سعی کردند در این مراسمها به منبر رفته و جو را به نفع رژیم تغییر دهند. دوستان و شاگردان غلامرضا و علیرضا که از موضوع آگاهی داشتند دانشجو را بعنوان تنها روحانی انقلابی که شناخت صحیحی از باقرینژادها داشت، توسط اعضای انجمن به مراسمهای گوناگون برده میشد تا راه بر روحانیون درباری و کوچه بازاری ببندد و در واقع این خود نیز عرصه جهادی دیگر بود که امام جماعت مسجد حسینی پیشروتر از همه در آن به جهاد پرداخت و در طول یک هفته دایم از مسجدی به مسجد دیگر میرفت، اما نباید از نظر دور داشت که علیرغم همه تلاشها و کوششهای ایشان، در بعضی مراسمها بعضی روحانیون درباری و کوچه بازاری نیز بر منبر رفتند که تعداشان بسیار نادر بود.

دانشجو بر فراز منبر در مورد شخصیت این دو بزرگوار و همچنین خط و راه آنان و در نهایت از حاج آقا و مجتهد زنده یا بهتر بگویم مرجع تبعیدی در کمال شجاعت صحبت نمود.

 در روستاهای کازرون و ممسنی هم مراسمهایی در مساجد و حسینیه و تکایا و گاه در میادین اصلی برگزار میشد و مردم عکس مرحوم غلامرضا باقرینژاد را در وسط میگذاشتند و در غمش به سوک مینشستند.

در این تصادف غلامرضا و علیرضا در آتش سوختند و یکی از برادرانشان از این بابت، وارد شوک شد و برای مدتی زبانش بند آمد. خواهر آنان نیز به شدت مجروح شد.

دوستان و شاگردانش پس از شنیدن این خبر به محل وقوع حادثه در تنگ ابوالحیات رفتند و صحنه را بررسی کردند. علی صحرابان که خود یکی از آنان بوده است معتقد است بهیچ وجه این تصادف نبوده و انحراف نیز نبوده است و در نهایت مرگ مشکوک او را تایید میکند. مهندس طاهری نیز به این عقیده است که رژیم برای از بین بردن مخالفین از این گونه روشهای استفاده میکرده است اما نباید از خاطر دور داشت که در همان ایام نیز مجاهدین خلق و گروههایی از این دست برای از بین بردن مخالفین خود از این روشها استفاده میکردند.

برادران باقرینژاد را در کنار بقعه سید محمد نوربخش به خاک سپردند. حدود 5-6 سال بعد، کسانی در کنارشان مدفون شدند که همگی از شهدای انقلاب بودند. شهید منصور محسنپور، شهید دانشجو و .... و چندی از شهدای دفاع مقدس نظیر سردار شهید دیدهور. آری، در کنارشان شهدا خوابیدند تا او در منزلگاه ابدیش نیز با شاهدان شهید، که روزی برای پرورش آنان قیام کرده بود محشور شود و شهید بودنشان را اثبات کنند. 

پس از این حادثه رژیم به منزل بعضی از اعضای انجمن یورش برد ولی چیزی دستگیرش نشد. در یکی از این یورشها به منزل حاج ناصر حیدری، رژیم عکسی از غلامرضا باقرینژاد را مییابد که بر روی آن نوشته شده بود »فضلا... المجاهدین علی القائدین.« ساواک حیدری و چند تن دیگر از اعضای انجمن را دستگیر میکند و در بازجوییها از آنان میخواهد تا فضلا... مجاهد و علی قائد را معرفی کنند.

هر چند باقرینژادها چون ققنوسی در آتش سوختند اما راهشان ادامه پیدا نمود و در چند سال بعد همان دوستان و شاگردان او بودند که توانستند کازرون را یکی از ده شهر پیشرو در انقلاب اسلامی ایران بسازند. فعالیتهای فرهنگی و مبارزات عقیدتی سیاسی انجمن ادامه پیدا نمود.

سالیان از پی هم میگذرند و مبارزات عقیدتی سیاسی انجمنیها علیرغم دستگیری بعضی از اعضای انجمن و مزاحمتهای ساواک و بخصوص لو رفتن جریان مهندس طاهری استان فارس که تحت عنوان شرکت راهسازی اتقن فعالیت میکردند همچنان زنده و پویا در حال فعالیت است.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
KJDYTVG