دادآزاد

شخصی
طبقه بندی موضوعی
Instagram
بایگانی
پیوندها
دادآزاد
این وبلاگ با کد شامد زیر در سامانه ساماندهی فضای مجازی ثبت شده است:
1-1-714563-64-4-1
همچنین کانال تلگرامی مربوط به این وبلاگ با کد شامد زیر نیز ثبت شده است:
1-1-714563-61-4-2
یادداشت
گفتگو
هنر، ادب، فرهنگ
خبر
نگارخانه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۴۷

پایه گذار تشیع در فارس

اما اسلام آوردن ایرانیان و به خصوص مردم فارس به چه زمانی باز می گردد؟

انتشار: هفته نامه شهر سبز سال 92- عصر کازرون - عصر فارس - کازرون نما - کازرون خبر - انجمن آثار و مفاخر فرهنگی - فرهنگ فارس -

“علامه جلال الدین محمد دوانی صدیقی، در دوران عمر خود، و حتی پس از ممات خود، جنجال علمی بزرگی را برانگیخته است.”
“او در منطق و فلسفه و ریاضیات صاحب نظر بوده است، برخی از آرا و افکار او عنوز در کتب فلسفه مطرح است.”
در میان مردم عادی، مسلمان شدن و تشیع ایرانیان را به همان دوران صدر اسلام و حمله عرب به ایران می دانند. چیزی که با یک پژوهش ساده بطلان آن مشخص می گردد.
اما اسلام آوردن ایرانیان و به خصوص مردم فارس به چه زمانی باز می گردد؟
علامه شهید آیت الله شیخ مرتضی مطهری، در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران به این سئوالات جواب داده است. مرحوم دکتر علی شریعتی نیز در چند کتاب خود از جمله “تشیع علوی و تشیع صفوی” جواب برخی سئوالات را در زمینه چگونگی اسلام آوردن و تشیع ایرانیان پرداخته است. دکتر عبدالحسین زرین کوب نیز محقق دیگری است که در دو کتاب “دو قرن سکوت” و کارنامه اسلام” به این موضوع پرداخته است. البته در میان محققان و پژوهشگران معاصر، کسانی چون سید حسن تقی زاده، سید احمد کسروی و محمدعلی فروغی نیز به اظهار نظرهایی پرداخته اند که بیش از آن که جنبه تحقیقی در باب تاریخ اسلام آوردن ایرانیان باشد به ارائه دیدگاه شخصی خود علیه اسلام و تشیع پرداخته اند.

با مطالعه تاریخ ایران، به این نتیجه خواهد رسید که مردم ایران و به خصوص دیار فارس، به زور شمشیر عرب اسلام را نپذیرفتند. بلکه عرب تنها با تیغش توانست خاک ایران را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد.

شاید بپرسید چرا می گویم حمله عرب و نه اسلام. و یا این که می گویم تاخت و تاز عرب در ایران. جواب خیلی ساده است. عمده کسانی که در فتح ایران دست داشتند، اعراب بادیه نشینی بودند که بعضاً چیزی از اسلام نمی دانستند و با فتح مکه، روسای قبایل به صورت لسانی اعلام اسلام کردند. در روایات داریم که در این مدت کم یعنی از فتح مکه تا رحلت پیامبر(ص) تعداد زیادی از اعراب که برخی تا دیروز حتی علیه اسلام هم شمشیر شده بودند به بهانه ای نظیر ترس، و یا عقب ماندن از قافله اسلام، به سرعت اسلام را پذیرفتند بدون ان که اسلام در وجودشان ریشه ای داشته باشد. به عنوان مثال می خوانیم که فلان قبیله برای آوردن اسلام به حضور پیامبر رسیدند. پس از ادای شهادتین، وقتی پیامبر احکام اسلام را برایشان بیان می کرد به پیامبر گفتند ما که اسلام اوردیم بس است دیگر. مسلمانیم خب. ولی نماز نمی خوانیم، روزه نمی گیریم، زکات نمی دهیم و …. بسیاری از آن ها حتی شهادتین را هم نگفته بودند بلکه رئیس قبیله به جای آن ها گفته بود و آنان خود خبر نداشتند.

حکومت ساسانیان، در اولین ضربه سپاه سعد بن ابی وقاص از هم پاشید و شاه خوشگذران، با تدارک کاروان تجملاتی خود از مدائن گریخت. این شد که اعراب به سرعت وارد خاک ایران شدند. مقاومت های مردمی در برابر سپاه عرب از همان آغاز شروع شد. مقاومت هایی که از بعد نظامی تا فرهنگی و سیاسی گسترده شده بود. ایرانیان بر خلاف ملل دیگر، نه زبان خود، نه لباس خود و نه حتی فرهنگشان را تغییر ندادند. شهید مطهری در باب شکست ایرانیان از اعراب در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، ایمان برخی از اعراب و استدلال های عقیدتی برخی از بزرگان اسلام در مواجهه با سپاهیان اسلام را تنها دلیل شکست ایرانیان نمی داند و در قسمتی با عنوان ” شکست ایرانیان از مسلمانان” چنین می نویسد: “اینها همه درست، ولی تنها قدرت روحی و ایمانی آنان کافی نبود که چنین فتوحاتی نصیب آن ها شود. هر چه باشد محال است جمعیت کمی آن هم با آن شرایطی که گفتیم (آشنا نبودن عرب با مسایل نظامی و ….) بتواند با حکومتی همچون حکومت ساسانی مقابله کند و آن را به طور کلی محو و نابود سازد.(اشاره به حادثه کربلا) جمعیت آن روز ایران را در حدود ۱۴۰میلیون نفر تخمین زده اند(تخمین از سعید نفیسی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران) که گروه بی شماری از آنان سرباز بودند و حال آن که تمام سربازان اسلام در جنگ ایران و روم به شصت هزار نفر نمی رسیدند….”

دو قرن استیلای مستقیم عرب، تمام شد در حالی که اکثریت مردم ایران اسلام را نپذیرفته بودند.۱

پس از پایان استیلای عرب بر ایران، و آغاز حکومت های ایرانی در مناطق مختلف، این ایرانیان بودند که با روحیه آزادگی خویش، حالا به تحقیق در مورد اسلام می پرداختند و کم کم اسلام آوردند. تا آن که “در اواخر قرن چهارم که فرهنگ اسلامی انتشار تمام یافت و مدارس در نقاط مختلف تاسیس شد و دیانت اسلام بر سایر ادیان غالب آمد و مقاومت زرتشتیان در همه بلاد ایران با شکست قطعی و نهایی مواجه گردید….هر چه استقلال سیاسی ایرانیان بیشتر شده اقبال آنها به معنویات و واقعیات اسلام فزونی یافت.”(خدمات متقابل اسلام و ایران-نفوذ آرام و تدریجی)

بر خلاف آن چه مشهور است، مردم ایران، ابتدا گرایش عقیدتی اهل سنت و اهل تصوف را پذیرفتند و بزرگانی از این دو مذهب اسلام را پرورش دادند که برخی از آنان جزو ائمه اهل سنت و اهل تصوف به شمار می آیند.کسانی چون ابوحنیفه بزرگترین مفتی اهل سنت، امام محمد بن اسماعیل بخاری بزرگترین محدث اهل سنت، زمخشری از بزرگترین مفسرین اهل سنت، شیخ ابواسحق کازرونی از اقاطب بزرگ اهل تصوف و …. همگی ایرانی بودند.

تشیع ایرانیان

با مسلمان شدن ایرانیان، تا اواسط قرن چهارم، شیعه شدن تدریجی ایرانیان آغاز می گردد.

این شیعه شدن، به چند علت می تواند باشد؛ یکی برخورد عمله عمری و اموی با مردم ایران، که به ترور جناب عمر بن خطاب خلیفه دوم توسط یک ایرانی انجامید و این شاید آغاز درگیری ایرانیان بود. دوم روحیه عدالت طلبانه و آزادگی مردم ایران، که وقتی با تشیع روبرو شدند ، به خصوص روحیه آزادگی و عدالت طلبی امام  علی و امام حسین و یاران ائمه شیعه، که برای در امان ماندن به ایران می آمدند. که مهمترین عامل آن را می توان در سفر تبعیدی و تحمیلی امام رضا به ایران و برخوردهایش با مردم، متانتش، منطقش، علمش و …. دید. سوم این که مردم ایران از قبل از ورود اسلام، حقیقت را در خاندان یک فرد می دیدند و وقتی اسلام را پذیرفتند برای پیدا نمودن حقیقت اسلام به سوی خاندان پیامبر رجوع نمودند. و ….. تمام این ها را در یک کفه ترازو بگذارید و این که اسلام شعار عدل، برابری و مساوات می دهد از سویی و روحیه تعصبات عربی و حس ملی گرایانه و قومیتی عرب که در میان خلفا و پیروانشان موج می زد از سوی دیگر و عدم نگرش قومیتی از سوی اهل بیت، باعث شد تا ایرانیان به سوی مذهب تشیع گرایش پیدا کنند. اما این نکته را نباید فراموش کرد که شیعه شدن مردم ایران از قرن چهار اندک اندک شروع می شود و تا آغاز صفویه تقریبا نیمی از مردم ایران زمین به تشیع گرایش پیدا کردند. این گرایش به تشیع با ظهور خاندان صفوی سرعت یافت و تا زمان شاه عباس یعنی سومین شاه صفوی، اکثریت مردم ایران زمین به تشیع گرائیدند.

تشیع مردم فارس

مردم دیار فارس، در حمله اعراب نیز توانستند کمترین ضربات را متحمل گردند و جزو آخرین مردمی بودند که به اسلام گرویدند. تشیع فارس اما شاید زودتر از بقیه نقاط ایران زمین بود. البته مردم شمال ایران در زمان آل بویه به تشیع گرایش پیدا کرده بودند.

علامه جلال الدین محمد دوانی صدیقی، پایه گذار تشیع در فارس

در قرن هشتم هجری، مردی از فارس بلند شد که خیلی زود گوی علم و دانش را از سایرین ربود. او کسی بود به نام جلال الدین محمد دوانی، از اهالی روستای دوان قصبه کازرون. او را از فرزندان محمد بن ابابکر صدیق(فرزند خلیفه اول و حاکم مصر در دوران خلافت امام علی که توسط عمروعاص به شهادت رسید. نقل از امام رضاست که شیعیان امیرالمومنین را ۵نفر می دانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و محمد بن ابابکر صدیق)

در حالی که ایران مورد هجوم مغول قرار گرفته بود، فارس از حملات آن ها در امان بود. در همین دوران جلال الدین محمد دوانی در خانواده علامه سعد الدین اسعد دوانی که از شاگردان محقق شریف جرجانی، دیده به جهان گشود.

جلال الدین، به سرعت مراتب علمی را طی نمود و در شیراز سکنی گرفت. بر کرسی تدریس علم نشست و شاگردان زیادی را تربیت نمود.

همزمان با او، سید الحکماء محمد بن ابراهیم حسینی دشتکی شیرازی معروف به صدرالدین دشتکی در شیراز سکنی داشت.

در این زمان شیراز پایگاه علم و ادب دنیا گشته بود. زیرا اروپا در جهل دوران قرون وسطی می سوخت و شرق در آتش جنگ افروزی ها و قدرت طلبی ها و زیاده خواهی های سلاطین مغول و ترک و تاتار.

و در شیراز هم تنها این بزرگ مرد عرصه علم و ادب، شمع شبستان علم بودند و عالم پروری می کردند.

اختلافات فکری این دو، به مناظرات بسیاری انجامید. از این زمان تا دوران شاه عباس صفوی، که حدود یکی دوقرن فاصله است، تمام علما علمشان را از یکی از این دو تن می گرفتند و پیرو یکی از این دو تن بودند. و شیراز هم پایگاه علم و ادب و هنر ایران. ملا صدرا نیز از جمله کسانی بود که دانش هر دو را مطالعه کرده و نظرات و انتقادات و شرح ها بر نظرات این دو را کامل خوانده بود و اساس نظریات خود را بر اساس نقد و شرح نظرات این دو بزرگوار عنوان می کند. هرچند ملاصداری شیرازی که به چند واسطه جزو شاگردان شاگردان این دو هست، خود از نظریه پردازان بزرگ فلسفه به شمار می آید و پایه گذار فلسفه و حکمت صدرایی است.

“علامه جلال الدین محمد دوانی صدیقی، در دوران عمر خود، و حتی پس از ممات خود، جنجال علمی بزرگی را برانگیخته است.”

“او در منطق و فلسفه و ریاضیات صاحب نظر بوده است، برخی از آرا و افکار او هنوز در کتب فلسفه مطرح است.”

علامه دوانی در سال ۸۳۰ متولد شد و در سال ۹۰۳ یا ۹۰۸ در دوان درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.

جلال الدین پیرو مذهب شافعی و از نظر اصول عقاید، اشعری بود. ولی کم کم به مذهب شیعه اثنی عشری گروید، رسالۀ نورالهدایه دلیلی بر این مدعاست.

همانگونه که خواجه نصیرالدین طوسی علوم عقلی و فلسفی را در دوره مغول احیاء نمود، دوانی نیز آن را در دوره تیموری احیاء کرد.

دوانی با شرح خود بر هیاکل النور سهروردی، رونقی دوباره به حکمت اشراق بخشید. ملاصدرا در آثار خود -از جمله اسفار- بارها از او با تجلیل یاد نموده‌است. (شرح رباعیات فلسفی و عرفانی علامه محقق جلال الدین دوانی، تصحیح: مهدی دهباشی)

علامه دوانی، علوم مقدماتی را نزد پدرش در زادگاهش آموخت و بعد به علوم متداول و معمول زمان (فلسفه، کلام و منطق و دیگر فنون عقلی) روی آورد و اوایل جوانی به جهت هوش و استعداد زیادش به تحقیقات و مطالعات گسترده در این علوم پرداخت تا اینکه در این رشته ها مشهور شد. او برای مطالعاتش بالای کوهی بلند و سر به فلک کشیده و مشرف به دشت ارژن و دریاچه پریشان را انتخاب کرد جائی که دورنمایی بسیار زیبا و دلپذیر داشت. او همانجا در تنهایی به خواندن و از برکردن و یادگیری و تحقیقات پرداخت. هم اکنون آنجا به غار مولی جلال مشهور است. مدتی بعد برای تکمیل علوم به دارالعلم شیراز آمد و در رشته های مختلف فلسفه، ریاضی، کلام و منطق از محضر حکما و دانشمندان استفاده نمود و حکمت و فقه و اصول و تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و عجم را یاد گرفت و بعد به تدریس مشغول شد.

مجلس درس او، چون افکار و ابتکارات جدید و دلپذیری داشت خیلی زود خواستاران زیادی پیدا کرد و از همه جا، طالب علم و دانشجو به محضرش آمدند و کم کم به واسطه همین علوم گوناگون و افکارش، آوازه او در همه جا پیچید و مشهورشد. در زمان حکومت امیر حسن بیک و یعقوب میرزا (بایندری) بسیاری از بزرگان، علما و فضلا از تمام نقاط جهان، از روم، آذربایجان، بغداد و کرمان و طبرستان و خراسان به شیراز آمدند و در مجالس درسی او شرکت کردند. او هر روز هفته را به تدریس یک علم اختصاص داد. یک روز تفسیر قرآن، یک روز فقه، یک روز اصول و یک روز حکمت و فلسفه و از این قبیل. اگر چه توجه او به تدریس و شرح و تحقیق و تالیف و تصنیف علوم عقلی و ریاضی بود. علامه دوانی در دوران زندگیش زمان حکومت سلطان یعقوب بایندری مورد احترام سلطان بود و به تبریز دعوت شد و آنجا به سمت قاضی فارس انتخاب و تا آخر عمر در این منصب باقی بود. گذشته از این سلاطین و حکام آن روز ایران، سلطان ابوسعید گورکانی و بایسنقر و سلطان بایزید عثمانی و سلطان مراد او را می شناختند و با او مکاتبه داشته و به او احترام زیاد می گذاشتند. او در برگشت به شیراز از صبح تا ظهر در مدرسه «دارالایتام» مشغول تدریس بود و از ظهر به بعد به قضاوت می نشست.

جایگاه علمی علامه:

در مقام و جایگاه علمی اش باید بدانیم که از زمان او با زمان “صدرالمتالهین شیرازی” حدود ۱۵۰ مدار درس و بحث های عقلی براساس افکار او استوار بوده است و باید گفت تنها کسی که می توانست با او برابری کند حکیم مشهور “سید صدرالدین دشتکی شیرازی” معروف به “سید سند” بود که قبل از جلال الدین، حوزه درس و بحث و شاگردان زیادی داشت ولی با روی کار آمدن او، بطرز قابل توجهی حوزه درسی و موقعیت سید صدرالدین از رونق افتاد.

اعتقادات مذهبی:

در زمانی که اکثر اهالی ایران مخصوصا مردم فارس پیرو مذهب تسنن بودند جلال الدین نیز در یک خانواده مشهور سنی شافعی بدنیا آمد بخصوص که از اولاد خلیفه اول عامه (ابوبکر بن ابی قحافه) بود و همانطور که از تالیفاتش مشخص است مثل عموم مردم فارس، پیرو مذهب شافعی و از نظر اصول عقاید، اشعری بوده است. ولی کم کم به مذهب شیعه اثنی عشری گروید، لیکن به علت موقعیت اجتماعی و نفوذی که در میان مردم ایران که آن زمان اغلب سنی مذهب بودند، داشت عقیده اش را نتوانست اظهار کند. از آنجائی که در اواخر عمر، کتابی فارسی بنام «نورالهدایه فی اثبات الامامه» نوشت و به دلیل بعضی دیگر از تالیفاتش علمای بزرگی چون علامه بحرالعلوم و دیگران، بی چون و چرا، آن را دلیل بر تشیع او می دانند.

پس از اظهار تشیع از سوی علامه، بسیاری از مردم فارس که او را امام خویش می دانستند، به او اقتدا کرده، شیعه شدند. برخی نیز با مطالعه کتاب نور الهدایه فی اثبات الامامه به تشیع گرایش پیدا کرده و شیعه شدند.

در واقع می توان او را پایه گذار تشیع در فارس نامید.

شاگردان:

۱- جمال الدین محمود، از حکمای نامدار بزرگترین شاگرد اوست.

۲- کمال الدین حسین میبدی یزدی

۳- شمس الدین محمد خفری

۴- جمال الدین محمد استرآبادی

۵- شیخ منصور باغنوی شیرازی

۶- کمال الدین حسین لاری

۷- مقدس اردبیلی

۸- مولانا عبدالله یزدی

۹- مولانا عبدالله شوشتری و…. .

تالیفات:

جلال الدین بیشتر از ۶۰ کتاب در علوم مختلف عقلی و نقلی نوشته که به تصدیق دانشمندان اهل فن، آثار او، دلیل بر احاطه او بر علوم اسلامی متداول آن زمان است:

تفسیر قرآن، ۷ کتاب

فلسفه و کلام، ۲۴ کتاب

منطق، ۷ کتاب

فقه و اصول و حدیث، ۸ کتاب

هیئت و هندسه و ریاضی، ۵ کتاب

اخلاق و ادبیات فارسی و علوم غریبه، ۷کتاب و چندین اثر دیگر. از این کتب، کتابهای شرح عقائد عضدی، اثبات واجب قدیم، خلق افعال، نورالهدایه، عرض لشگر، شرح یکی از غزل های حافظ، در ترکیه، هندوستان، ایران، عراق به چاپ رسیده است.

حیات سیاسی علمی دوانی

جلال الدین در جوانی وارد سیاست شد و چندی به وزارت یوسف قراقویونلو که از جانب پدرش جهانشاه فرمانروای آذربایجان، حکمران شیراز شده بود، رسید; ولی پس از مدتی استعفا کرد و به ادامه تدریس مشغول شد. بسیاری از سلاطین زمان دوانی، او را به قلمرو خویش دعوت می نمودند و ملاجلال نیز در برخی موارد دعوت آنان را اجابت کرده و در مورد برخی دیگر، به ارسال نامه های علمی و اخلاقی اکتفا می کرد. بنابراین در طول عمر خویش; بویژه در ایام دولت اوزون حسن بیک و یعقوب میرزا، به مسافرتهایی دست زد و با سلاطین و علمای سایر مناطق و کشورها نیز تماس داشت. وی به تبریز و گیلان و کاشان و عراق عرب و لار و بندر جرون و هندوستان مسافرت کرد. در یکی از مسافرتها به دعوت سلطان یعقوب آق قویونلو – که بر عراق و فارس و آذربایجان و کرمان سلطنت می کرد – به دارالسلطنه تبریز رفت و از جانب وی قاضی القضات فارس گردید.

ملاجلال مانند بسیاری از بزرگان اهل سنت، به اهل بیت پیامبر(ع) علاقه مخصوصی داشت و به همین علت به نجف اشرف مشرف گردید و در مدح حضرت امیر(ع) اشعاری سرود مانند این شعر:

آن چهار خلیفه ای که دیدی همه نغز

بشنو سخنی لطیف و شیرین و ملغز

بادام خلافت ز پی گردش حق

افکنده سه پوست تا برون آید مغز

وی امرا و سلاطین زیادی را دید و دائما به دربار آنان رفت و آمد و یا مکاتبه داشت و کتابها و نامه های فراوانی برای آنان نوشت.

ذکر برخی از این نامه ها ما را در درک زمانه و در نتیجه اندیشه ملاجلال یاری خواهد کرد. سلطان بایزید عثمانی از سلاطینی است که معاصر ملاجلال بود و علاقه وافری به او نشان می داد. ملاجلال نیز با وی مکاتبه داشت و کتابهایی به نام او نوشته و به سویش ارسال داشت; مثل «اثبات الواجب قدیم » که در هرات تحریر شده است.

سلطان ابوسعید گورکانی (تیموری) نیز از پادشاهان معاصر جلال الدین می باشد. وی از نوادگان تیمور گورکانی است که در ۸۵۵ با نوه شاهرخ میرزا جنگید و شهرهای ماوراءالنهر را تصرف نمود. وی با میرزا سنجر، نواده امیرتیمور هم به جنگ پرداخت و او را شکست داد و بعد از چند جنگ در سال ۸۷۳، پس از هشت سال سلطنت به قتل رسید. احتمالا در زمانی که ابوسعید در فارس بوده، با جلال ملاقات کرده و جلال نیز با او رابطه خوبی داشت و به دلیل همین رابطه بود که پس از مرگ او، بسیار اندوهگین شد.

سلطان دیگری که به دیدار ملا جلال نائل آمده است، سلطان محمود کجراتی از نوادگان امیرتیمور است که در هندوستان سلطنت می کرد و احتمالا سفر ملاجلال به هندوستان نیز به دعوت او بوده است. وی کتاب «انموذج العلوم » و رساله «تحقیق در عدالت » را به نام او نوشته است.

علاوه بر سلاطین گورکانی، پادشاهان بایندری (آق قویونلو) نیز معاصر وی بوده اند; مثل امیر اوزون حسن که به شیخ صفی الدین اردبیلی ارادت فراوان داشت و در سال ۸۸۲ درگذشت.

همینطور سلطان خلیل آق قویونلو (بایندری) که در زمان پدرش حسن بیک، حاکم فارس بوده و احتمالا ملاجلال دوانی در همانجا کتاب «لوامع الاشراق » را به نام او و پدرش تدوین نموده است. سلطان خلیل، پس از مرگ پدرش، در آذربایجان بر تخت سلطنت نشست; ولی به دلیل بخل و خستی که داشت، اطرافیانش او را رها کرده و به دور برادر او، یعقوب میرزا گرد آمدند.

در زمان یعقوب میرزا، مراکز علمی شیراز و تبریز توسعه یافت و به دلیل روابط خوب و شناختی که نسبت به ملاجلال داشت، منصب قاضی القضاتی فارس را به او سپرد. یعقوب میرزا نیز پس از مدتی بر سلطان حیدر، شوهر خواهرش، خشم کرد و در سال ۸۹۳ او را کشت و سه پسر او را در فارس به زندان انداخت و سرانجام در سال ۸۹۶ پس از۱۳ سال سلطنت وفات یافت.

یکی دیگر از سلاطین ترکمان آق قویونلوی معاصر ملاجلال، سلطان بایسنقر بایندری است که پس از مرگ پدرش سلطان یعقوب، برادر خود را کشت و در تبریز بر تخت نشست. وی در جنگ با رستم میرزا شکست خورد و به «شروان شاه »، دایی خود، پناه برد. رستم میرزا نیز فرزندان سلطان حیدر از جمله شاه اسماعیل صفوی را از زندان نجات داد. سلطان علی، فرزند ارشد سلطان حیدر صفوی، شروان شاه را شکست داده و بایسنقر را کشت و بدین ترتیب تمام ملکت به تصرف رستم میرزا درآمد. رستم میرزا از بیم اینکه مبادا مردم گرد اولاد حید میرزا صفوی را بگیرند، سلطان علی را در سال ۹۰۰ هجری قمری به قتل رساند تا اینکه خود در سال ۹۰۳ در جنگی کشته شد. ملاجلال در زمان بایسنقر و سلطان رستم همچنان در شیراز مشغول تدریس بود و چون پس از قتل رستم میرزا، اوضاع ایران بخصوص منطقه فارس و شیراز آشفته گردید، لذا اواخر عمر خود را با مشکلات زیادی گذراند.

پس از قتل رستم میرزا به دست احمد بیک، خود احمد بیک در تبریز تاج گذاری کرد; ولی در جنگی با قاسم بیک حاکم فارس در سال ۹۰۳ کشته شد و بعد از آن روز به روز بر انحطاط دولت آق قویونلو افزوده می شد. لذا در سه گروه انشعاب یافته و هر گروه، یکی را به پادشاهی برگزیدند; ضمن اینکه همواره با هم نزاع داشتند.

خلاصه در این زمان، ویرانی و قحطی و طاعون و وبا در همه جا شیوع یافت و بسیاری را به هلاکت رساند. در این دوران، جلال الدین به لار و بندر جرون رفت و تا مدتی از شیراز دور ماند و هنگامی که به شیراز بازگشت، اوضاع این شهر را آشفته تر از سایر مناطق دید; به همین جهت راه کازرون و دوان را در پیش گرفت. در حومه کازرون، به خیمه و خرگاه سلطان «ابوالفتح بایندری » حاکم کرمان که دو ماه قبل منطقه فارس را فتح کرده بود، وارد شد و مورد استقبال قرار گرفت. اما پس ازسه روز بر اثر بیماری رخت از جهان بربست و جسد او را به دوان انتقال داده و در آنجا دفن نمودند. سلطان ابوالفتح نیز در همان سال(۹۰۸) از دنیا رفت. وی آخرین پادشاهی بود که ملاجلال را درک کرد.

ویژگیهای کلی اندیشه

در یک نگاه کلی و برای ورود بهتر در آثار و تالیفات دوانی، باید گفت که پیش از خواجه نصیر، نسبت به فلسفه و فلاسفه شدت عمل زیادی وجود داشت; ولی آمیزش فلسفه و کلام در آثار خواجه باعث شد که از شدت سختگیریها و شکنجه ها نسبت به فلاسفه کم شود. فلاسفه هم به تبع خواجه، راه اعتدال و احترام به شرع را در پیش گرفتند و بدین گونه فصل تازه ای در تاریخ فلسفه باز شد. از آن پس، تا مدتی به این دلیل که فلسفه جزء علوم اسلامی به شمار می آمد و در عرض یکدیگرند تدریس می شدند، حکیم صاحب مکتبی ظهور نکرد; تا آنکه در قرن هشتم هجری ملاجلال فلسفه و حکمت را رونق بخشید. بعد از او نیز، مرحوم میرداماد و ملاصدرا از بزرگان فلسفه محسوب می شوند; اما بعد از آنها به علت رونق یافتن علوم اسلامی و رسوخ اخباری گری در آن، دوباره فلسفه متروک شد تا زمان ملا هادی سبزواری.

در رابطه با اندیشه سیاسی، توجه به این مساله ضروری است که اگرچه پس از حمله مغول، یاسای چنگیزی در سرزمینهایی که مغلوب مغولان بودند، دستور العمل حکومتی بود; اما متفکران بزرگی همچون خواجه نصیر طوسی، خواجه رشید الدین فضل الله و علامه حلی رایت علم و اندیشه سیاسی را همواره برافراشته نگاه داشتند و علاوه بر طرح مباحث سیاسی در کتب فلسفی و کلامی و فقهی، اندیشه عرفانی نیز مجالی برای نظریه پردازی یافت و عقل و نقل محض را به زینت شهود و زینت حضور بیاراست. شهودی که بر خلاف اندیشمندان ابتدای این راه، غالبا در برابر عقل و نقل نبود; بلکه ملهم و معاضد آنها محسوب می شد، به طوری که فقهایی عارف و فلیسوفانی فقیه ظاهر شدند که تمامی جنبه های متون دینی و نهاد انسانی دانایی را در یک جا متحد یافتند.

جلال الدین دوانی از بارزترین نمونه های این جریان است که از نگاهی اشراقی برای هر یک از روشها و نگرشهای عقلانی و وحیانی از یک طرف و اخلاق و سیاست و دیانت از طرف دیگر، جایگاه خاص و مناسبی باز نمود تا تمامی تعارضات ظاهری، به یکباره از میان برود.

جایگاه علمی دوانی، زمانی بهتر تبیین می شود که شمه ای از وضعیت اندیشمندان معاصر او از نظر گذرانده شود; مثل عبدالرحمن جامی که معاصر سلطان ابوسعید گورکانی و مورد احترام او و از مقربان دولت سلطان «حسین بایقرا» و وزیرش «امیر علیشیر» بود و با دوانی نیز دوستی داشت.

ملاحسین کاشفی نیز که در هرات می زیست و با امیر علیشیر وزیر، دوستی داشت و همیشه ملازم او بود، از متفکران معاصر دوانی بود.

اما میرصدرالدین دشتکی (۸۲۸ -۹۰۳)، از اندیشمندانی بود که همواره با دوانی – حضورا و غیابا – بحث و مناظره داشتند و مناظرات این دو مورد توجه بسیار بود و هر حاکمی که به شیراز می آمد، آن دو را برای مناظره دعوت می نمود. امیر غیاث الدین منصور، فرزند صدرالدین که کتاب اخلاق منصوری در برابر اخلاق جلالی و در نقد آن نوشت، نیز از معاصرین دوانی به شمار می رفت. وی در سال ۹۳۶ به صدارت عظمای شاه طهماسب رسید و با محقق کرکی هم دوست و هم بحث بود; اما بعد از اینکه میانشان اختلاف افتاد و با اعتراضهای محقق کرکی روبرو شد، از صدارت کناره گیری کرد و سرانجام در ۹۴۸ درگذشت.

در هر صورت صدرالدین و پسرش که در پیروی از سهروردی و اندیشه های فلسفی ایران ساسانی، مکتبی اصول گرایانه داشتند، در برابر مکتب معتدل تر دوانی قرار می گیرند که شناخت هر یک از این دو مکتب، بدون شناخت دیگری میسر نیست.

کتابهای درسی عمومی که در این دو سنت فلسفی تدریس می شد، «شرح تجرید علامه از قوشچی » و شرح مطالع از «قاضی بیضاوی » و در سطح عالیتر «هیاکل النور» سهروردی بود که آموزگاران هر یک از این دو مکتب، آنها را با روش خود تدریس می نمودند و حاشیه های توضیحی یا شرحی کامل بر آنها می نوشتند. و هنگامی که آن شرح یا حاشیه به آموزگاران مکتب رقیب می رسید، ایشان نیز به پاسخگویی می پرداختند; به طوری که کم کم مجموعه این حواشی ضد هم، به «طبقات صدریه » و «طبقات جلالیه » شهرت یافت. در همان زمان، برخی دانشمندان نیز به نگارش مقاله هایی در محاکمه میان این دو مدرسه پرداختند که به نام محاکمه معروف شدند.

دوانی، از فیلسوفان بزرگ مکتبدار قرن نهم و آغاز قرن دهم ایران است. وی بیشتر عمر خود را در سده نهم و دوران پیش از چیرگی صفویان گذرانید که شیعیان از بیم حاکمان ترکمان سنی در حال تقیه به سر می بردند، تا آنکه شاه اسماعیل یک سال پس از مرگ دوانی وارد شیراز شد و تقیه را از شیعیان برداشت.

ملاجلال دوانی که با ترکمانان حاکم ایران و با خلیفه عثمانی رابطه گرمی داشت، به خاطر رعایت سنت گرایی این دو، بسیاری از آرای تند اشراقی سهروردی را تعدیل کرده در آثار خود سنی نمایی می نمود; اما هرگز از عقاید اشراقی – اسلامی مورد قبول شیعه و سنی غیر سلفی تجاوز نکرد. همکاری دوانی با حاکمان ترکمان، اگرچه باعث تقویت نفوذ سیاسی و علمی و شهرت خارجی او شد; اما از طرف دیگر از محبوبیت او نزد مردم اشراقی ایران و بویژه شیراز کاست.

ملاجلال مانند بسیاری از علمای دوزبانه ایران، دارای دو شخصیت است; چرا که آثار فارسی دوانی عارفتر و شیعی تر از نگارشهای عربی او است; مثلا در شرح عقاید عضدی اشعری سنی است; ولی اشعار فارسی او مالامال از عرفان شیعی است، به طوری که خود را در نورالهدایه، شیعی غالی می نماید. این دوگانگی آثار باعث شد که پس از مرگ او، شیعیان ایران و سنیان عثمانی او را از خود بشمرند. حتی برخی از شاگردان مدرسه دوانی در دوران صفویه، با استناد به کتب اشراقی عرفانی او، وی را شیعی اصیل یا دست کم مستبصر نشان می دهند.

آثار سیاسی علامه دوانی

در این مجال تنها به شرح مختصر و احیانا خلاصه رسائل و آثار سیاسی بسنده می کنیم:

۱- «رساله در دیوان مظالم » که در لار برای نظام الدین ملک علاء الملک فرمانروای آنجا به فارسی نگاشته است و به نمونه هایی از رفتار خلفا استناد کرده است.

۲- «نورالهدایه فی الامامه »; شامل مطالب مهمی در اصول عقاید که بحث نبوت و امامت آن، ویژگی و اهمیت خاصی دارد; زیرا سند مهمی است که دلالت بر مستبصر شدن مؤلف دارد.

این رساله ۱۸ صفحه دارد و در پایان کتاب «شرح زندگانی جلال الدین دوانی » تالیف علی دوانی در سال ۱۳۲۴قمری چاپ شده است که ما خلاصه ای از آن را در همین نوشتار آورده ایم .

۳- «رساله عرض لشکر» که در آن مؤلف «فی بضع سنین » سوره روم را با سال ۸۷۲ یعنی سال سلطنت اوزون حسن مطابقت داده است. این رساله در مجموعه ۵۱ / ۴۸۶۴ فهرست نسخ خطی دانشکده و در جاهای دیگر موجود است و دوبار نیز به چاپ رسیده است از جمله در مجله دانشگاه تهران، سال سوم شماره سوم ۱۳۳۵٫

علامه جلال الدین دوانی، رسائلی نیز در عدالت دارد که در تعداد آنها بین کتاب شناسان اختلاف است. آقای دانش پژوه معتقد است که «چون روشن نبوده است، آقای احمد متروی پنداشته است که دوانی چهار رساله در عدالت دارد» (آقای دانش پژوه) با نگاه به خود نسخه ها و دقت در فهرستها، به این نتیجه رسیده است که دوانی بیشتر از دو رساله ندارد; اما هنگامی که از نگارشهای سه گانه رساله اول سخن می گوید، به درستی سخن آقای متروی پی می بریم; زیرا نگارشهای مذکور تفاوت فراوانی با هم دارند; هرچند که از حیث محتوایی فرق اساسی با هم نداشته باشند.

۴- «رساله در عدالت » (رساله اول، نگاش اول) که به نام سلطان یعقوب بهادر خان بایندری (مرگ ۸۹۶) نگاشته شده و شامل یک مقدمه در خلافت انسان و دو مقاله در قوای دوگانه انسان و انواع عدالت، و یک خاتمه در تجسم اعمال و اخلاق می باشد. این رساله در کتاب مجموعه رسائل خطی فارسی، دفتر اول، سال ۱۳۶۸ به کوشش آقای مایل هروی توسط بنیاد پژوهشهای الاسلامی آستان قدس رضوی تحت عنوان «رساله در تحقیق عدالت » منتشر گردیده و ما در همین نوشتار، خلاصه مطالب مهم آن را آوردیم.

۵- «رساله در عدالت » (نگارش دوم رساله اول) که برای سلطان محمود بهادرخان، پادشاه کجرات (۸۶۳-۹۱۷) نوشته شده است و حاوی یک مقدمه در کمال انسان و شش مقاله شامل: ۱) در قوه عاقله و عامله انسان; ۲) در عدالت شخصی و منزلی، آنچنان که ارسطو گفته است;۳) در عدالت میان بنده و خدا و مشارکت با بنی نوع انسان; ۴) در عدالت سلطان; ۵) محبت;۶) تفضیل.

و همینطور حاوی یک خاتمه در تمثل اعمال است. این رساله در سالنامه پاریس در ۱۳۲۴ خورشیدی و «شش مقاله » به چاپ رسیده است.

۶- «رساله در عدالت » (نگارش سوم رساله اول) که به نام یعقوب بهادر در یک مقدمه و پنج فصل و یک خاتمه نوشته شده است. به طوری که ملاحظه می شود، این نگارش با نگارشهای اول و دوم، در عنوانها تفاوت دارد و نه در محتوا و آغاز و انجام. یک نسخه از این رساله، در کتابخانه دانشکده ادبیات شماره ۱۱ از مجموعه ۲۵۳، حکمت شناسانده شده است («فهرست واره فقه هزار و چهار صد ساله اسلامی در زبان فارسی » از محمد تقی دانش پژوه)

۷- «رساله در عدالت » (رساله دوم، نگارش واحد) یک مقدمه در غایت خلقت انسان، یک مقصد در قوای انسان و اجناس فضائل و شرح و نسبتشان با عدالت، یک فصل در انواع فضائل، یک خاتمه در کمال عدالت بویژه عدالت سلطان، محتوای این رساله را تشکیل می دهد. این رساله با حمد خدای سبحان و ستایش از جناب سلطان و ذکر سبب و انگیزه نوشتن رساله آغاز شده و با تشویق سلطان به رعایت عدالت، پایان می پذیرد. به طور کلی محتوای این رساله در چگونگی صفاتی است که عدالت و عدالت پروری را در انسان می پروراند. جلال الدین دوانی این رساله را در نیمه اول عمرش که در شیراز می زیسته و هنوز شافعی بوده است، توسط شاگردش، شمس الدین محمد برای یکی از فرمانروایان مسلمان هندوستان فرستاده و او را به این صورت تحریض کرده که چون «شجاعت و سخاوت آن حضرت عرصه آفاق را فرو گرفته »، اگر «سایر ملکات فاضله که – در عدالت ضروری است – اکتساب فرماید» به استحقاق خلافت حقیقی از میان سلاطین زمان مستثنی و ممتاز باشد. نسخه های این رساله عبارتند از: نسخه ادبیات شماره ۱۲ /۲۵۳ و کتابخانه مجلس شماره ۲ / ۴۸۶۸ و۷ نسخه دیگر که آقای دانش پژوه در کتاب فهرست واره فقه مذکور ص ۱۵۰ ذکر کرده است. این رساله توسط آقای هروی تحقیق شده و از سوی بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی در مجله مشکوه، ش ۱۸ و۱۹ به چاپ رسیده است که خلاصه ای از آن را در این نوشتار می خوانید.

۸- «اخلاق جلالی » یا «لوامع الاشراق فی مکارم الاخلاق » که به کتاب «فی علم اخلاق » نیز مرسوم است، این کتاب به ازون حسن بیک آق قویونلو (۸۷۱ – ۸۸۲) اهدا گشته و برای فرزندش سلطان خلیل نوشته شده و تدوین آن از سال ۸۷۲ تا ۸۸۲ به طول انجامیده است.

مؤلف در این رساله عبارات مهمی از اخلاق ناصری را عینا نقل و قسمتهایی از آن را خلاصه و برخی را نیز حذف کرده است و در عین حال، حکایات و اشارات و نکته هایی را به آن افزوده است. از نظر «ویکنس »، رساله دوانی «اولین رساله اخلاقی مهم اسلامی بود که نظر غرب را جلب کرد» و در کنار اخلاق محسنی نوشته ملاحسین کاشفی تا پایان حاکمیت انگلستان در شبه جزیره هند، جزء کتابهای درسی بود. بیشتر محققین غربی از طریق این کتاب با اخلاق ناصری آشنا شده و آن را ارزیابی کرده اند. محقق دوانی همان تقسیمات سه گانه خواجه نصیر را حفظ کرده; ولی به جای «مقالات » عنوان «لوامع » را انتخاب نموده که نشانگر فرق دو دیدگاه مشائی خواجه و اشراقی دوانی  است. و «تامسون » گزیده ای از آن را تحت عنوان «فلسفه عملی مسلمانان » در لندن ترجمه و چاپ کرده است و یک بار هم در لکنهو در سال ۱۳۱۸ه.ق چاپ سنگی شده است که مبنای کار ما در چاپ لامع سوم همین است که با نسخه موجود در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی تطبیق و مقابله شده است (جلد سوم فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، ص ۲، کد۸۷۳). این کتاب دارای نسخه های فراوانی است که ذکر آدرس آنها در اینجا لزومی ندارد; بلکه شایسته تر آن است که بعد از ملاحظه فهرست مباحث مطروحه لامع سوم لوامع الاشراق، مستقیما به متن این لامع بپردازیم:

لمعه اول: در احتیاج انسان به تمدن و فضیلت این فن از حکمت;

لمعه دوم: در فضیلت محبت;

لمعه سوم: در احکام مدینه;

لمعه چهارم: در سیاست ملک و آداب ملوک;

لمعه پنجم: در آداب خدمت و رسوم مقربان سلاطین و حکام;

لمعه ششم: در فضیلت صداقت و وظایف معاشرت با اصدقا;

لمعه هفتم: در آداب معاشره با طبقات ناس.

غلامحسین ابراهیمی‌دینانی کتابی با عنوان «جلال‌الدین دوانی، فیلسوف ذوق و تأله» درباره علامه جلال الدین دوانی نوشته است.  دینانی که خود به عنوان یکی از بزرگترین فلاسفه حال حاضر به شمار می رود این چنین می گوید: دوانی در عین پایبندی به اشعریت، فیلسوف و عارف بود و این امر، هنرمندی او را نشان می‌دهد.

ابراهیمی‌دینانی می افزاید: «دوانی» اشعری، فیلسوف و عارف بود، در حالی که جمع کردن این سه در یک شخصیت، امری بدیع است. به همین دلیل، به بررسی اندیشه او جذب شدم که حاصل آن، در قالب این کتاب منتشر شد.

وی درباره چگونگی تاثیرگذاری منازعات فکری دشتکی و دوانی گفت: تنازعات فکری در جهان اسلام بسیار مفید بودند. درگیری فکری بدی‌هایی دارد اما منافعش بیشتر است، زیرا از پرسش و پاسخ پدید می‌آید. اختلاف فکری دشتکی و دوانی بنیادی نبود و بیشتر به روش اندیشدیدن آنان مربوط می‌شد. این نزاع‌ها به هر حال فایده بسیاری داشتند.

وی افزود: عارفان وقتی قدم به راه عرفان می‌گذارند، دیگر نمی‌توانند اشعری باقی بمانند، زیرا اشعریت، فکری کلامی است و میان خالق و مخلوق سنخیتی نمی‌بیند، در حالی که قدم نخست عارف، وحدت وجود است و وحدت وجود، رکن عرفان است. فردی که به وحدت هستی می‌رسد، دیگر جایگاهی برای شریعت قایل نیست. بنابراین، عجیب نیست که افرادی مانند مولانا و ابن‌عربی، در جوانی اشعری باشند و سپس به عرفان بگرایند.

این نویسنده و استاد دانشگاه ادامه داد: دوانی در مرحله نخست متکلم و سپس فیلسوف و عارف است. به همین دلیل، چیزی در او دیدم که در کمتر فردی یافت می‌شود. او همواره بر موضع اشعریت ثابت‌قدم ماند و در عین حال خواست فیلسوف و عارف نیز باشد. این امر، هنرنمایی او را نشان می‌دهد. به همین دلیل است که ذوق و تاله در او معنا پیدا می‌کند. او وحدت وجود را مانند عارفان نمی‌پندارد، بلکه عالم را نسبت حق می‌داند.

وی در پاسخ به سوال دیگری با این مضمون که آیا تفکر اشعری، زمینه تفکر عرفانی دارد یا خیر، گفت: این زمینه در تفکر اشعری، هم وجود دارد و هم وجود ندارد. اشاعره بر این باورند که «آن‌چه خدا انجام می‌دهد، خوب است» اما معتزلیان می‌گویند «آن چه خوب است، خدا انجام می‌دهد.» اشاعره عقیده معتزله را قبول ندارند، زیرا آن را مخل توحید می‌دانند، چون گویی معیار خوبی و بدی، ورای اراده خداوند است. معتزله نیز به این دلیل عقیده اشاعره را رد می‌کنند که آن را به معنای بی‌معیار و حکمت دانستن اعمال خدا می‌دانند. دوانی خواست از این اشکالات عبور کند و بنابراین، عالم را نسبت حق دانست.

وی عارف شدن را موهبت الهی دانست که به استعداد انسان نیز بستگی دارد. ابراهیمی‌دینانی گفت: دوانی بر اشعری بودن اصرار دارد اما می‌خواهد از بی‌حکمتی اشاعره دور بماند. شهود عارفان، عین عقلانیت است. حرف‌هایی که در فلسفه معاصر غرب از زبان هایدگر و هوسرل می‌شنویم، تلاش برای فهم چیستی درک و شهود اولیه است. شهود اولیه، یک مفهوم نیست، بلکه عقل بی‌واسطه است.

استاد دانشگاه تهران درباره پاسخ دوانی به شبهه ابن‌کمونه چه بود، گفت: این شبهه بدون اصالت وجود حل‌شدنی نیست. در یک فصل از کتاب توضیح دادم که نقطه ضعف دوانی این است که نمی‌تواند به شبهه ابن‌کمونه پاسخ دهد، زیرا قایل به اصالت وجود نیست.

وی با اشاره به این که شبهه ابن‌کمونه متعلق به سهروردی است، گفت: دوانی قایل به اصالت ماهیت و منکر سنخیت خالق با مخلوق بود. اگر قدر جامعی میان ماهیات نباشد، چگونه می‌توان دو ماهیت متباین به تمام ذات بسیط داشته باشیم.

وفات دوانی:

سال ۹۰۸ هـ ق، در زمان ظهور شاه اسماعیل صفوی، که اوضاع ایران مخصوصا فارس (شیراز) بهم ریخته بود و ترکمانان در همه جا دست به تاراج و غارت زده بودن، جلال الدین به قصد وطنش (دوان) از شیراز بیرون رفت ولی در نزدیکی کازرون بیمار شد و بعد از ۳ روز از دنیا رفت. مزارش در (دوان) در مقبره ای معروف به «شیخ عالی» می باشد.

——–

منابع:

۱-خدمات متقابل اسلام و ایران؛ شهید مطهری

۲-زندگی و اندیشه سیاسی جلال الدین دوانی؛ ابوالفضل شکوهی

۳-نشست نقد و بررسی کتاب جدید غلامحسین ابراهیمی‌دینانی با عنوان «جلال‌الدین دوانی، فیلسوف ذوق و تأله»

نظرات (۲)

۱۹ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۰۰ سایت تفریحی چفچفک
سلام ..ببخشید خیلی طولانی هست حالا این به کنار فونت ریز هست وقتی چند خط میخونی خط بعدی رو گم میکنی اگر میشد چند بخشی میکردی عالی بود..این فقط پیشنهاد هست امیدوارم ناراحت نشی.
پاسخ:
بسم الله
سلام دوست عزیز
فونتشو بزرگتر میکنم

۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۹ سیّد محمّد جعاوله
با سلام
احسنت
عیدتون مبارک.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
KJDYTVG